جدول جو
جدول جو

معنی داود - جستجوی لغت در جدول جو

داود
(پسرانه)
داوود
تصویری از داود
تصویر داود
فرهنگ نامهای ایرانی
داود
(وو)
میرزا داود، از شاعران ایران و از خاندان شهزادگان صفوی است این بیت از اوست:
از لعل لبت در تب و تابست دل ما
در آتش یاقوت کبابست دل ما.
(قاموس الاعلام ترکی).
و نیز رجوع به داود اصفهانی و داود (محمد داود بن میرزا عبدالله) شود
ابن ابی حرب بن ابی الاسود الدؤلی. فرزند ابوالاسود دؤلی معروف است وی از پدر خویش در بارۀ قتل عثمان کلامی از عائشه ام المؤمنین نقل کند. رجوع به ابوالاسود و نیز رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 235 شود
ابن ابی المنی بن ابی فانه مکنی به ابوسلیمان طبیب نصرانی است بمصر در زمان خلفاء. پزشک و عالم باحکام نجوم بود. رجوع به ابوسلیمان در قاموس الاعلام ترکی و نیز رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 121 و 122 شود
پسر قیزملک پادشاه گرجستان. از معاصران گیوک خان پادشاه مغول حدود (650 هجری قمری). رجوع به جهانگشای جوینی ج 1 چ اروپا ص 212 و 205 و ج 2 ص 262 شود. (این شخص غیر از داود سابق الذکرست)
ابن القاضی احمد بن ابی داود. ادیب و شاعر و فاضل بود و دوست محمد بن بشیر ریاشی شاعر مشهور. ابن بشیر نزد وی بسیار آمدورفت میکرده است. رجوع به معجم الادباء چ اروپا ج 4 ص 190 شود
ابن رزین الواسطی شاعریست از عرب، معاصر هارون الرشید خلیفۀ عباسی. و بگفتۀ ابن الندیم در الفهرست او را سی ورقه شعربوده است. و نیز رجوع به تاریخ الخلفاء ص 195 شود
ابن طلحه بن هرم. و طلحه قاضی مدینه بود بروزگار سلیمان بن عبدالملک خلیفۀ اموی. و او را با خالد بن عبدالله قسری داستانی است. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 192 شود
البقایم (؟) مکنی به ابوهاشم. رجوع به ابوهاشم... شود. (مؤلف در ذیل ابوهاشم وعده شرح داده است اما به ترجمه حال او دسترس یافته نیامد)
پادشاه گرجستان معاصر گیوک خان پادشاه مغول حدود سال 650 هجری قمری رجوع به جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 205 و 212 و ج 2 ص 261 شود
ابن ابی داود والی کسکر از نواحی بغداد (مرکز آن واسط بوده است) و محدث است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 250 و کتاب التاج ص 51 شود
ابن بلال بن اجنحه انصاری. مکنی به ابولیلی. رجوع به ابولیلی الانصاری والد عبدالرحمن و نیز رجوع به تاریخ گزیده چ اروپا ص 224 شود
ابن الملک المعظم عیسی بن محمد بن ایوب صلاح الدین ملقب به الملک الناصر. رجوع به الملک الناصر و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 305 شود
الامام المنصور عبدالله ابن سلیمان بن حمزه بن علی بن حمزه. رجوع به امیر صارم الدین و رجوع به الاعلام زرکلی چ 1 ص 304 ج 1 شود
ابن نصر (یا نصیر) طائی کوفی مکنی به ابوسلیمان زاهد عابد محدث است و به سال 162 هجری قمری درگذشته. رجوع به داود طائی شود
المطران یوسف. (1829- 1890 میلادی). رئیس اسقفان دمشق است. رجوع به یوسف داود... و رجوع به معجم المطبوعات العربیه ج 1 شود
ابن المتوکل علی الله محمد بن المعتضد الاول. مکنی به ابوالفتح. رجوع به معتضد بالله و الاعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 306 شود
ابن خلف الاصفهانی مکنی به ابومحمد. جد داود بن علی بن داود فقیه مشهورست. و نیز رجوع به العقد الفرید ج 4 ص 270 شود
ابوهاشم بن قاسم بن عبیدالله بن طاهر. از شرفاء مدینه است. رجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 صص 598- 601 شود
ابن بهرام ملقب به علاءالدین صاحب ارزنجان. رجوع به علاءالدین و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 207 و 212 شود
لغت نامه دهخدا
داود
(وو)
داود باشا. ظاهراً نام نوعی غذا باشد که از گلوله های گوشت تهیگاه و پیاز و جعفری ترتیب کنند. (دزی ج 1 ص 430)
لغت نامه دهخدا
داود
(وو)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در پنجهزار گزی شمال باختری دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصر قند دارای 250 سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا ذرت و غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالروست و ساکنین از طایفۀسردارزائی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داوید
تصویر داوید
(پسرانه)
داوود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داوود
تصویر داوود
(پسرانه)
محبوب، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که به سبب صدای خوب و نواختن بربط شهرت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادو
تصویر دادو
دادا، دادک، خدمتکار پیر، پیرغلام، للیه، برای مثال بیرون پر ازاین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز غصۀ هر دادا (مولوی - ۱۴۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راود
تصویر راود
زمین پشته پشته و پرآب و علف، زمین پست و بلند که گیاه بسیار در آن روییده باشد، سبزه زار، چراگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داور
تصویر داور
کسی که برای قطع و فصل مرافعۀ دو یا چند تن انتخاب شود، قاضی، در ورزش کسی که بر اجرای درست قوانین بازی نظارت دارد، کسی که میان نیک و بد حکم کند، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درود
تصویر درود
سلام، ثنا، ستایش، نیایش، دعا، رحمت
درو کردن، درودن
فرهنگ فارسی عمید
(وو)
نام کوهی و ناحیتی به هرسین در استان پنجم (کرمانشاهان)
لغت نامه دهخدا
(وو)
ابوالقاسم. ثعالبی گوید در روزگار ما او صدر اهل فضل و یگانه اعیان ادب و علم به شهر هرات است و در جود و بخشندگی شهره و مآثرش در ریاست مأثورست. از اشعار اوست:
ربما قصرالصدیق المقل
عن حقوق بهن لایستقل
و لئن قل نائل فصفاء
فی وداد و منه لاتقل
ارخ ستراً علی حقاره بری
هتک سترالصدیق لیس یحل.
(یتیمه الدهر ثعالبی ج 4 ص 240)
لغت نامه دهخدا
(وو)
نوعی گل است. گلی و نباتی است. (از آنندراج). از گلهای زینتی است و برنگ های سپید و زرد و دورنگ سپید و بنفش و نوع کم پر و پرپر دارد و خاص پائیز و اوایل زمستان است.
داودی گیاهی است از تیره مرکبان جزء دستۀ آفتابیها دارای گلی درشت و پرپر برنگهای سرخ، زرد، سفید، این گیاه دارای شاخه های مستقیم و بلند و برگهای مضرس است و ارتفاعش تا یک گز میرسد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 266)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محله ای است به سمرقند. (منتهی الارب). محله ای است از حائط سمرقند، در یک فرسنگی آن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وو)
منسوب به داود پیغمبر و پادشاه یهود.
- الحان داودی، نغمه های خوش داودی:
براین الحان داودی عجب نیست
که مرغان در هوا حیران بمانند.
سعدی.
- حلق داودی، حنجره و گلوگاهی چون حنجرۀ داود پیغمبر که آواز خوش از آن برآید: حلق داودی متغیر شده و جمال یوسفی بزیان آمده. (گلستان سعدی).
- حنجرۀ داودی، حلق داودی یا حنجره ای که چون داود آوای خوش از آن برآید: خوش آوازی که بحنجرۀ داودی آب از جریان و مرغ از طیران بازدارد. (گلستان سعدی).
- درع داودی، زره داودی:
تیغ هندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
- زره داودی، زره منسوب به داود پیغمبر: زره داودی بر دوش و بهنگام وفا و بردباری سر تواضع بر پای. (ترجمه محاسن اصفهان ص 53).
- ، مجازاً چین که بر سطح آب از وزش نسیم و باد ملایم پیدا آید و همچوی زره نماید:
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
درشده آب کبود در زره داودی.
منوچهری.
- نغمۀ داودی، آواز خوش داود پیغمبر. و رجوع به نغمۀ داود شود
منسوب به داود بن علی اصفهانی. و آن بیشتر بر منسوبان به ابی سلیمان داود بن علی اصفهانی در مذهب اطلاق شود. (الانساب سمعانی). و رجوع به داودیه شود
لغت نامه دهخدا
(وو)
نام تیره ای از ایل آقاجری کوه گیلویۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
نام طایفه ای از کردان مقیم شمال کفری. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 57)
نام قبیله ای از لران مقیم لر کوچک (لرستان) بروزگاران گذشته. (از تاریخ گزیده چ اروپا ص 547)
لغت نامه دهخدا
ترکی دادا پارسی بنده خانه زاد انگلیسی فاژ (فاق)، رفک (قرنیز) غلام (عموما)، هر غلامی که از کودکی خدمت کسی را کرده باشد (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاود
تصویر تاود
کج و خمیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
قاضی، حاکم، دادرس در اصل این کلمه دادور بود بمعنی صاحبداد، پس به جهت تخفیف دال تانی را حذف کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داون
تصویر داون
یکی از جامه های زنان (در ردیف سماخچه و پیرهن نام برند
فرهنگ لغت هوشیار
تخته، چوب بمعنی صلوات که از خدای تعالی رحمت و از ملائکه استغفار و از انسان ستایش و از حیوانات دیگر تسبیح باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راود
تصویر راود
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواد
تصویر دواد
شتابنده تیز رو، کرم ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیود
تصویر دیود
فرانسوی دوراه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک ارده کبیده نوعی حلواست: پالوده برنگ اطلسی معروفست قاورد بقطنی و نمد موصوفست
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به داود نبی: لحن داودی، نوعی زره جنگ، گیاهی از تیره مرکبان جزو دسته آفتابیها دارای گلی درشت و پرپر برنگهای سرخ زرد سفید این گیاه دارای شاخه های مستقیم و بلند و برگهای مضرس است و ارتفاعش بیک متر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادو
تصویر دادو
غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درود
تصویر درود
((دُ))
دعا، ستایش، سلام، رحمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داور
تصویر داور
((وَ))
قاضی، حکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درود
تصویر درود
چوب، تخته، درخت بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داودی
تصویر داودی
((وُ))
نوعی گل درشت و پر پر به رنگ های سرخ، زرد و سفید، داوودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داوش
تصویر داوش
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوی
تصویر داوی
ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درود
تصویر درود
سلام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داور
تصویر داور
قاضی
فرهنگ واژه فارسی سره