جدول جو
جدول جو

معنی دجال - جستجوی لغت در جدول جو

دجال
شخص کذابی که می گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریب می خورند و دور او جمع می شوند، برای مثال دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر (نظامی۶ - ۱۱۳۲)، کنایه از کذاب، بسیار دروغ گو و فریب دهنده، آب زر، آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند
فرهنگ فارسی عمید
دجال
(دَجْ جا)
سرگین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دجال
(دَجْ جا / دَ جا)
مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد کنیت او ابویوسف است. رأس الکفر. (منتهی الارب). مطموس العین. (منتهی الارب). مسیح کذاب که در آخر زمان آید. نام مردی از یهود که در آخر امت اسلام بیرون آید و دعوی کند. صاحب منتهی الارب گوید: اشتقاقش از: دجل البعیر، اندودن به قطران عم جسمه بالهناء لانه یعم الارض است، یا از دجل بمعنی کذب و احرق و جامع و قطع نواحی الارض سیراً، و از تدجیل، غطی و طلی بالذهب لتمویهه بالباطل او من الدجال لذهب او لمائه لان الکنوز تتبعه او من الدجال الفرندالسیف، او من الدجاله للرفقه العظیمه، او من الدجال للسرجین لانه ینجس وجه الارض، او من دجل الناس للقاطهم لانهم یتبعونه. دجال در روایات اسلامی شخصی است که پیش از ظهور مهدی موعود (امام قائم) یا مقارن اوایل عهد او ظهور می کند و در دورۀ چهل روزه یا چهل ساله دنیا را پر از ظلم و جور و کفر می سازد تا مهدی او را دفع کند و دنیا را دوباره از عدل و داد پر کند. ظهور او مانند ظهور سفیانی و دابهالارض یکی از علائم آخرالزمان شمرده شده است. در باب نام اصلی و محل اقامت و محل ظهور وی اقوال مختلف است. گویند مردی است یک چشم که از مادری یهودی به دنیا آمده است و در جزیره ای به صخره ای بسته شده، در آخرالزمان در هنگام عروض یک قحطی شدید در حالیکه بر درازگوشی سوار است و همراه خویش آب و نان فراوان دارد از خراسان یا کوفه یا محلۀ یهودیۀ اصفهان ظهور و ادعای خدایی می کند و بسبب عجایب و خوارق بسیار که با او هست، بسیاری به او می گروند. سرانجام بدست عیسی مسیح یاپس از ظهور مهدی بدست وی کشته می شود. دجال کمابیش مطابق مسیح کاذب یا ضدمسیح است در روایات یهود و نصاری، که پیدا شدن او و مبارزۀ مهدی و مسیح با او تجسم فکر مبارزه نهائی بین خیر و شر و غلبۀ نهایی یزدان بر اهریمن است و ظاهراً از ادیان ایرانی وارد عقایدیهود شده است. (از دایرهالمعارف فارسی). در قاموس کتاب مقدس آمده است که: این کلمه در جایی دیگر جز در رسالۀ یوحنا یافت نمی شود و مقصود ازو کسی است که بامسیح مقاومت و ضدیت می نماید و مدعی آن باشد که خود او در جای مسیح میباشد و در رسالۀ اول یوحنا می گوید ’و هر روحی که عیسی مجسم شده را انکار کند از خدا نیست اینست روح دجال که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهانست ’و نیز می گوید’: دروغگو کیست جز آنکه مسیح بودن عیسی را انکار کند و آن دجال است که پدر و پسر را انکار می کند’. (قاموس کتاب مقدس) :
قصۀ دجال پرفریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه.
ناصرخسرو.
دجال چیست عالم و شب چشم کور اوست
وین روز چشم روشن اویست بی ریب.
ناصرخسرو.
آن مرد که او کتب فتاوی و حیل ساخت
بر صورت ابدال بد و سیرت دجال.
ناصرخسرو.
بر منبر حق شدست دجال
خامش بنشین به زیر منبر.
ناصرخسرو.
اوم رهانید ز دجال کور
حکمت را دلش که قارنست.
ناصرخسرو.
ای امتی که ملعون دجال کر کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب.
ناصرخسرو.
مهدی که بیند آتش شمشیر شاه گوید
دجال را به تودۀ خاکستری ندارم.
خاقانی.
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ سترون پرورد.
خاقانی.
نوک پیکانها چو در هم خانه عیسی رسید
چرخ ترساجامه را دجال اعور ساختند.
خاقانی.
چون خاتم ار نه دیدۀ دجال داشتی
پس زان نگین لعل مسیحا چه خواستی.
خاقانی.
اسکندر آمد و در یأجوج درگرفت
عیسی رسیدو نوبت دجال درگذشت.
خاقانی.
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور.
خاقانی.
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دجال برنا و پیر.
نظامی.
او به سر دجال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین.
مولوی.
چنان رسند و روند اهل بدعت از نظرش
که از مسیحا دجال وز علی شیطان.
سعدی.
کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
حافظ.
آخر ظلم عدو بود اول انصاف تو
رایت مهدی پس از دجال گردد مشتهر.
سلمان ساوجی.
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی دجال کش باش.
پوریای ولی.
بکش دجال خود مهدی خویشی.
پوریای ولی.
رجوع به امتاع الاسماع ص 489 و مجمل التواریخ و القصص ص 219 و تاریخ سیستان ص 15 و عیون الاخبارج 1 ص 204 و البیان والتبیین ج 1 ص 304 و ج 2 ص 28 و از سعدی تا جامی ص 404 و نزهه القلوب مستوفی مقالۀ سوم ص 50 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 242 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 266 و 268 شود.
- خر دجال، درازگوشی که دجال بر آن نشیند چون بیرون آید:
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالحست یا خر دجال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دجال
مردی کذاب که در آخر الزمان ظهور کند و مردم را بفریبد و کنیت او ابو یوسف است، راس الکفر
فرهنگ لغت هوشیار
دجال
((دَ جّ))
بسیار دروغگو، فریب دهنده، شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند
تصویری از دجال
تصویر دجال
فرهنگ فارسی معین
دجال
دروغ باف، دروغ زن، کذاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دجال
دجال به خواب دیدن، مرد بد است، چنانکه مردمان را از راه ببرد و زبان و دل او موافق نباشد. محمد بن سیرین
اگر دجال را به جای معروف به خواب دیدن، دلیل که آنجا فتنه افتد و دورغ و زنان و مردان بدانجا جمع شوند و در آنجا خیر و برکت نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رجال
تصویر رجال
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دجاله
تصویر دجاله
گروه بزرگ، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رجال
تصویر رجال
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلال
تصویر دلال
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
کاروانسرای بزرگ. (مهذب الاسماء). کاروان بزرگ
لغت نامه دهخدا
(دَجْ جا لَ)
گروه بزرگ. (منتهی الارب). گروه همسفران کثیر که زمین را پوشانند. (از اقرب الموارد) ، نژاد و سلالۀ کوتاه قد. طایفۀ قصیرالقامه. (از دزی ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
قطران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجال
تصویر سجال
نصیب و بهره
فرهنگ لغت هوشیار
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجال
تصویر زجال
کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجان
تصویر دجان
شیر خواره، جمع دجن، باران های پیاپی ابر سترون ابر سیاه بی باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجیل
تصویر دجیل
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبال
تصویر دبال
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجال
تصویر حجال
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدال
تصویر جدال
خصومت کردن با کسی، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجال
تصویر رجال
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوال
تصویر دوال
تازیانه که از چرم حیوانات درست می شود، تسمه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اجل، پروا ها پروا برابر است با مجال و مهلت تازی، جمع اجل. مهلتها وقتها و مدتهای معین، مرگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمال
تصویر دمال
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
فرهنگ لغت هوشیار
کتران (قطران تازی برگشته برهان) شرپون همراهیان (گروه مسافران) گروه بزرگ دسته بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغال
تصویر دغال
جمع دغل، تباهی ها بیمگاه ها درختستان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجاله
تصویر دجاله
((دَ جّ لِ یا لَ))
گروه بزرگ، دسته عظیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجال
تصویر آجال
پرواها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوال
تصویر دوال
آسره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدال
تصویر جدال
کشمکش
فرهنگ واژه فارسی سره