بجایی مقیم شدن. (زوزنی). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم گردیدن در جایی. (از منتهی الارب). بایستادن، الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند. (از منتهی الارب) ، فروپوشیدن ابر آسمان را. (از منتهی الارب). تاریک شدن روز از ابر. (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن دود. (تاج المصادر بیهقی)
بجایی مقیم شدن. (زوزنی). مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم گردیدن در جایی. (از منتهی الارب). بایستادن، الفت و انس گرفتن کبوتر و همچنین گوسپند. (از منتهی الارب) ، فروپوشیدن ابر آسمان را. (از منتهی الارب). تاریک شدن روز از ابر. (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن دود. (تاج المصادر بیهقی)
در آیین زردشتی نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی می پزند و جلو موبد می گذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت می کنند، دعایی که در این مراسم به وسیلۀ موبد خوانده می شود
در آیین زردشتی نان کوچکی که برای بعضی مراسم مذهبی می پزند و جلو موبد می گذارند و موبد با خواندن کلماتی از اوستا و دعای مخصوصی نان را متبرک کرده و سپس میان حاضران قسمت می کنند، دعایی که در این مراسم به وسیلۀ موبد خوانده می شود
مقابل بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)
مقابلِ بیرون، میان چیزی یا جایی، دل، برای مِثال تا توانی درون کس مخراش / کاندراین راه خارها باشد (سعدی - ۸۳)، کنایه از ضمیر، باطن، برای مِثال درون ها تیره شد باشد که از غیب / چراغی برکند خلوت نشینی (حافظ - ۹۴۶)