باد خور بری (خور بران مغرب) پیر شدن بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا، صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است (کشاف 465)
آماردی قدیم اسپیدرود - قزل اوزن، سرچشمۀ آن در کوه چهل چشمه کردستان است و بطرف مشرق رفته داخل ناحیه گروس میشود و در این محل شعبه دیگری بهمین اسم که از کوههای پنجه علی در شمال غربی همدان جاری است ضمیمه آن میشود و در گروس و شعبات متعدد دیگری بآن پیوسته و بطرف شمال رفته بمیانج میرسد و در آنجا شعبات قرانقو و میانه (میانج) و هشترود و آبهای کوه سهند و بزغوش را وارد آن میکند. پس از آن بجنوب شرقی برگشته و زنجان رود که سرچشمۀ آن از چمن سلطانیه است از ساحل یمین وارد آن میگردد. بعد شعبات کوچک دیگر از کوههای طارم بآن ملحق شده وارد تنگه منجیل میشود و قبل از منجیل شاهرود که از طالقان سرچشمه میگیرد و طارم پائین (طارم سفلی) را مشروب میکند و به قزل اوزن پیوسته از این محل ببعد در همه جا سفیدرود نامیده میشود. و از منجیل تا ساحل دریا همه جا سفیدرود بسمت شمال شرقی جاری وجریانش سریع و مقدار آب آن زیاد است. از منجیل تا گندلان بستر آن بین دو کوه و بسیار باریک و از این نقطه ببعد دلتای وسیعی با شعبات زیاد تشکیل داده شعبه اصلی آن در حسن کیاده به بحر خزر میریزد. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 68- 69). رجوع به آنندراج، انجمن آرا، التدوین، جغرافیای غرب ایران و تاریخ مغول شود
باد پس پشت، خلاف صبا. (منتهی الارب). باد مغرب. (بحر الجواهر). باد قبله. ج، دُبُر. (مهذب الاسماء). باد فرودین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس. مقابل باد برین. مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. بادی که از جانب مغرب و قبله بطرف مشرق جهد. (مقدمۀ ترجمان القرآن جرجانی). بادی که از جانب مغرب سوی مشرق وزد و صبا بعکس آن است. (کشاف اصطلاحات الفنون). بادی که از مغرب وزد و این باد را اطبا بد شمارند. و یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که دبور مأخوذ از دبر است که به معنی پشت باشد و چون این باد از جانب پشت کعبه میوزد این را دبور نام کردند. (غیاث اللغات). بادیست مخالف باد شمال: چرا گفت این باد را کاین دبور چرا گفت آن باد را کان صباست. ناصرخسرو. هر بلندی که لنگ و لوک شدست از پس و پیش آن قبول و دبور. مسعودسعد. باد قبول اقبال امیرنصر از جهت لطف الهی بوزید و به دبور ادبار لشکر منتصر را در خاک ریخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 184). شکل وی نابسوده دست صبا شبه وی ناسپرده باد دبور. ؟ (از کلیله). گه شناس قبول از دبور بی خبری گه تمیز قبل از دبر نمیدانی. خاقانی. این شمال واین صبا و این دبور کی بود از لطف و از انعام دور. مولوی. زآن شناسی باد را که آن صباست یا دبورست این بیان آن خفاست. مولوی. از جنوب و ازشمال از دبور باغها دارد عروسیها و سور. مولوی. مست می هشیار گردد از دبور مست حق ناید بخود از نفخ صور. مولوی. ، در اصطلاح صوفیه صولت دماغیه بهوای نفس و استیلای آن بحیثیتی که صادر شود از شخص چیزیکه مخالف شرع است و مقابل اوست صبا که عبارت از قبول است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
پیر شدن. (منتهی الارب) ، درگذشتن تیر از نشانه. (منتهی الارب). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیرون آمدن تیر از هدف، سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) : دبرت الریح، باد دبور گردید هوا. (منتهی الارب). به باد دبور زده شدن. (از آنندراج) : دبر (مجهولا) ، باد دبور زده شده. (منتهی الارب) ، پشت بدادن شب وروز و روی فراکردن آن. (تاج المصادر بیهقی) ، جستن کاریز. (زوزنی). دبر، بردن: دبرالشی ٔ، برد آن چیز را، روایت کردن از کسی بعد مردن: دبرالحدیث، نقل کرد حدیث را از وی بعد مرگ او، پس رفتن. (منتهی الارب)