جدول جو
جدول جو

معنی دایص - جستجوی لغت در جدول جو

دایص(یِ)
دزد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دایه
تصویر دایه
زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایر
تصویر دایر
مقابل بائر، در حال فعالیت، برقرار، گردنده، دور زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دایی
تصویر دایی
برادر مادر، خالو، کاکو، کاکویه
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
نعت فاعلی از غوص. لغتی در غائص. رجوع به غائص شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ناقه ای که فحل بدو گشنی نتواند کرد از تنگی اندام وی. ناقه که نر بر او گشنی نتواند کرد از تنگی اندام او. حیصاء. (منتهی الارب). محیاص. ج، حوائص، حیص. (مهذب الاسماء). و رجوع به حائص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
فیریدن و سخت شادان شدن، آکنده گوشت شدن شتران از فربهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
استخوان گرد پس زانو. (مهذب الاسماء). داغصه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائص شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بائص. از مصدر بوص، به معنی دوری و بعد و فاصله. طریق بائص، بعید. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دزد. ج، داصه. (منتهی الارب) ، کسی که پیروی والیان و حکام کند و گرد چیزی بگردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دائی، خال، برادر مادر، خالو، دای، مربرار:
ام و اب و خواهر و برادر چه شدند
کو عمه و عم و خاله و دایی کو،
تأثیر
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
غیاث الدین، از اولاد واحفاد جوجی خان پسر ارشد چنگیزخان از خانان دشت قبچاق. رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 76 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جای رحل از پشت اشتر. دای. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
صاحب کتاب مرصادالعباد. رجوع به نجم الدین رازی و یا نجم الدین دایه و غزالی نامه چ 1 ص 103 و تاریخ گزیده و مرصادالعباد شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خورش رستم شاهرود شهرستان هروآباد، در 7هزارگزی باختری هشجین و دویست هزار و پانصد گزی شوسۀ هروآباد به میانه، با163 تن سکنه، آب آن چشمه، محصول آنجا غلات و میوه، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آنجا مالروست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
وامخواه. طلبکار. مقابل مدیون. وام ده. بستانکار. قرض دهنده. وام دهنده. مقابل بده کار. مقابل وام دار. که بدیگری بعنوان وام نقدی داده است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
اندکی از مال. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ’خائص’ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی جز دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک. در 34 هزارگزی جنوب باختر فرمهین. راه نیمه شوسه به اراک دارد با 501 سکنه. آب آن قنات. محصول آنجا غلات و بنشن و انگور. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دایم
تصویر دایم
جاوید پایدار، همیشه همواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایص
تصویر بایص
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داین
تصویر داین
طلبکار، بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایه
تصویر دایه
زنی که بچه کسی دیگری را شیر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایی
تصویر دایی
برادر مادر خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائص
تصویر دائص
دزد، کسی که پیروی و الیان و حکام کند و گرد چیزی بگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایر
تصویر دایر
دائر، گردان، گردنده، گردگرد، گرداگردان، چرخنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیص
تصویر دلیص
آب زر، رخشان، نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دایب
تصویر دایب
عادت، خو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایر
تصویر دایر
((یِ))
گردنده، آباد، معمور، رایج، متداول، گردان، چرخنده، متعلق، وابسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داین
تصویر داین
((یِ))
وام دهنده، قرض دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایه
تصویر دایه
((یِ))
شیردهنده، پرستار کودک، قابله، دلسوزتر از مادر آن که به دروغ خود را مهربان و فداکار جلوه دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایی
تصویر دایی
برادر مادر، خال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایم
تصویر دایم
((یِ))
همیشه، همواره، جاوید، پایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دایم
تصویر دایم
پایا، همیشگی، پاینده، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دایی
تصویر دایی
کاکو
فرهنگ واژه فارسی سره