جدول جو
جدول جو

معنی دبکل - جستجوی لغت در جدول جو

دبکل
(دَ کَ)
درشت پوست زشت رو. (منتهی الارب).
- ام دبکل، کفتارست. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند مانند ستون خیمه که چادر بر روی آن قرار می گیرد، دیرک، ستون میان کشتی که بادبان ها را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(تَعْ)
دبل. (منتهی الارب). نیرو دادن زمین را به سرگین و مانند آن، پیراستن هر چیز، رسیدن حوادث و سختی: دبلته الدبول، رسید او را حوادث و سختی، بمعنی ثکلته الثکلی است، یعنی گم کناد او را مادر او. (منتهی الارب) ، هو انتقاص حجم الجسم بسبب ماینفصل عنه فی جمیع الاقطار علی نسبه طبیعیه. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
آمیختن سخن و جز آن، یقال بکل علینا حدیثه، أی خلطه. (منتهی الارب). آمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). آمیختن سخن و جز آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غنیمت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ بَکْ کِ)
آمیزنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
سختی و بلا، سختی از سختیهای روزگار. ج، دهاکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
میوه ای است که آنرا ترنج گویند. دباله. باتو. (از برهان) ، طبل بزرگ. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، شرم زن. (از لغت محلی شوشتر).
- دبال کهنه، شرم زن عجوزه. (از لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
سرگین و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَوْ وُ)
گرد آوردن شتران پراکنده را از اطراف. (آنندراج) (ازمنتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
سختی و بی فرزندی. و دبل ٌ دابل دبیل، مبالغه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخت غضا که در زمین بسیار بود، زمین پست، برگ درخت ارطی پراکنده شده. ج، دبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضعی است به سند. (منتهی الارب). شهریست از سند بر کران دریای اعظم است و جایگاه بازرگانان و از آلتهای هندوستان و دریا اندر وی بسیار افتد. (حدود العالم). و اقلیم روم از شهرهای چین آغازد و زمین هندوان بر کوههای قامرون گذرد و بر بارانسی (بنارسی) و گنوج و اوزین و آنچه بدریا بارست چون تاز و جیمور و سندان وز شهرهای سند بر منصوره و دبیل آنگه به عمان رسد. (التفهیم بیرونی ص 198 و 335)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رد کتان. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دبل. (منتهی الارب). جدولها. رجوع به دبل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
دهی از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر خیاو در 8 هزار گزی جنوب باختری خیاو و 6هزارگزی شوسه خیاو به اهر. جلگه معتدل دارای 233 سکنه. آب آن از مشکین چای و بیگلوسوئی (یارلقان). محصول آنجا غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ کِ)
گردآورندۀ شتران پراکنده از اطراف. (آنندراج). رجوع به دبکله شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراهم آوردن گل را بدست تا بینداید، پاسپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کلام، آمیختن سخن را. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن درهم آمیختن. (آنندراج) ، بناز خرامیدن. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنعﱡم. (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فروگرفتن کسی را به زدن و دشنام و قهر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را به غنیمت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، درهم آمیختن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معارضۀ چیزی به چیزی مانند شتر به آزوقه. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ / حُ کُ)
کوتاه. (آنندراج). حبوکل. رجوع به حبوکر و حباکری شود
لغت نامه دهخدا
نام دهی از طسوج قاساق بوده است از توابع قم. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبکل
تصویر مبکل
آینده
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباکل
تصویر دباکل
پرخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبل
تصویر دبل
مرگامرگ (طاعون)، تالابه، جویک جوی خرد خر کوچک خر بندری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبال
تصویر دبال
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبکل
تصویر حبکل
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
زمخت، گنده، امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکل
تصویر دکل
((دَ کَ))
تیر بلندی در عرشه کشتی که بادبان را بر آن نصب کنند، تیر بلند فلزی یا چوبی برای نگه داشتن چیزی در ارتفاع
فرهنگ فارسی معین
ابیا
فرهنگ گویش مازندرانی
ژولیده، شلخته، خوشه ها و آشغال های ته خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی