- دبه
- ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند
معنی دبه - جستجوی لغت در جدول جو
- دبه ((دَ بِّ))
- ظرف روغن، مجازاً بیضه، خایه، (مج) اثاثه، لوازم
دبه و زنبیل گرفتن: کنایه از گدایی کردن، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج
- دبه
- ظرف چرمی، فلزی یا پلاستیکی که در آن روغن یا چیز دیگر می ریزند، لورانک
دبه درآوردن: کنایه از نکول کردن، از قرارداد خود سر باز زدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
گوژ، برآمدگی، برجستگی در پشت، برآمدگی در زمین، کار دشوار
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
پارسی تازی گشته پیه نادان
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
چشم چران، هرزه و ولگرد
از پارسی یک دلب یک چنار
آلت دمیدن
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
باریکی، دقت
دفته دفتین
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
دیبا. توضیح: های دیبه ملفوظ است. یا دیبه خسروی جامه حریر پادشاهی، گنج سیم از گنجهای خسرو پرویز گنج دیبه
خون بها
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
هر قسمت ده تائی از چیزی
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
خود خواهی، پیر گولی گولی در پیری سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
جماعت، گروه مردم
جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بتن کنند
دانه، یک تخم
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
هر حیوانی که روی زمین راه رود
کنیز، جاریه، پرستار، خادمه
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است