دهی ازدهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، در 70هزارگزی جنوب خاش و 180هزارگزی خاور شوسۀ ایرانشهر به خاش، دارای 300 سکنه، بلوچ زبان، آب آن از قنات، محصول آن غلات و برنج و ذرت و خرما، شغل اهالی زراعت، راه آن مالروست است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی ازدهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان، در 70هزارگزی جنوب خاش و 180هزارگزی خاور شوسۀ ایرانشهر به خاش، دارای 300 سکنه، بلوچ زبان، آب آن از قنات، محصول آن غلات و برنج و ذرت و خرما، شغل اهالی زراعت، راه آن مالروست است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
اولاً موسی رتبه و درجۀ داوران بنی اسرائیل را بر حسب اشارۀ خسورۀ خود (پدر زن خود) یترون (شعیب) قرارداد (سفر خروج 18: 12- 26) و رؤسای هزاره و سده و پنجاهه و دهه بودند. ولی حاکم یا پادشاه قاضی و داور عظیم بود و ویرا واجب بود که با کاهن اعظم مشورت نماید (اعداد 27: 21) و (اول سموئیل 22: 11- 15 مقابل (33: 6). بر حسب (اول تواریخ 23: 4) شش هزار داور و قاضی در تحت اختیار داود بود و از جمله اصلاحات یهوشافاط یکی تعیین قضاه بود (دوم تواریخ 19: 5- 11) که مجلسی از برای ایشان از برای اجرای احکام فراوان آورد که احکام را بعدالت و امانت جاری سازند و سنهدریم یا مجلس یهود تقلید همین مجلس بود وقضاه به استقامت و عدم قبول رشوه مأمور بودند. (انجیل متی 16:19) (مزامیر 82) (امثال سلیمان 24:32). ثانیاً قضاه اسرائیلیان که تاریخ ایشان در سفر داوران مذکورست حکام صاحب اقتدار و تسلط مطلق بودند و مدت حکومت تمام ایشان از فوت یوشع تا ایام سموئیل نبی (اعداد 134:20) طول کشید. جدول داوران و مدت داوری هریک از ایشان: اسم داور مدت حکومت عتنئیل 40 سال اهود 80 سال شمجر معین نیست دبوره و باراق یابین پادشاه کنعان وسیسرا 40 سال جدعون 40 سال ابی ملک 3 سال تدیع 24 سال یائیر 22 سال یفتاح 6 سال ابصان 7 سال ایلون 10 سال عبدون 8سال شمشون 20 سال عالی کاهن 40 سال سموئیل نبی 12 سال و در بین داوری این قضاه مدت و زمانهائی بود که به طوایف مجاورۀ خودشان بندگی می نمودند چنانکه 18 سال بجلون و مدت غیرمعلومی فلسطینیان قبل از آنکه شمجر ایشان را رهائی دهد و از آن پس یابین مدت بیست سال بر ایشان مسلط شدتا مدتی که دبوره و باراق ایشان را رهائی بخشیدند. بعد از آن هفت سال به مدی ها بندگی نمودند جدعون آنهارا مستخلص ساخت و مدت 18 سال بعمونیان بندگی نمودندیفتاح ایشان را رهائی بخشید و چهل سال به فلسطینیان بندگی نمودند تا شمشون ایشان را مستخلص ساخت. (قاموس کتاب مقدس)
اولاً موسی رتبه و درجۀ داوران بنی اسرائیل را بر حسب اشارۀ خسورۀ خود (پدر زن خود) یترون (شعیب) قرارداد (سفر خروج 18: 12- 26) و رؤسای هزاره و سده و پنجاهه و دهه بودند. ولی حاکم یا پادشاه قاضی و داور عظیم بود و ویرا واجب بود که با کاهن اعظم مشورت نماید (اعداد 27: 21) و (اول سموئیل 22: 11- 15 مقابل (33: 6). بر حسب (اول تواریخ 23: 4) شش هزار داور و قاضی در تحت اختیار داود بود و از جمله اصلاحات یهوشافاط یکی تعیین قضاه بود (دوم تواریخ 19: 5- 11) که مجلسی از برای ایشان از برای اجرای احکام فراوان آورد که احکام را بعدالت و امانت جاری سازند و سنهدریم یا مجلس یهود تقلید همین مجلس بود وقضاه به استقامت و عدم قبول رشوه مأمور بودند. (انجیل متی 16:19) (مزامیر 82) (امثال سلیمان 24:32). ثانیاً قضاه اسرائیلیان که تاریخ ایشان در سفر داوران مذکورست حکام صاحب اقتدار و تسلط مطلق بودند و مدت حکومت تمام ایشان از فوت یوشع تا ایام سموئیل نبی (اعداد 134:20) طول کشید. جدول داوران و مدت داوری هریک از ایشان: اسم داور مدت حکومت عتنئیل 40 سال اهود 80 سال شمجر معین نیست دبوره و باراق یابین پادشاه کنعان وسیسرا 40 سال جدعون 40 سال ابی ملک 3 سال تدیع 24 سال یائیر 22 سال یفتاح 6 سال ابصان 7 سال ایلون 10 سال عبدون 8سال شمشون 20 سال عالی کاهن 40 سال سموئیل نبی 12 سال و در بین داوری این قضاه مدت و زمانهائی بود که به طوایف مجاورۀ خودشان بندگی می نمودند چنانکه 18 سال بجلون و مدت غیرمعلومی فلسطینیان قبل از آنکه شمجر ایشان را رهائی دهد و از آن پس یابین مدت بیست سال بر ایشان مسلط شدتا مدتی که دبوره و باراق ایشان را رهائی بخشیدند. بعد از آن هفت سال به مدی ها بندگی نمودند جدعون آنهارا مستخلص ساخت و مدت 18 سال بعمونیان بندگی نمودندیفتاح ایشان را رهائی بخشید و چهل سال به فلسطینیان بندگی نمودند تا شمشون ایشان را مستخلص ساخت. (قاموس کتاب مقدس)
از دو + گان، که پسوند نسبت است و گاهی به صورت گانه آید، . دوتایی. (یادداشت مؤلف). دوتا و مضاعف. (ناظم الاطباء). مضاعفه، زره دوگان حلقه بافته. (صراح اللغه) : بخ بخ این زاهد دوگانه گزار که دو گان سجده می کند یک بار. امیرخسرو (از انجمن آرا). ، دوبدو. (ناظم الاطباء). دودو. دوتا دوتا. (یادداشت مؤلف) : و مردمان و لشکر و مهتران نیز یکان و دوگان به زینهار می آمدند. (ترجمه تاریخ طبری ص 513). پس گیو بد آوۀ سمکنان برفتند خیلش یکان و دوگان. فردوسی. آن مبارز که بر آماج دوگان چرخ کشید نتواند که دهد نرم کمانش را خم. فرخی. کوه کوبان را یکان اندر کشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار. فرخی. این جا همی یگان و دوگان قرمطی کشد زینان به ری هزار بیابد به یک زمان. فرخی. مادت معیشت من آن بود که هر روز یکان و دوگان ماهی می گرفتمی. (کلیله و دمنه) ، دو جنس. دو نوع: پس در آن کشتی از هر جانوری دوگان نری و ماده ای. (تفسیر کمبریج ورق 55- از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀگان در همین لغت نامه و نیز المعجم چ مدرس رضوی ص 177شود
از دو + گان، که پسوند نسبت است و گاهی به صورت گانه آید، . دوتایی. (یادداشت مؤلف). دوتا و مضاعف. (ناظم الاطباء). مضاعفه، زره دوگان حلقه بافته. (صراح اللغه) : بخ بخ این زاهد دوگانه گزار که دو گان سجده می کند یک بار. امیرخسرو (از انجمن آرا). ، دوبدو. (ناظم الاطباء). دودو. دوتا دوتا. (یادداشت مؤلف) : و مردمان و لشکر و مهتران نیز یکان و دوگان به زینهار می آمدند. (ترجمه تاریخ طبری ص 513). پس گیو بد آوۀ سمکنان برفتند خیلش یکان و دوگان. فردوسی. آن مبارز که بر آماج دوگان چرخ کشید نتواند که دهد نرم کمانش را خم. فرخی. کوه کوبان را یکان اندر کشیده زیر داغ بادپایان را دوگان اندر کمند افکنده خوار. فرخی. این جا همی یگان و دوگان قرمطی کشد زینان به ری هزار بیابد به یک زمان. فرخی. مادت معیشت من آن بود که هر روز یکان و دوگان ماهی می گرفتمی. (کلیله و دمنه) ، دو جنس. دو نوع: پس در آن کشتی از هر جانوری دوگان نری و ماده ای. (تفسیر کمبریج ورق 55- از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مادۀگان در همین لغت نامه و نیز المعجم چ مدرس رضوی ص 177شود
نام یکی از دهستانهای بخش دهخوارقان شهرستان تبریز و در شمال باختری بخش و خاور دریاچۀ ارومیّه واقع، از شمال به دهستان ممقان، از جنوب به دهستان شیرامین، از خاور به بخش اسکو، از باختر به دریاچۀ ارومیه محدود میباشد، آب و هوای این دهستان بواسطۀ مجاورت با دریاچۀ ارومیّه مرطوب و مالاریائی بوده و قراء آن در جلگه واقع و خط آهن و شوسۀ تبریز و مراغه از این دهستان عبور مینماید، آب دهستان آنجا از چشمه و قنات و رود آذرشهر تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انگور، بادام، گردو و زردآلو میباشد، این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک که نفوسش جمعاً 10256 تن است، تشکیل شده، قراء عمده آن قاضی جهان، تیمورلو، دستجرد میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نام یکی از دهستانهای بخش دهخوارقان شهرستان تبریز و در شمال باختری بخش و خاور دریاچۀ ارومیّه واقع، از شمال به دهستان ممقان، از جنوب به دهستان شیرامین، از خاور به بخش اسکو، از باختر به دریاچۀ ارومیه محدود میباشد، آب و هوای این دهستان بواسطۀ مجاورت با دریاچۀ ارومیّه مرطوب و مالاریائی بوده و قراء آن در جلگه واقع و خط آهن و شوسۀ تبریز و مراغه از این دهستان عبور مینماید، آب دهستان آنجا از چشمه و قنات و رود آذرشهر تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، انگور، بادام، گردو و زردآلو میباشد، این دهستان از 15 آبادی بزرگ و کوچک که نفوسش جمعاً 10256 تن است، تشکیل شده، قراء عمده آن قاضی جهان، تیمورلو، دستجرد میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
جمع واژۀ دایه. صاحب آنندراج گوید جمع دایه است و بیت ذیل را از خاقانی شاهد آرد: ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان در کام رومی بچگان پستان نور انداخته. اما دایگان درین مورد و موارد بیشمار دیگر جمع نیست، و در بیت شاهد اگر دایگان جمع باشد ’آن دایگان’ و ’آن بچگان’ تکرار سجع است و دیگر آنکه ابر مفردست و آنرا تشبیه به دایه ها کردن فصیح نیست بلکه باید به مفرد کلمه یعنی ’دایه’ تشبیه کرد. (از یادداشت مؤلف). و اینک شواهد کلمه در صورت جمع: مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). بلی دو بدرۀ دینار یافتم بتمام حلال و پاکتر از شیر دایگان به اطفال. غضایری. ، دایگان بصورت مفرد نیز بکار رود و مرادف دایه و حاضنه است و الف و نون ملحق به کلمه است و معنی جمع نمیدهد مانندمستان. ظئر. دایه. حاضنه. (دستور اللغه). زن که کودک دیگری را شیر دهد و بپرورد: چنان بچۀ شیر بودی درست که از خون دل دایگانش بشست. فردوسی. نشستند زاغان ببالینشان چنو دایگان سیه معجران. منوچهری. همان ساعت که از مادر درافتاد مر او را مادرش بر دایگان داد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). نه بر فرزند جانت مهربانست نه بر آنکس که ویرا دایگانست. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). همی پرورد وی را دایگانش بپروردن همی بسپرد جانش. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). دلی دادم بدستت زینهاری ندید از تو مگر زنهارخواری دلت چون داد آزارش فزودی قرارش بردی و دردش نمودی نه بر تو همچو مادر مهربان بود نه مهرت را همیشه دایگان بود. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). در هر هنر زمانه بر او مادری نمود داد از برای او دگرانرا به دایگان. سوزنی. آهوی ماده با سیاست تو در عرین دایگان شیرانست. رفیع الدین لنبانی. جودتو که دایگان دنیاست تاراج ده یتیم دنیاست. خاقانی (تحفهالعراقین). ما طفل وار سرزده و مرده مادریم اقبال پهلوان عجم دایگان ماست. خاقانی. بهر نوزادگان خاطر خویش بخت را دایگان نمی یابم. خاقانی. ای سایۀ حق که عقل کلی را ز اخلاق تو دایگان ببینم. خاقانی. بربط که به طفل خفته ماند بانگ از بر دایگان برآورد. خاقانی. بربطی چون دایگان و طفل نالان در کنار طفل را از خواب دست دایگان انگیخته. خاقانی. بربط نالان چون طفلان از زان در کنار دایگان آخر کجاست. خاقانی. نایست چون طفل حبش ده دایگانش پیش و پس نه چشم دارد شوخ و خوش صدچشم حیران بین درو. خاقانی. لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام. خاقانی. ای دایگان عالم دیدی کز اهل شروان از کوزۀ یتیمان هستم شکسته سرتر. خاقانی. ، توسعاً در معنی دده و لله و پرستار زن بکار رود: به خوزان برد وی را دایگانش که آنجا بود جای خان و مانش. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). سرو نالان که ز بالین سرش آمد بستوه دایگان را تن نالانش به بر باز دهید. خاقانی. ، لله. لالا. مربی (مرد) : همان کهتر و دایگان تو (بهمن) بود (رستم) به لشکر ز پرمایگان تو بود. فردوسی. سوی دایگانم فرستد مگر که منذر مرا به ز مام و پدر. فردوسی. کنون با پرستنده و دایگان از ایران بزرگان و پرمایگان. فردوسی. ز پرمایگان دایگانی گزین که باشد ز کشور برو آفرین. فردوسی
جَمعِ واژۀ دایه. صاحب آنندراج گوید جمع دایه است و بیت ذیل را از خاقانی شاهد آرد: ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان در کام رومی بچگان پستان نور انداخته. اما دایگان درین مورد و موارد بیشمار دیگر جمع نیست، و در بیت شاهد اگر دایگان جمع باشد ’آن دایگان’ و ’آن بچگان’ تکرار سجع است و دیگر آنکه ابر مفردست و آنرا تشبیه به دایه ها کردن فصیح نیست بلکه باید به مفرد کلمه یعنی ’دایه’ تشبیه کرد. (از یادداشت مؤلف). و اینک شواهد کلمه در صورت جمع: مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و ددگان. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). بلی دو بدرۀ دینار یافتم بتمام حلال و پاکتر از شیر دایگان به اطفال. غضایری. ، دایگان بصورت مفرد نیز بکار رود و مرادف دایه و حاضنه است و الف و نون ملحق به کلمه است و معنی جمع نمیدهد مانندمستان. ظئر. دایه. حاضنه. (دستور اللغه). زن که کودک دیگری را شیر دهد و بپرورد: چنان بچۀ شیر بودی درست که از خون دل دایگانش بشست. فردوسی. نشستند زاغان ببالینشان چنو دایگان سیه معجران. منوچهری. همان ساعت که از مادر درافتاد مر او را مادرش بر دایگان داد. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). نه بر فرزند جانت مهربانست نه بر آنکس که ویرا دایگانست. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). همی پرورد وی را دایگانش بپروردن همی بسپرد جانش. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). دلی دادم بدستت زینهاری ندید از تو مگر زنهارخواری دلت چون داد آزارش فزودی قرارش بردی و دردش نمودی نه بر تو همچو مادر مهربان بود نه مهرت را همیشه دایگان بود. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). در هر هنر زمانه بر او مادری نمود داد از برای او دگرانرا به دایگان. سوزنی. آهوی ماده با سیاست تو در عرین دایگان شیرانست. رفیع الدین لنبانی. جودتو که دایگان دنیاست تاراج ده یتیم دنیاست. خاقانی (تحفهالعراقین). ما طفل وار سرزده و مرده مادریم اقبال پهلوان عجم دایگان ماست. خاقانی. بهر نوزادگان خاطر خویش بخت را دایگان نمی یابم. خاقانی. ای سایۀ حق که عقل کلی را ز اخلاق تو دایگان ببینم. خاقانی. بربط که به طفل خفته ماند بانگ از بر دایگان برآورد. خاقانی. بربطی چون دایگان و طفل نالان در کنار طفل را از خواب دست دایگان انگیخته. خاقانی. بربط نالان چون طفلان از زان در کنار دایگان آخر کجاست. خاقانی. نایست چون طفل حبش ده دایگانش پیش و پس نه چشم دارد شوخ و خوش صدچشم حیران بین درو. خاقانی. لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام. خاقانی. ای دایگان عالم دیدی کز اهل شروان از کوزۀ یتیمان هستم شکسته سرتر. خاقانی. ، توسعاً در معنی دده و لله و پرستار زن بکار رود: به خوزان برد وی را دایگانش که آنجا بود جای خان و مانش. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). سرو نالان که ز بالین سرش آمد بستوه دایگان را تن نالانش به بر باز دهید. خاقانی. ، لله. لالا. مربی (مرد) : همان کهتر و دایگان تو (بهمن) بود (رستم) به لشکر ز پرمایگان تو بود. فردوسی. سوی دایگانم فرستد مگر که منذر مرا به ز مام و پدر. فردوسی. کنون با پرستنده و دایگان از ایران بزرگان و پرمایگان. فردوسی. ز پرمایگان دایگانی گزین که باشد ز کشور برو آفرین. فردوسی
کایوس، متوفی به سال 42 قبل از میلاد وی یکی از قتلۀ قیصر (سزار) و از یک خانوادۀ نجیب و قدیمی بود. درسفر جنگی کراسوس ضد پارتیان مشاور او بود چون کراسوس از ارد اول پادشاه ایران و سردار اوسورنا شکست یافت، کاسیوس با تنظیم عقب نشینی ماهرانه توانست بقایای قشون رومی را نجات دهد و بدین سبب شهرتی به دست آورد (54 قبل از میلاد) کاسیوس سپاهیان را به شام رسانید و در آنجا رومیان به اسلوب پارتیان عمل کرده قشون ایران را به کمینگاهی کشانده شکست دادند. در هنگام جنگ داخلی وی به طرفداری پومپه و حزب طرفدار سنا برخاست، و به فرماندهی جهازات منصوب گردیده و کشتی های قیصر را در تنگۀ مسین آتش زد. معهذا بعدها با قیصر متحد گردید و نزد او تقرب یافت. سپس قیصر بروتوس را بر وی که با خواهر بروتوس ازدواج کرده بود، ترجیح داد و کاسیوس که از این عمل ناراضی بود ضد قیصرداخل توطئه هایی شد. وی در توطئۀ قتل قیصر تأثیری بسزا داشت، و بروتوس را داخل کار کرد. پس از اجرای عمل، وی به محل حکومت خود سوریه رفت. و سپس برای الحاق به بروتوس به یونان رفت و در میدان جنگ فیلیپ، بر اثر شکستی که یافته بود بدون اطلاع از فتح بروتوس به یکی از بندگان آزاد شدۀ خود دستور داد که وی را به قتل رساند. بروتوس برسر جنازه او گریست و او را ’آخرین فرد رومیان’ نامید
کایوس، متوفی به سال 42 قبل از میلاد وی یکی از قتلۀ قیصر (سزار) و از یک خانوادۀ نجیب و قدیمی بود. درسفر جنگی کراسوس ضد پارتیان مشاور او بود چون کراسوس از ارد اول پادشاه ایران و سردار اوسورنا شکست یافت، کاسیوس با تنظیم عقب نشینی ماهرانه توانست بقایای قشون رومی را نجات دهد و بدین سبب شهرتی به دست آورد (54 قبل از میلاد) کاسیوس سپاهیان را به شام رسانید و در آنجا رومیان به اسلوب پارتیان عمل کرده قشون ایران را به کمینگاهی کشانده شکست دادند. در هنگام جنگ داخلی وی به طرفداری پومپه و حزب طرفدار سنا برخاست، و به فرماندهی جهازات منصوب گردیده و کشتی های قیصر را در تنگۀ مسین آتش زد. معهذا بعدها با قیصر متحد گردید و نزد او تقرب یافت. سپس قیصر بروتوس را بر وی که با خواهر بروتوس ازدواج کرده بود، ترجیح داد و کاسیوس که از این عمل ناراضی بود ضد قیصرداخل توطئه هایی شد. وی در توطئۀ قتل قیصر تأثیری بسزا داشت، و بروتوس را داخل کار کرد. پس از اجرای عمل، وی به محل حکومت خود سوریه رفت. و سپس برای الحاق به بروتوس به یونان رفت و در میدان جنگ فیلیپ، بر اثر شکستی که یافته بود بدون اطلاع از فتح بروتوس به یکی از بندگان آزاد شدۀ خود دستور داد که وی را به قتل رساند. بروتوس برسر جنازه او گریست و او را ’آخرین فرد رومیان’ نامید
دهی از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. در 28 هزارگزی شمال شوسۀ رفسنجان و 25 هزارگزی شوسۀ رفسنجان به کرمان. دارای 1200 سکنه. آب آن ازدو رشته قنات. محصول آن غلات و حبوبات و کرباس بافی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. در 28 هزارگزی شمال شوسۀ رفسنجان و 25 هزارگزی شوسۀ رفسنجان به کرمان. دارای 1200 سکنه. آب آن ازدو رشته قنات. محصول آن غلات و حبوبات و کرباس بافی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان گرگن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، که در 17 هزارگزی جنوب فلاورجان واقع و متصل براه لج به کرفشان و محلی است جلگه معتدل، دارای 1203تن سکنه، آب آن از زاینده رود و محصول آن غلات، برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)، و رجوع به دارکان شود
دهی از دهستان گرگن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، که در 17 هزارگزی جنوب فلاورجان واقع و متصل براه لج به کرفشان و محلی است جلگه معتدل، دارای 1203تن سکنه، آب آن از زاینده رود و محصول آن غلات، برنج، صیفی و شغل اهالی زراعت است و راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)، و رجوع به دارکان شود
دهی از دهستان لارشا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 80 هزارگزی جنوب بمپور و کنار راه مالرو چانف به کشیک واقع و محلی است کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات، برنج، خرما، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان لارشا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 80 هزارگزی جنوب بمپور و کنار راه مالرو چانف به کشیک واقع و محلی است کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات، برنج، خرما، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن واقع در 26 هزارگزی باختر داران و 10هزارگزی شوسه ازنا به اصفهان، کوهستانی، سردسیر و دارای 297 تن سکنه است، آب آن از چشمه و قنات و رودخانه محلی، محصول عمده اش غلات، حبوبات و شغل اهالی آن زراعت است و راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان گرجی بخش داران شهرستان فریدن واقع در 26 هزارگزی باختر داران و 10هزارگزی شوسه ازنا به اصفهان، کوهستانی، سردسیر و دارای 297 تن سکنه است، آب آن از چشمه و قنات و رودخانه محلی، محصول عمده اش غلات، حبوبات و شغل اهالی آن زراعت است و راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)