جدول جو
جدول جو

معنی دایمیل - جستجوی لغت در جدول جو

دایمیل
نام قصبه ای در 219 هزارگزی جنوب مادریددر ایالت چودادریال اسپانیا، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پایمال
تصویر پایمال
پامال، چیزی که زیر پا مالیده شده، لگدکوب شده، پست و زبون شده
فرهنگ فارسی عمید
(قَ سَ دَ)
دائمیه. اتصال و مداومت و همیشگی و ازلیت و استمرار و بقا. (از فرهنگ نظام). دائمیه. رجوع به دائمیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نقبهایی در زیر زمین بوده است که مسیحیان برای نجات ازظلم و ستم و برای عبادت بدانجا پناه می بردند. و معروف ترین آن دیامیس رم است که در خارج از شهر و در عمق 7 تا 20 متری بود. (از الموسوعه العربیهالمیسره)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیماس. (اقرب الموارد). رجوع به دیماس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیمومه. از مادۀ دمم. (اقرب الموارد). رجوع به دیمومه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دمّل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ دمل، نوعی از ریش یا عام است. (آنندراج). رجوع به دمل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ)
دهی است از دهستان درتازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در80 هزارگزی خاور مشیز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو راین به چهار طاق، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
رود خانه قوها، رودخانه ایست در جهت غربی استرالیا، که از جبال دارلینگ سرچشمه گرفته بسوی جنوب جریان می یابد و پس از طی یک مسافت 108 هزارگزی وارد بحر محیط هندی میشود.
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرکّب از: دای مخفف دایی فارسی به معنی برادر مادر، خال، مربرار + قلی مخفف اقلی ترکی به معنی پسر، پسر دائی. پسر خال. خال زاده. دائی زاده
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
دائماً. بطور پیوسته. همیشه. مدام. علی الدوام همه وقت:
دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور.
حافظ.
و دایماً درویشان و دوستان بواسطۀ قدم شریف ایشان می آمدند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 134)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام موضعی بوده است ظاهراً میان همدان و کاشان و آنجا مصاف افتاده است میان سلطان مسعود سلجوقی و المسترشد باﷲ خلیفۀ عباسی و مسترشد گرفتار لشکریان مسعود گشته و بمراغه افتاده و در این شهر بدست گروهی از ملاحده کشته شده است. (از مجمل التواریخ و القصص ص 453). و نیز رجوع به دای مرگ شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ می یَ)
مؤنث دائمی. دایمی. همیشگی. (آنندراج). رجوع به دائمی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ یُ)
دویم. (ناظم الاطباء). رجوع به دومین و دویم و دوم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ عَ)
دانا و زیرک و کاردان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عالم و دانا به چیزی، و آن از ’دعیمیص الرمل’ مأخوذ است، گویند: هو دعیمیص هذا الامر. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعیمیص الرمل شود
لغت نامه دهخدا
(اِطْ طِ)
بیوسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). امید داشتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (زوزنی) (آنندراج) (فرهنگ نظام) ، بیوس افکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). به امید افکندن کسی را. (زوزنی). امید دادن. (زوزنی) (فرهنگ نظام) : روزبه روز بر سبیل وعد و وعید و تأمیل و تهدید... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
لگدکوب، پی خسته، مدعوس، پی سپر، خراب، (غیاث اللغات) نیست و نابود:
سواران همی گشته بی توش و هال
پیاده زپیلان شده پایمال،
اسدی،
چه کرده ام که مرا پایمال غم کردی
چه اوفتاد که دست جفا برآوردی،
خاقانی،
، پائین پای، صف نعال:
تارک گردونت اندر پایمال
ابلق ایامت اندر پایگاه،
انوری،
- پایمال کردن، سپردن زیر پای، پاسپر کردن، پی سپر کردن، پی خسته کردن، لگدکوب کردن، له کردن در زیر پای، پامال کردن، توطؤ، توطئه، تکتکه،
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک کار زشتش کند پایمال،
سعدی،
- امثال:
زور حق را پایمال کند، الحکم لمن غلب، فرمان چیره راست
لغت نامه دهخدا
نام چهار شهرک است در ممالک متحدۀ آمریکای شمالی: یکی در دویست هزارگزی شیکاگو، در جمهوری ایلینویس، دوم در 65گزی فرانکفورت درجمهوری کنتوکی، سوم در هشتادهزارگزی هاریسبورگ در جمهوری پنسیلوانیا، چهارم در 220هزارگزی ریچموند در جمهوری ویرجینیا، (از قاموس الاعلام ترکی) (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
منسوب به دایم. همیشگی. همیشه. مدام. پیوسته. دائمی و رجوع به دائمی شود
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی قرصعنه است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
رودیست در غربی مغولستان در ایالت سمیریه چنسک در سیبری روسیه و در بحیرهالاکول میریزد و اکنون نیز آنرا امیل و یمیل خوانند. (حاشیۀ جهانگشای جوینی ج 1 ص 31) : و تختگاه اوکتای که ولی عهد بود یورت او در عهد پدر در حدود ایمیل و قوناق بودچون بر تخت خانی نشست. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 31). در حرکت زیارت تعجیل واجب داشت و سوز واقعه او را فرازمین نگذاشت تا به ایمیل رسید. (جهانگشای جوینی) ، برانگیختن کسی را بر ننگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دردمند بینی گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتاب کردن کار خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تا بینی رسیدن چنانکه آب در حوض و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع صایم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) روزه داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائمیه
تصویر دائمیه
همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیامیس
تصویر دیامیس
جمع دیماس، خانه ها گلخن ها گرمابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب، خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمین
تصویر نایمین
جمع نائم درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایمی
تصویر دایمی
همیشگی، مدام، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیمی
تصویر ادیمی
چرمی چرمینه منسوب به ادیم، ادیم گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمال
تصویر پایمال
لگدکوب شده، از بین رفته، زبون، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمیل
تصویر ایمیل
((اِ مِ یْ))
ای میل، پست الکترونیکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایمی
تصویر دایمی
همیشگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایمیل
تصویر ایمیل
رایانامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فامیل
تصویر فامیل
خانواده، بستگان، خویشاوندان، دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
پای خست، لگدکوب، لگدمال، تباه، تلف، خراب، کوفته، نابود، هدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موش درختی
فرهنگ گویش مازندرانی