جدول جو
جدول جو

معنی دجوه - جستجوی لغت در جدول جو

دجوه
(دُ وَ / دِ وُ)
دهی است به مصر بر کنار شرقی نیل بر دریای رشید و میان آن و فسطاط شش فرسخ است از کورۀ شرقی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجوه
تصویر وجوه
وجه ها، طریقه ها، روش ها، پول ها، علت ها، سبب ها، روی ها، چهره ها، امکان ها، توان ها، صفحه ها، وجودها، ذات ها، جمع واژۀ وجه
وجوه اعیان: اشراف، بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، کرم بادامه، کرم پیله، کناغ، نوغانبرای مثال دیوه هرچند که ابرشم بکند / هرچه آن بیشتر به خویش تند (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
(کَ جَ وَ)
مخفف کجاوه است که عربان هودج خوانند. (برهان) (آنندراج). مخفف کجاوه باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به کجاوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک درآمدن در جنگ. (از منتهی الارب). فرورفتن درجنگ. (از اقرب الموارد). دشو. و رجوع به دشو شود
لغت نامه دهخدا
(تَغَیْ یُ)
دعوه. به طعام خواندن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دعوه شود
لغت نامه دهخدا
(دَغْ وَ)
خوی بد. ج، دغوات (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، دغیات. (منتهی الارب) ، ناسزای زشت و یا سخن زشت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دغیه. و رجوع به دغیه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: دیو + ه، نسبت و تصغیر، دیوک، دیوچه، کرم پیلۀ ابریشم. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، کرم پیله. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، دود قز. کرم ابریشم:
دیوه هرچند کابریشم کند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
رودکی.
رجوع به دیوک و دیوکش شود، قسمی سماروغ سمی. (لغت فرس اسدی ذیل سماروغ)، غارچ و سماروغ. (ناظم الاطباء) (از اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(فَجْ وَ)
فرجه میان دو چیز. (اقرب الموارد). فرجه. (بحر الجواهر) ، شکاف میان دو کوه و جز آن. (منتهی الارب). فراخی میان دو کوه. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) ، زمین فراخ. (منتهی الارب). قسمتی از زمین که گشاده باشد: بینک و بین القبله فجوه. (اقرب الموارد) ، گشادگی میان سرای. (منتهی الارب). ساحت خانه. (اقرب الموارد) ، ردۀ میان بطن مقدم و مؤخر. (از بحر الجواهر). ج، فجوات، فجاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی بوده است از توابع قم. در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است، صاحب قلعه، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و آن بواسطۀ بلندی بر ناحیت دور آخر و فراهان مشرف است. راوی گوید که هیچ کس بر فتح این قلعه قادر نشد بواسطۀ حصانت و محکمی آن. چنین گویند که چون افراسیاب بر ایرانشهر غلبه کرد قصد این قلعه کرد ریذویه که صاحب قلعه بود محاصره کرد و در بروی افراسیاب دربست چنانچه افراسیاب را در فتح آن هیچ حیلتی نماند و همچنین ریذویه را در بر خیزانیدن افراسیاب از آنجا پس از مدتی ریذویه بفرمود تا استری شموس رابیاوردند و پوستهای خشک کهنه تنگ بر او آویختند و بشب در لشکر افراسیاب سر بدادند چون دواب و اسبان آوازهای آن پوستهای خشک که بر زمین و ریگ می آمدند بشنیدند برمیدند و لشکر افراسیاب بترسیدند و گمان بردند که از قلعه بریشان شبیخون کرده اند پس لشکر افراسیاب شمشیر را بکشیدند و یکدیگر را می کشتند تا بیشتر ایشان کشته شدند پس افراسیاب با جمعی اندک روی بهزیمت نهاد و ریذویه ازیشان خلاص یافت. (تاریخ قم ص 71 و 72)
لغت نامه دهخدا
(عُجْ وَ)
شیری که طفل یتیم راخورانند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
به دیردادن مادر شیر بچه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرمای پر و درون چسفیده به حجاز. (منتهی الارب) ، خرمائی است نیکو به مدینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ یَ)
کازۀ صیاد. (منتهی الارب). کمینگاه شکارگر. خانه صیاد. (مهذب الاسماء) ، تاریکی. (منتهی الارب). تاریکی شب، از کمان باندازۀ دو انگشت. من القوس اصبعین توضع فی طرف السیر الذی یعلق به القوس. ج، دجی. (از منتهی الارب) ، جای گوژانگبین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
الشیخ، یوسف احمد نصر (متولد سال 1287 هجری قمری). او راست: 1- الجواب المنیف فی الردعلی مدعی التحریف فی الکتاب الشریف. (1331 هجری قمری 1913/ میلادی). 2- رسائل السلام و رسل الاسلام و بذیله رسالهاخری. و سلسله مقالات له ایضاً. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
حسن توفیق افندی او راست: الرتبه الحدیثه. تألیف ادمون دیمولن معرب. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمل دجون، اشتر آبکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَیْ یُ)
بجایی مقیم شدن. (زوزنی). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم گردیدن در جایی. (از منتهی الارب). بایستادن، الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند. (از منتهی الارب) ، فروپوشیدن ابر آسمان را. (از منتهی الارب). تاریک شدن روز از ابر. (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن دود. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
مقداری از راه که هر یک از پیکهای مرتب پیمایند، برید و پیک پیاده. داوه از مادۀ دویدن فارسی. برید پیاده: و البرید ببلادالهند صنفان: فأما بریدالخیل فیسمونه الاولاق (الاولاغ) و هو خیل تکون للسلطان فی کل مسافه اربعه امیال. و اما برید الرجاله فیکون فی مسافهالمیل الواحد ثلاث رتب و یسمونها الداوه. و الداوه هی ثلث میل و المیل عندهم یسمی الکروه (بضم ّ الکاف و الراء) و ترتیب ذلک ان یکون فی ثلث میل قریه معموره و یکون بخارجها ثلاث قباب یقعد فیها الرجال مستعدین للحرکه قد شدوا اوساطهم و عند کل واحد منهم مقرعه مقدار ذراعین باعلاها جلاجل نحاسی فاذا خرج البریدمن المدینه اخذ الکتاب باعلی یده و المقرعه ذات الجلاجل بالید الاخری و خرج یشتد بمنتهی جهده فاذا سمع الرجال الذین بالقباب صوت الجلاجل تأهبوا له فاذا وصلهم اخذ احدهم الکتاب من یده و مر باقصی جهده و هو یحرک المقرعه حتی یصل الی الداوه الاخری و لایزالون کذلک حتی یصل الکتاب الی حیث یراد منه و هذا البرید اسرع من برید الخیل. (ابن بطوطه). و رجوع به داویه شود
لغت نامه دهخدا
(خَجْ وَ)
قریتی است به افغانستان در 34500 گزی جنوب شرقی خم از دروازه متعلق به بدخشان. این قریه در خط 71 درجه و 48 ثانیۀ طول شرقی و 38 درجه و 12 دقیقه و 6 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ وجه. وجوه
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تاریک: لیله دجوج، مظلمه. (معجم البلدان ذیل دجوج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعوه
تصویر دعوه
در فارسی: نیود فراخوانی، راهنمایی، راهبری، نیایش، سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
جمع وجه
فرهنگ لغت هوشیار
دو اطاقک چوبین رو باز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیله حمل و نقل مسافران بود، هود جی که بر پشت اسب استر فیل می بستند یا توسط غمان و بار بران افراد را حمل میکردند: (با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته بکجاوه در آمده عزیمت اردو همایون داشت. ) (عالم آرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجوه
تصویر فجوه
گشادگی فراخی میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوه
تصویر عجوه
ارماو خرمای درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجله
تصویر دجله
نهر بغداد، رودی بعراق که بغداد ساحل آنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجمه
تصویر دجمه
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجون
تصویر دجون
شتر آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیه
تصویر دجیه
کازه شکارگر کومه، تاریکی، کبتک (بچه زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوه
تصویر وجوه
((وُ))
جمع وجه، راه ها، روش ها، انواع، پول ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
((وَ یا وِ))
دیوک، زالو، کرم ابریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دجله
تصویر دجله
اروند
فرهنگ واژه فارسی سره