جدول جو
جدول جو

معنی دبه - جستجوی لغت در جدول جو

دبه
ظرف چرمی یا فلزی که در آن روغن یا چیز دیگر بریزند
تصویری از دبه
تصویر دبه
فرهنگ لغت هوشیار
دبه
((دَ بِّ))
ظرف روغن، مجازاً بیضه، خایه، (مج) اثاثه، لوازم
دبه و زنبیل گرفتن: کنایه از گدایی کردن، به دست آوردن روزی با زحمت و رنج
تصویری از دبه
تصویر دبه
فرهنگ فارسی معین
دبه
ظرف چرمی، فلزی یا پلاستیکی که در آن روغن یا چیز دیگر می ریزند، لورانک
دبه درآوردن: کنایه از نکول کردن، از قرارداد خود سر باز زدن
تصویری از دبه
تصویر دبه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حدبه
تصویر حدبه
کوژ پشتی، پشته گوژ پشتی، بر آمدگی (در زمین و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدبه
تصویر حدبه
گوژ، برآمدگی، برجستگی در پشت، برآمدگی در زمین، کار دشوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حدبه
تصویر حدبه
((حَ یا حُ دَ بَ))
گوژپشتی، برآمدگی (در زمین و مانند آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دره
تصویر دره
(دخترانه)
مروارید بزرگ، یک دانه مروارید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبه
تصویر آبه
لیزابه و لعابی که توام با جنین از شکم مادر برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببه
تصویر ببه
پارسی تازی گشته پیه نادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دره
تصویر دره
راه میان دو کوه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دله
تصویر دله
چشم چران، هرزه و ولگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلبه
تصویر دلبه
از پارسی یک دلب یک چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمه
تصویر دمه
آلت دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقه
تصویر دقه
باریکی، دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفه
تصویر دفه
دفته دفتین
فرهنگ لغت هوشیار
بر نام زنی از تیره ی} عجل {که از بسیار گولی نام او بر سر زبان هاست
فرهنگ لغت هوشیار
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیه
تصویر دیه
خونبهای کشته دادن، خونبها دادن
فرهنگ لغت هوشیار
دیبا. توضیح: های دیبه ملفوظ است. یا دیبه خسروی جامه حریر پادشاهی، گنج سیم از گنجهای خسرو پرویز گنج دیبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیه
تصویر دیه
خون بها
فرهنگ واژه فارسی سره
آن جز از گوسفند که بجای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربی می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهه
تصویر دهه
هر قسمت ده تائی از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربه
تصویر ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
خود خواهی، پیر گولی گولی در پیری سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثبه
تصویر ثبه
جماعت، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبه
تصویر جبه
جامه گشاد و بلند که روی جامه های دیگر بتن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبه
تصویر حبه
دانه، یک تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبه
تصویر خبه
خاکشیر خرگوشک شفترک، پسته زمین گود، پاره پازه ای از جامه خفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دابه
تصویر دابه
هر حیوانی که روی زمین راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داه
تصویر داه
کنیز، جاریه، پرستار، خادمه
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است
فرهنگ لغت هوشیار