جدول جو
جدول جو

معنی دب - جستجوی لغت در جدول جو

دب
خزیدن روی زمین، با دست و پا راه رفتن، سرایت کردن بیماری در بدن، کهنگی در جامه
تصویری از دب
تصویر دب
فرهنگ فارسی عمید
دب
خرس، پستاندار گوشت خوار تنومند با دمی کوتاه و بدنی پوشیده از مو به رنگ زرد تیره، قهوه ای یا سفید که بر کف پا راه می رود و هنگام جنگ بر روی دو پا می ایستد
دب اصغر: در علم نجوم یکی از صورت های فلکی شمالی مرکب از چندین ستاره در سمت قطب شمال که هفت ستارۀ روشن آن دیده می شود و در دنبالۀ آن ستارۀ قطبی یا جدی قرار دارد، هفت خواهران، هفت برادران، هفت برارو، هفت اورنگ کهین، خرس کوچک، بنات النعش صغری
دب اکبر: در علم نجوم یکی از صورت های فلکی شمالی مرکب از چندین ستاره در سمت قطب شمال نزدیک دب اصغر که هفت ستارۀ روشن آن دیده می شود، خرس بزرگ، بنات النعش کبری، هفت اورنگ مهین، هفت خواهران بزرگ، هفت برادران بزرگ
تصویری از دب
تصویر دب
فرهنگ فارسی عمید
دب
(تَ عَ کُ)
نرم رفتن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). آهسته و به تنهائی راندن. (زوزنی). آهسته خرامیدن. و قولهم: هو اکذب من دب و درج، یعنی کاذب ترین زندگان و مردگان است. (منتهی الارب) ، سرایت کردن شراب و بیماری در بدن. (منتهی الارب). سرایت کردن شراب و بیماری در جسم. (آنندراج).
- دب السم، زهر راه یافت. (از دزی ج 1 ص 421).
، سرایت کردن کهنگی در جامه، سرایت کردن سخن چینی و ایذای کسی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دب
(وَ دَ)
لواطت و اغلام. (غیاث) (آنندراج). از پس رفتن. (آنندراج). از دبر با کسی گرد آمدن
لغت نامه دهخدا
دب
(دِب ب)
از روزهای هندوان قدیم است بنا بر روایات کهن آنان.
- سنه دب، از سالهای هندوان قدیم است بنا بر روایت کهن آنان. (ماللهند بیرونی ص 168 و 185 و 186 و 187 و 188 و 204 و 312)
لغت نامه دهخدا
دب
(دُب ب)
خرس. (دهار) (منتهی الارب). خرس نر. ج، ادب. (مهذب الاسماء). ج، دباب. (مهذب الاسماء). ج، ادباب. دببه. (منتهی الارب). حکیم مؤمن در تحفه آرد: بفارسی خرس و به ترکی آیو گویند ازسایر حیوانات محیل تر و شدیدالقوه و کثیرالخوف است در دوم گرم و در سوم رطب و مسن او یابس المزاج و جوان او شدیداللزوجه است... اگر قدری از خون خرس به کسی که نو دیوانه باشد بدهند عاقل شود. (برهان). و نیز رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و صبح الاعشی ج 2 ص 48 شود، در تداول فارسی چون گویند جوانی دب است یا مردی دب است، مراد جوان خودرای و ناتراشیده است.
- دب بودن، خشن و متکبر بودن.
، بنات النعش. هفتورنگ. دو صورت اند از ترکیب کواکب قریب قطب شمالی.
- دب اصغر، خرس خرد. هفتورنگ کهین. بنات النعش خرد. رجوع به دب اصغر در ردیف خود شود.
- دب اکبر، خرس بزرگ. هفتورنگ مهین. بنات النعش بزرگ. رجوع به دب اکبر در ردیف خود شود.
- دب البحر، نوعی حیوان دریائی علفخوار پستاندار و ذوحیاتین به افریقا و امریکا. (دزی ج 1 ص 421).
- دب الورد، نام نوعی کرم که بر گلهای سرخ یافته شود. (دزی ج 1 ص 421).
، گاو کوهی. (اما ازمآخذ مهم این یادداشت تأیید نشد)
طریقۀ نیک باشد یا بد، یقال فعلت کذا من شب الی دب (و یبنیان علی الفتح ایضاً) ، ای من الشباب الی وقت الدبیب بالعصا، یعنی از جوانی تا پیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دب
(دَب ب)
بیهوش:
بگذر از نفی ای پسر هستی طلب
این بیاموز ای پسر زان ترک دب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دب
(دَب ب)
جمع واژۀ دبه. (منتهی الارب). رجوع به دبه شود
لغت نامه دهخدا
دب
(دَ)
ضب. سوسمار. (دزی ج 1 ص 421)
لغت نامه دهخدا
دب
(بُ)
نگاه داشتن. (برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). نگاهداشت بود. (جهانگیری). نگهداشت. (آنندراج) ، جهانیدن اسب را گویند بلغت هندی. (برهان) (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
نقش کردن جامه:
هست صوفی آنکه شد صفوت طلب
نه لباس صوف و خیاطی و دب.
مولوی.
، پنهان کردن. (غیاث). پنهان کردن چیزی. (آنندراج)
نقش و نگار که بر جامه کنند. (غیاث). نگاری که بر جامه ها کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دب
نگارجامه، پس گایی کونگایی، پنهانداری خرس، پیری پر موی پرپشم نرم رفتن، سرایت کردن خرس جمع ادباب دببه
فرهنگ لغت هوشیار
دب
((دَ))
نرم رفتن، سرایت کردن
تصویری از دب
تصویر دب
فرهنگ فارسی معین
دب
((دُ بّ))
خرس، جمع ادباب
تصویری از دب
تصویر دب
فرهنگ فارسی معین
دب
روش، رسم، نادان، لجوج، دیو، موجودی خیالی، نهیب، رسم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دبدبه زن
تصویر دبدبه زن
آنکه دبدبه نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبره
تصویر دبره
بد بختی، شکست، پایان کار، پاره، خیابان
فرهنگ لغت هوشیار
دیده گاو خوان چهارم از ماهخوان ها (منازل قمر) زبانزد اختر شناسی پییگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبر
تصویر دبر
پس، نشستنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبدبه
تصویر دبدبه
بزرگی و اظهار جاه و عظمت
فرهنگ لغت هوشیار
برهان) شکوه، آوازه تبیر تبیره دهل کوس (به تازی نیز کوس گویند) طبل دهل کوس جمع دبابیب، شان شوکت شکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبج
تصویر دبج
نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبز
تصویر دبز
کلفتی، ستبری، غلظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباله
تصویر دباله
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبال
تصویر دبال
ترنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبری
تصویر دبری
(در لحن محدثان) نماز دیر
فرهنگ لغت هوشیار
پوست باز کردن، خوردن مانه کاچار (اسباب خانه) پارسی است تلخی تلخ مزگی آنکه بتلخی زند: چای دبش، کامل از جاهلهای دبش است
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه، دوساب شیره گروه مردم بسیار بارانی آسمان بارانی شیره خرما دوشاب خرما، شیره انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبساسیات
تصویر دبساسیات
توسکیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبستان
تصویر دبستان
مدرسه، کتاب، مکتب خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبسی
تصویر دبسی
دمسیاه از مرغان موسیچه
فرهنگ لغت هوشیار
موسیچه ماده موسیچه و قمری چو مقر یانند از سر و بنان هر یکی نپی خوان (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباکل
تصویر دباکل
پرخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دب اصغر
تصویر دب اصغر
خرس کوچک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دب اکبر
تصویر دب اکبر
خرس بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دبیره
تصویر دبیره
رسم الخط، فونت، خط
فرهنگ واژه فارسی سره