جدول جو
جدول جو

معنی دبوق - جستجوی لغت در جدول جو

دبوق
(دَبْ بو)
بازی است معروف. (منتهی الارب). نوعی بازیست: خلیفه یزنی بعمامه یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دبوس
تصویر دبوس
گرزی آهنین که در جنگ ها به کار می رفته، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعهبرای مثال ز باد دبوس تو کوه بلند / شود خاک نعل سرافشان سمند (فردوسی - ۱/۲۳۱)، چوب دستی ستبری که سر آن کلفت و گره دار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غبوق
تصویر غبوق
شرابی که در شب می نوشیدند، شراب شبانگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبور
تصویر دبور
بادی که از سمت مغرب بوزد، باد غربی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دارویی است که برای چشم کوفته شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گریزپا (بنده). گریزنده. آبق. ج، ابّق
لغت نامه دهخدا
سریشم که از آن مرغان را شکار کنند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبوق الوباء فی ماشیه، فشا فیها و انتشر کانما نفخ فیها. (اقرب الموارد). افتادن وبا در مواشی و درگرفتن آنها را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شیوع یافتن و پراکنده شدن وبا در چهارپایان چنانکه گویی در آنها دمیده است. (از قطر المحیط) ، تبوق، تکذب: ’من القول قول صادق و تبوق’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسب مادۀ نیکورفتار شتابرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفقه. و رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
امراه خبوق، زن که عندالجماع از شرمش آواز برآید. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
دفق است در تمام معانی. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دفق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شراب شبانگاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). ج، غبائق برخلاف قیاس. (اقرب الموارد). آن شراب که شبانگاه خورند. (مهذب الاسماء). شراب شبانگاه و آخر روز. (آنندراج) (غیاث اللغات). آنچه به شب آشامند از آشامیدنی چون شیر و شراب و جز آن. خلاف صبوح، شرب شبانگاه، و آن از مغرب تا گاه نماز خفتن باشد: و فتح اخلاط نیز پیوند آن فتوح و غبوق آن صبوح شد. (جهانگشای جوینی). و در گوش هر عاقل و مدهوش، به صبوح و غبوق آواز نوشانوش. (ترجمه محاسن اصفهان ص 26) ، شتر ماده ای که پس از مغرب دوشیده شود: هذه الناقه غبوقی و غبوقتی، ای اغتبق لبنها. ج، غبائق، لقیته ذاغبوق و ذاصبوح، ای بالغداه و العشی، لایستعملان الا ظرفاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
شراب شبانگاهی خوردن، شراب شبانگاهی خورانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام دهی از طسوج قاساق بوده است از توابع قم. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دبل. (منتهی الارب). جدولها. رجوع به دبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
رد کتان. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آبریز و میزاب، چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود
لغت نامه دهخدا
(تَعْ)
دبل. (منتهی الارب). نیرو دادن زمین را به سرگین و مانند آن، پیراستن هر چیز، رسیدن حوادث و سختی: دبلته الدبول، رسید او را حوادث و سختی، بمعنی ثکلته الثکلی است، یعنی گم کناد او را مادر او. (منتهی الارب) ، هو انتقاص حجم الجسم بسبب ماینفصل عنه فی جمیع الاقطار علی نسبه طبیعیه. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ / قِ)
نای انبان. (آنندراج) :
من گله رانم او دبوقه زنست
کلهش بین که لعل قوقۀ اوست.
خاقانی.
دست من کم ز پای اوست بلی
قلم من کم از دبوقۀ اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بو قَ)
موی بافته. لغه مولده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دبوب
تصویر دبوب
داهار گاباره (غار)، فربه، سخن چین، زخم خونریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبوق
تصویر سبوق
پیش بر پیش پیشی گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوق
تصویر دلوق
سخت تاراج سخت، دندانریخته اشتر پیر
فرهنگ لغت هوشیار
شامنوش می شبانه شرابی که در شبانگاه نوشند مقابل صبوح. شراب شبانگاهی خوردن مقابل صبوح، شراب شبانگاهی نوشانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوق
تصویر تبوق
دمیدن در بوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحوق
تصویر دحوق
درخشانچشم چشم گردان کسی که چشم خود بسیار بگرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقوق
تصویر دقوق
شهری است میانه بغداد و اربل
فرهنگ لغت هوشیار
باد خور بری (خور بران مغرب) پیر شدن بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا، صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است (کشاف 465)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوس
تصویر دبوس
عمود، لخت، گرز آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبیق
تصویر دبیق
پارسی تازی گشته دیبه دیبه دیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبور
تصویر دبور
((دَ))
بادی که از مغرب می وزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غبوق
تصویر غبوق
((غُ))
شراب شبانگاهی خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبوس
تصویر دبوس
((دَ))
گرز آهنی، در عربی با تشدید «ب» خوانده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غبوق
تصویر غبوق
((غَ))
شرابی که در شبانگاه نوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبور
تصویر دبور
((دَ))
لات، بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین