جدول جو
جدول جو

معنی دایی - جستجوی لغت در جدول جو

دایی
کاکو
تصویری از دایی
تصویر دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
دایی
برادر مادر خال خالو
تصویری از دایی
تصویر دایی
فرهنگ لغت هوشیار
دایی
برادر مادر، خالو، کاکو، کاکویه
تصویری از دایی
تصویر دایی
فرهنگ فارسی عمید
دایی
برادر مادر، خال
تصویری از دایی
تصویر دایی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ادایی
تصویر ادایی
کسی که ناز بسیار کند کسی که بیشترکراهت و خشم به تصنع آرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
متارکه، طلاق، هجران، انفصال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدایی
تصویر خدایی
الهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
تنهائی، بعد، هجر، فراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
قطع رابطۀ زناشویی، طلاق، دوری، فراق، تفکیک مثلاً جدایی دین از سیاست
فرهنگ فارسی عمید
کسی که خود را سربهای دیگری کند فدوی قربانی، عاشق، داوطلب، دزد غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
عمل گدا شغل گدا دریوزه کدیه: طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد، (جامی) یا به گدایی افتادن، گدا شدن تهیدست گردیدن: بعد از یکی دو سال پولها خرج شد و بگدایی افتادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
((جُ))
دور از هم بودن، تنهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدایی
تصویر خدایی
((خُ))
الوهیت، خداوندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
کسی که جان خود را برای کسی یا هدفی بدهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
((گَ یا گِ))
عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی، کار گدا
فرهنگ فارسی معین
ویژگی آنکه حاضر است جان خود را در راه کسی یا رسیدن به هدفی از دست بدهد، کنایه از بسیار ارادتمند و دوستدار، مخلص، کنایه از عیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
کار و پیشۀ گدا، برای مثال طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴ - ۶۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدایی
تصویر جدایی
Apartness, Detachedness, Disaffiliation, Disassociation, Dissociation, Separation, Severance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فدایی
تصویر فدایی
Sacrificial
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گدایی
تصویر گدایی
Beggarly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
отдельность , отстраненность , отделение , диссоциация , разделение , разрыв
دیکشنری فارسی به روسی
жертвенный
دیکشنری فارسی به روسی
Absonderung, Abgeschiedenheit, Abspaltung, Dissoziation, Trennung
دیکشنری فارسی به آلمانی
відокремленість , відокремленість , відокремлення , дисоціація , розділення , розрив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
odrębność, oddzielenie, odłączenie, dezintegracja, separacja, rozstanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
жертвоприношення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
分离 , 脱离 , 解离
دیکشنری فارسی به چینی