جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با حجیج

حجیج

حجیج
ممالۀ حجاج:
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را
سهل باشد خون خوری حجیج را.
مولوی
لغت نامه دهخدا

حجیج

حجیج
حجت گوی، جَمعِ واژۀ حاج. (منتهی الارب). حج کنندگان. حج گزاران: سالی نزاعی در پیادگان حجیج افتاده بود. (گلستان).
- متوکلاً علی زاد الحجیج، بی زاد و توشه در سفر حج.
، مردی که غور زخم وی بمیل آزموده شده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

حجیج

حجیج
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه، شهرستان سنندج، در 34هزارگزی شمال پاوه یک هزارگزی شمال رود خانه سیروان. کوهستانی و سردسیر است و 1072تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن لبنیات، مختصر میوه، غلات و شغل اهالی مکاری، گیوه و شال بافی است. راه آن مالرو و صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

حجیج

حجیج
ابن قاسم. (شیخ...) معروف به وحید. او راست: منهج الاطباء و شفاءالاحباء در طب
لغت نامه دهخدا