آماردی قدیم اسپیدرود - قزل اوزن، سرچشمۀ آن در کوه چهل چشمه کردستان است و بطرف مشرق رفته داخل ناحیه گروس میشود و در این محل شعبه دیگری بهمین اسم که از کوههای پنجه علی در شمال غربی همدان جاری است ضمیمه آن میشود و در گروس و شعبات متعدد دیگری بآن پیوسته و بطرف شمال رفته بمیانج میرسد و در آنجا شعبات قرانقو و میانه (میانج) و هشترود و آبهای کوه سهند و بزغوش را وارد آن میکند. پس از آن بجنوب شرقی برگشته و زنجان رود که سرچشمۀ آن از چمن سلطانیه است از ساحل یمین وارد آن میگردد. بعد شعبات کوچک دیگر از کوههای طارم بآن ملحق شده وارد تنگه منجیل میشود و قبل از منجیل شاهرود که از طالقان سرچشمه میگیرد و طارم پائین (طارم سفلی) را مشروب میکند و به قزل اوزن پیوسته از این محل ببعد در همه جا سفیدرود نامیده میشود. و از منجیل تا ساحل دریا همه جا سفیدرود بسمت شمال شرقی جاری وجریانش سریع و مقدار آب آن زیاد است. از منجیل تا گندلان بستر آن بین دو کوه و بسیار باریک و از این نقطه ببعد دلتای وسیعی با شعبات زیاد تشکیل داده شعبه اصلی آن در حسن کیاده به بحر خزر میریزد. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 68- 69). رجوع به آنندراج، انجمن آرا، التدوین، جغرافیای غرب ایران و تاریخ مغول شود
آماردی قدیم اسپیدرود - قزل اوزن، سرچشمۀ آن در کوه چهل چشمه کردستان است و بطرف مشرق رفته داخل ناحیه گروس میشود و در این محل شعبه دیگری بهمین اسم که از کوههای پنجه علی در شمال غربی همدان جاری است ضمیمه آن میشود و در گروس و شعبات متعدد دیگری بآن پیوسته و بطرف شمال رفته بمیانج میرسد و در آنجا شعبات قرانقو و میانه (میانج) و هشترود و آبهای کوه سهند و بزغوش را وارد آن میکند. پس از آن بجنوب شرقی برگشته و زنجان رود که سرچشمۀ آن از چمن سلطانیه است از ساحل یمین وارد آن میگردد. بعد شعبات کوچک دیگر از کوههای طارم بآن ملحق شده وارد تنگه منجیل میشود و قبل از منجیل شاهرود که از طالقان سرچشمه میگیرد و طارم پائین (طارم سفلی) را مشروب میکند و به قزل اوزن پیوسته از این محل ببعد در همه جا سفیدرود نامیده میشود. و از منجیل تا ساحل دریا همه جا سفیدرود بسمت شمال شرقی جاری وجریانش سریع و مقدار آب آن زیاد است. از منجیل تا گندلان بستر آن بین دو کوه و بسیار باریک و از این نقطه ببعد دلتای وسیعی با شعبات زیاد تشکیل داده شعبه اصلی آن در حسن کیاده به بحر خزر میریزد. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 68- 69). رجوع به آنندراج، انجمن آرا، التدوین، جغرافیای غرب ایران و تاریخ مغول شود
باد پس پشت، خلاف صبا. (منتهی الارب). باد مغرب. (بحر الجواهر). باد قبله. ج، دبر. (مهذب الاسماء). باد فرودین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس. مقابل باد برین. مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. بادی که از جانب مغرب و قبله بطرف مشرق جهد. (مقدمۀ ترجمان القرآن جرجانی). بادی که از جانب مغرب سوی مشرق وزد و صبا بعکس آن است. (کشاف اصطلاحات الفنون). بادی که از مغرب وزد و این باد را اطبا بد شمارند. و یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که دبور مأخوذ از دبر است که به معنی پشت باشد و چون این باد از جانب پشت کعبه میوزد این را دبور نام کردند. (غیاث اللغات). بادیست مخالف باد شمال: چرا گفت این باد را کاین دبور چرا گفت آن باد را کان صباست. ناصرخسرو. هر بلندی که لنگ و لوک شدست از پس و پیش آن قبول و دبور. مسعودسعد. باد قبول اقبال امیرنصر از جهت لطف الهی بوزید و به دبور ادبار لشکر منتصر را در خاک ریخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 184). شکل وی نابسوده دست صبا شبه وی ناسپرده باد دبور. ؟ (از کلیله). گه شناس قبول از دبور بی خبری گه تمیز قبل از دبر نمیدانی. خاقانی. این شمال واین صبا و این دبور کی بود از لطف و از انعام دور. مولوی. زآن شناسی باد را که آن صباست یا دبورست این بیان آن خفاست. مولوی. از جنوب و ازشمال از دبور باغها دارد عروسیها و سور. مولوی. مست می هشیار گردد از دبور مست حق ناید بخود از نفخ صور. مولوی. ، در اصطلاح صوفیه صولت دماغیه بهوای نفس و استیلای آن بحیثیتی که صادر شود از شخص چیزیکه مخالف شرع است و مقابل اوست صبا که عبارت از قبول است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
باد پس پشت، خلاف صبا. (منتهی الارب). باد مغرب. (بحر الجواهر). باد قبله. ج، دُبُر. (مهذب الاسماء). باد فرودین. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). باد پس پشت یعنی بادی که از مغرب بطرف مشرق وزد. باد پس. مقابل باد برین. مقابل صبا. بادی که از سوی قبله آید. بادی که از جانب مغرب و قبله بطرف مشرق جهد. (مقدمۀ ترجمان القرآن جرجانی). بادی که از جانب مغرب سوی مشرق وزد و صبا بعکس آن است. (کشاف اصطلاحات الفنون). بادی که از مغرب وزد و این باد را اطبا بد شمارند. و یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که دبور مأخوذ از دبر است که به معنی پشت باشد و چون این باد از جانب پشت کعبه میوزد این را دبور نام کردند. (غیاث اللغات). بادیست مخالف باد شمال: چرا گفت این باد را کاین دبور چرا گفت آن باد را کان صباست. ناصرخسرو. هر بلندی که لنگ و لوک شدست از پس و پیش آن قبول و دبور. مسعودسعد. باد قبول اقبال امیرنصر از جهت لطف الهی بوزید و به دبور ادبار لشکر منتصر را در خاک ریخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 184). شکل وی نابسوده دست صبا شبه وی ناسپرده باد دبور. ؟ (از کلیله). گه شناس قبول از دبور بی خبری گه تمیز قبل از دبر نمیدانی. خاقانی. این شمال واین صبا و این دبور کی بود از لطف و از انعام دور. مولوی. زآن شناسی باد را که آن صباست یا دبورست این بیان آن خفاست. مولوی. از جنوب و ازشمال از دبور باغها دارد عروسیها و سور. مولوی. مست می هشیار گردد از دبور مست حق ناید بخود از نفخ صور. مولوی. ، در اصطلاح صوفیه صولت دماغیه بهوای نفس و استیلای آن بحیثیتی که صادر شود از شخص چیزیکه مخالف شرع است و مقابل اوست صبا که عبارت از قبول است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
پیر شدن. (منتهی الارب) ، درگذشتن تیر از نشانه. (منتهی الارب). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیرون آمدن تیر از هدف، سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) : دبرت الریح، باد دبور گردید هوا. (منتهی الارب). به باد دبور زده شدن. (از آنندراج) : دبر (مجهولا) ، باد دبور زده شده. (منتهی الارب) ، پشت بدادن شب وروز و روی فراکردن آن. (تاج المصادر بیهقی) ، جستن کاریز. (زوزنی). دبر، بردن: دبرالشی ٔ، برد آن چیز را، روایت کردن از کسی بعد مردن: دبرالحدیث، نقل کرد حدیث را از وی بعد مرگ او، پس رفتن. (منتهی الارب)
پیر شدن. (منتهی الارب) ، درگذشتن تیر از نشانه. (منتهی الارب). گذشتن تیر از نشانه و بیرون شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیرون آمدن تیر از هدف، سپس شدن باد. باد با باد دبور گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) : دبرت الریح، باد دبور گردید هوا. (منتهی الارب). به باد دبور زده شدن. (از آنندراج) : دبر (مجهولا) ، باد دبور زده شده. (منتهی الارب) ، پشت بدادن شب وروز و روی فراکردن آن. (تاج المصادر بیهقی) ، جستن کاریز. (زوزنی). دبر، بردن: دبرالشی ٔ، برد آن چیز را، روایت کردن از کسی بعد مردن: دبرالحدیث، نقل کرد حدیث را از وی بعد مرگ او، پس رفتن. (منتهی الارب)
باد خور بری (خور بران مغرب) پیر شدن بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا، صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است (کشاف 465)
باد خور بری (خور بران مغرب) پیر شدن بادی که از مغرب وزد باد غربی مقابل صبا، صولتی که منشا آن هوای نفس و استیلای آن بود و موجب صدور چیزی باشد که مخالف شرع است (کشاف 465)
از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 قبل از میلاد حکم رانده است. (از قاموس الاعلام ترکی). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسرائیل قضاوت می نمود و او زوجه لفیدوت بود و همواره در زیر درخت دبوره برای داوری می نشست (سفر داوران 4:5) در روزگار او اسرائیلیان یابین پادشاه کنعان را بندگی می نمودند، پس دبوره بواسطۀ هدایت الهی باراق را که شخصی ممتاز بود بنزد خود خواند و چنانکه خداوند فرموده بود او را امر کرد که به کوه تابور برآید و با ده هزار نفر بر سیسرا رئیس لشکر یابین حمله برد که مظفر خواهد گشت و باراق جواب داد و گفت اگر تو با من همراهی کنی خواهم رفت و الا فلا. دبوره ویرا گفت با تو خواهم آمد لکن نصرت و ظفر این جنگ بنام تو نخواهد بود زیرا که خداوند سیسرا را بدست زنی خواهد فروخت. (سفر داوران 4:9) پس چون لشکر در میدان جنگ صف آراستند با وجودی که عساکر سیسرا بیش از عساکر باراق و مکمل و مسلح تر از ایشان بودند و نهصد عرابۀ آهنین داشتند مفاد قول دبوره بوقوع پیوسته سیسرا فرار کرده عساکرش عرصۀ تیغ گشتند از آن پس دبوره مترنم گردید و خداوند را سرود شادمانی سرود. (قاموس کتاب مقدس). و نیز رجوع به باراق و یاعیل شود نام دایۀ رفقه. وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8)
از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 قبل از میلاد حکم رانده است. (از قاموس الاعلام ترکی). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسرائیل قضاوت می نمود و او زوجه لفیدوت بود و همواره در زیر درخت دبوره برای داوری می نشست (سفر داوران 4:5) در روزگار او اسرائیلیان یابین پادشاه کنعان را بندگی می نمودند، پس دبوره بواسطۀ هدایت الهی باراق را که شخصی ممتاز بود بنزد خود خواند و چنانکه خداوند فرموده بود او را امر کرد که به کوه تابور برآید و با ده هزار نفر بر سیسرا رئیس لشکر یابین حمله برد که مظفر خواهد گشت و باراق جواب داد و گفت اگر تو با من همراهی کنی خواهم رفت و الا فلا. دبوره ویرا گفت با تو خواهم آمد لکن نصرت و ظفر این جنگ بنام تو نخواهد بود زیرا که خداوند سیسرا را بدست زنی خواهد فروخت. (سفر داوران 4:9) پس چون لشکر در میدان جنگ صف آراستند با وجودی که عساکر سیسرا بیش از عساکر باراق و مکمل و مسلح تر از ایشان بودند و نهصد عرابۀ آهنین داشتند مفاد قول دبوره بوقوع پیوسته سیسرا فرار کرده عساکرش عرصۀ تیغ گشتند از آن پس دبوره مترنم گردید و خداوند را سرود شادمانی سرود. (قاموس کتاب مقدس). و نیز رجوع به باراق و یاعیل شود نام دایۀ رفقه. وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8)
مجروح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زخمی شده. رجوع به دبور شود، گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دبر. ادبر. (از متن اللغه). زخم شده و ریش شده در پشت. (ناظم الاطباء). رجوع به دبر شود، کثیرالمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد بسیارمال. (آنندراج). توانگر. مالدار. (ناظم الاطباء) ، که گرفتار باد دبور شده است. (از متن اللغه). گرفتار باد دبور. (ناظم الاطباء). رجوع به دبور شود
مجروح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زخمی شده. رجوع به دبور شود، گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دَبِر. اَدْبَر. (از متن اللغه). زخم شده و ریش شده در پشت. (ناظم الاطباء). رجوع به دَبَر شود، کثیرالمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد بسیارمال. (آنندراج). توانگر. مالدار. (ناظم الاطباء) ، که گرفتار باد دبور شده است. (از متن اللغه). گرفتار باد دبور. (ناظم الاطباء). رجوع به دبور شود
چرک جامگی، زنگ زدگی، فراموش شدگی، نشان زدودگی، کلانسالی، سبز شدن گیاهان کار گریز، گرانجان، خوابناک پر خواب کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان زود فراموش شدن و از یاد رفتن، کهنگی فرسودگی، هلاک فنا. (اسفار 173: 2)
چرک جامگی، زنگ زدگی، فراموش شدگی، نشان زدودگی، کلانسالی، سبز شدن گیاهان کار گریز، گرانجان، خوابناک پر خواب کهنه گردیدن رسم، چرکین شدن جامه، زنگ آلوده گردیدن شمشیر، ناپدید شدن نشان زود فراموش شدن و از یاد رفتن، کهنگی فرسودگی، هلاک فنا. (اسفار 173: 2)
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی
جمع دهر، زمانه ها روزگار زمانه، عهد عصر زمان دوره، (تصوف) اسما الحسنی، زمان نامتناهی است از لا و ابدا، مقدار هستی و مدت و امتداد پایندگی ذوات بی ملاحظه امور متغیره حادثه چنانکه در زمان ملحوظ است جمع دهور. یا دهر اسفل وعا و طباع کلیه را از حیث انتساب آنها بمبادی عالیه دهر اسفل گویند (دررالفوائد 148)، یا دهر ایسر وعا مثل معلقه (ایضا) یا دهر ایمن. وعا عقول طولیه مترتبه و عرضیه متکائفه (ایضا)، یا دهر کاسه گردان روزگار جهان پایین عالم سفلی