چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چَکاو، چَکوک، چاوَک، ژوله، جَل، جَلَک، هوژه، خُجو، خاک خُسپه، نارو، قُبَّرَه، قُنبُرَه
که عدل ورزد. که داد کند. دادگر. دادور: دو پروردۀ شاه بدخواه سوز یکی دادورز و یکی دین فروز. اسدی. دستور دادگستر سلطان دادورز مسعودسعد ملکت سلطان کامکار. سوزنی
که عدل ورزد. که داد کند. دادگر. دادور: دو پروردۀ شاه بدخواه سوز یکی دادورز و یکی دین فروز. اسدی. دستور دادگستر سلطان دادورز مسعودسعد ملکت سلطان کامکار. سوزنی
نام چهار شهرک است در ممالک متحدۀ آمریکای شمالی: یکی در دویست هزارگزی شیکاگو، در جمهوری ایلینویس، دوم در 65گزی فرانکفورت درجمهوری کنتوکی، سوم در هشتادهزارگزی هاریسبورگ در جمهوری پنسیلوانیا، چهارم در 220هزارگزی ریچموند در جمهوری ویرجینیا، (از قاموس الاعلام ترکی) (از لاروس)
نام چهار شهرک است در ممالک متحدۀ آمریکای شمالی: یکی در دویست هزارگزی شیکاگو، در جمهوری ایلینویس، دوم در 65گزی فرانکفورت درجمهوری کنتوکی، سوم در هشتادهزارگزی هاریسبورگ در جمهوری پنسیلوانیا، چهارم در 220هزارگزی ریچموند در جمهوری ویرجینیا، (از قاموس الاعلام ترکی) (از لاروس)
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) : مر این جان ما را گهر دیگرست که بینا و گویا و دانشورست. اسدی. نه گویا نه بینا و دانشورند نه جفت خرد نز هنر رهبرند. اسدی. حاصل آنک از هر ذکر ناید نری هین ز جاهل ترس اگر دانشوری. مولوی. این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقف ترند. مولوی. اگر همچنین سر بخود دربرم چه دانند مردم که دانشورم. سعدی. نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخرند. سعدی. بتدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورش. سعدی. فرق گویم من میان هر دو معقول و درست تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود. امیرخسرو دهلوی. خاندان رموز عیسی را ملک دانشور تو خاتون باد. عرفی. ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور. قاآنی
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) : مر این جان ما را گهر دیگرست که بینا و گویا و دانشورست. اسدی. نه گویا نه بینا و دانشورند نه جفت خرد نز هنر رهبرند. اسدی. حاصل آنک از هر ذکر ناید نری هین ز جاهل ترس اگر دانشوری. مولوی. این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقف ترند. مولوی. اگر همچنین سر بخود دربرم چه دانند مردم که دانشورم. سعدی. نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخرند. سعدی. بتدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورش. سعدی. فرق گویم من میان هر دو معقول و درست تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود. امیرخسرو دهلوی. خاندان رموز عیسی را ملک دانشور تو خاتون باد. عرفی. ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور. قاآنی
صورتی و تلفظی از بنارس. نام شهری است در اقلیم دوم از نواحی هند. (از قانون مسعودی ج 2 ص 544). در لغت سانسکریت بنارس گویند که واقع است در ساحل رود گنگ و برهمن ها آنرامقدس میدانند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنارس شود
صورتی و تلفظی از بنارس. نام شهری است در اقلیم دوم از نواحی هند. (از قانون مسعودی ج 2 ص 544). در لغت سانسکریت بنارس گویند که واقع است در ساحل رود گنگ و برهمن ها آنرامقدس میدانند. (ناظم الاطباء). رجوع به بنارس شود
دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 28هزارگزی جنوب خاور دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به ریمیدان. جلگه، گرمسیر، مالاریائی و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از باران و چاه است. محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 28هزارگزی جنوب خاور دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به ریمیدان. جلگه، گرمسیر، مالاریائی و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از باران و چاه است. محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)