جدول جو
جدول جو

معنی داورگاه - جستجوی لغت در جدول جو

داورگاه
(وَ)
محکمه. دارالقضاء. دیوانخانه. عدلیه. دادگستری. داورگه:
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را
به داورگاه او از شاه و چاکر
یکی بودند درویش و توانگر.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داوری گاه
تصویر داوری گاه
دادگاه، عدالت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گازرگاه
تصویر گازرگاه
رخت شوی خانه، گازرخانه، گازرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
مدرسۀ عالی که تمام علوم در آنجا تدریس شود، مؤسسۀ آموزش عالی بزرگی که شامل چند دانشکده و رشته های گوناگون در سطح بالاتر از دیپلم در آن آموزش داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
میدان جنگ، جای نبرد و زد و خورد
فرهنگ فارسی عمید
(زِ ئی یِ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون، واقع در 16هزارگزی جنوب باختر فهلیان و شمال رود خانه کنی. جلگه. گرمسیر، مالاریایی، دارای 99 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک است، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
قریه ای است میانۀ دو رود خانه دالکی و خشت افتا، ده فرسخی جنوبی زیراه. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان زیراه بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی شمال باختری برازجان بین رود خانه شاپور ودالکی، با 1269 تن سکنه. آب آن از رود خانه دالکی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دوربین. (ناظم الاطباء). آنکه به دور نگاه کند و بیند: شیان، مرد دوربین و دورنگاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوربین شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
محل عبور. معبر. راه
لغت نامه دهخدا
(وَ پَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان سراوان. واقع در پنجهزارگزی جنوب خاوری شهستان کنار شوسۀ سراوان به کوهک. محصول آن غلات و لبنیات و پنبه و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن شوسه است. پاسگاه گمرک و دبستان دارد. نام اولی این آبادی دزک بود و چون یکی از سرهنگان قشون ایران بنام داورپناه آنجاکشته شد لذا آبادی بنام وی موسوم گردید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). در 173700 گزی خاش واقع است
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
میدان کارزار. رجوع به آوردگاه شود
لغت نامه دهخدا
(زُ / زَ)
جای رخت شویی. رخت شوی خانه. رجوع به گازرگه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جنگ گاه. (برهان قاطع) (از بهار عجم). جای جنگ. محل پیکار. (آنندراج) (انجمن آرا). آوردگاه. (انجمن آرا). رزمگاه. میدان جنگ. (ناظم الاطباء). دشت کین. دشت نبرد. آوردگه. رزمگه. میدان رزم:
دو لشکر بهم کینه خواه آمدند
دلیران ناوردگاه آمدند.
اسدی.
، جولانگاه. جولانگه:
ناوردگاه سازد میدان مدح تو
هر کس که او سوار کمال و هنر شود.
مسعودسعد.
او را چو در نبرد برانگیزد
ناوردگاه چرخ کیان باشد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ گُ دَ / دِ)
معنی ترکیبی آن خدادان و حاکم شناس باشد. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام دهقانی مالک زمینی که شهر واسط بر آن بنا شده است. (الکامل ابن اثیر از حاشیۀ مجمل التواریخ و القصص ص 516)
لغت نامه دهخدا
نام دهی است در طرف غربی و یک فرسخی واسط، (برهان)، یاقوت گوید از نواحی شرقی واسط و به یک فرسنگی آن است، از آنجاست احمد بن محمد بن علی بن الحسین انطاکی ابوالعباس معروف به ابن طلائی که پیری صالح و اهل قرآن بود، ببغداد در آمد و از ابی القاسم اسماعیل بن احمد سمرقندی و دیگران سماع حدیث کرد و به داوردان باز گردید و آنجا بریاضت و مجاهدت عمر گذارد و در 455 هجری قمری درگذشت، (معجم البلدان)، در داوردان دیری منسوب به حضرت حزقیل هست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
محکمه. داورگاه. داوری گه. داورگه. دارالعداله، مجازاً جنگ جای. آنجا که از مردان و از مردی آنان حکومت کنند:
سکندر در آن داوری گاه سخت
پی افشرد مانند بیخ درخت.
نظامی.
در آن داوری گاه چون تیغ تیز
که هم رست خیزست و هم رستخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آخور. اصطبل. ستورخانه. آغیل. (زمخشری) : کسهاء یعقوب اندر کوشک نگذاشتند از بام ستورگاه لیث را بر سر کلوخی زدند سرش بشکست. (تاریخ سیستان). و گفت (ابوالفتح بستی) : من قریب بیست روز است تا در ستورگاه آب میکشم. (تاریخ بیهقی). لختی فرو رفتند ناگاه میخی آهنین پیدا آمد سطبر چنانکه ستورگاه را باشد. (تاریخ بیهقی). و این گل تا به خانه و کاشانه چنان نباشد که گل ستورگاه. (معارف بهاء ولد)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
آخورگه. آخر:
ابلق ایام در آخورگهش
زاویۀ فخر و تفاخرگهش.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
در زبان اطفال، : تاتی کردن بمعنی راه رفتن در زبان کودکان است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان لارشا بخش بمپور شهرستان ایرانشهر که در 80 هزارگزی جنوب بمپور و کنار راه مالرو چانف به کشیک واقع و محلی است کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، سکنۀ آن 200 تن آب آنجا از رودخانه و محصول آن غلات، برنج، خرما، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
محکمه. داورگاه:
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(زردشتی) یکی ازاوقات پنجگانه روز وآن وقتی بوده است که درآن شربت مقدس هوم تهیه میدشه. مدت آن ازهنگام طلوع خورشید تاظهربوده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
میدان جنگ رزمگاه، جولانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازرگاه
تصویر گازرگاه
رختشویخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستورگاه
تصویر ستورگاه
ستور جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
محل دانش، جای علم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری گاه
تصویر داوری گاه
محکمه عدالت دادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد گاه
تصویر داد گاه
جای انصاف، محکمه عدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنگاه
تصویر دورنگاه
دوربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گاه
تصویر دیو گاه
دیوستان دیو خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازرگاه
تصویر گازرگاه
رخت شوی خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشگاه
تصویر دانشگاه
جای دانش، محل تعلیم و تعلم دانش، مؤسسه علمی وسیع شامل چند دانشکده و مؤسسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوردگاه
تصویر ناوردگاه
رزمگاه و میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوخواه
تصویر داوخواه
داوطلب
فرهنگ واژه فارسی سره