- دجال
- مردی کذاب که در آخر الزمان ظهور کند و مردم را بفریبد و کنیت او ابو یوسف است، راس الکفر
معنی دجال - جستجوی لغت در جدول جو
- دجال ((دَ جّ))
- بسیار دروغگو، فریب دهنده، شخصی که می گویند پیش از حضور مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریبش را می خورند
- دجال
- شخص کذابی که می گویند در آخرالزمان پیش از مهدی موعود پیدا می شود و بسیاری از مردم فریب می خورند و دور او جمع می شوند،
برای مثال دویدند بر طبل کآمد نفیر / چو بر طبل دجال برنا و پیر ، کنایه از کذاب، بسیار دروغ گو و فریب دهنده، آب زر، آب طلا که با آن روی چیزی را بپوشانند(نظامی۶ - ۱۱۳۲)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کتران (قطران تازی برگشته برهان) شرپون همراهیان (گروه مسافران) گروه بزرگ دسته بزرگ
گروه بزرگ، گروهی از مردم
کشمکش
آسره
ناز کرشمه شکنه شیرین زبانی داسار میانجی جافکش (قواد) جاکش ناز کرشمه غمزه، (تصوف) اضطراب و غلقی که در جلوه محبوب از غایت شوق و عشق و ذوق بباطن سالک میرسد و هر چند در آن حال بمرتبت سکر و بیخودی نیست و لیکن اختیار خود ندارد و از کثرت اضطراب هر چه بر دل او در آن حال هیح شود بی اختیار بگوید 0 (شرح گلشن راز 561) میانجی بین بایع و مشتری کسی که با دریافت حق معینی واسطه ما بین خریدار و فروشنده میشود. واسطه بین فروشنده و خریدار
کود کود جانوری، سرگین، خرمای تباه
جمع دغل، تباهی ها بیمگاه ها درختستان ها
پرواها
جمع اجل، پروا ها پروا برابر است با مجال و مهلت تازی، جمع اجل. مهلتها وقتها و مدتهای معین، مرگها
تازیانه که از چرم حیوانات درست می شود، تسمه ستبر
جمع رجل، مردان، مردان بزرگ
کبوتر باز
خصومت کردن با کسی، پیکار
جمع حجله بریق، درخشندگی بریق، درخشندگی
ترنج
از ریشه پارسی داخولگر کسی که با داهول یا داخول شکار کند باز ایستادن سر باز زدن
اروندک شاخه ای از رود دجله، کتران (قطران)
شیر خواره، جمع دجن، باران های پیاپی ابر سترون ابر سیاه بی باران
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
یال ها گیسوی اسپ، درگیری (مداخله) کسی که در کارها دخل و تصرف کند، سود ورز، گوش بر
نصیب و بهره
میانجی بین خریدار و فروشنده، کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد
رجل ها، مردها، جمع واژۀ رجل
راجل ها، پیاده ها، جمع واژۀ راجل
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
تسمه، تسمۀ ستبر، تسمۀ رکاب، تسمۀ کمر، کمربند، برای مثال ز سنگ سپهدار و هنگ سوار / نیامد دوال کمر پایدار (فردوسی - ۱/۳۴۸) ، تازیانه که از چرم بافته شود، تسمۀ چرمی که با آن طبل بنوازند
بهره، نصیب، دلوهای پرآب، کنایه از منابع سرشار
حجله ها، اتاق های مزین و آراسته عروس و داماد در شب اول عروسی، جمع واژۀ حجله
جنگ، ستیز، برای مثال بی خیل و بی سپاه شکستی سپاه ها / بی جنگ و بی جدال گشادی حصارها (لامعی - ۶) ، پیکار، رقابت مثلاً جدال بر سر قهرمانی، کشمکش، جر و بحث، بگو مگو
ناز کردن، ناز، کرشمه، ناز کردن زن بر شوهر خود، وقار، خرام
اجل ها، مرگ ها، نهایتهای مدت چیزی، مهلت ها، جمع واژۀ اجل