- دانندگان (نَ دَ / دِ)
جمع داننده:
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
فردوسی.
به دانندگان شاه بیدار گفت
که دانش گشاده کنید از نهفت.
فردوسی.
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان بما بردراز.
فردوسی.
نه دانندگان را ز دانش بهی است
نه نزدیک کس دانشی را بهاست.
ناصرخسرو.
چنان دان که نادان ترین کس بود
اگر پند دانندگان نشنوند.
(از سندبادنامه ص 234).
همه دانندگان را هست معلوم
که باشد مستحق پیوسته محروم.
نظامی.
رجوع به داننده شود
نبینی ز شاهان که بر تختگاه
ز دانندگان بازجویند راه.
فردوسی.
به دانندگان شاه بیدار گفت
که دانش گشاده کنید از نهفت.
فردوسی.
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان بما بردراز.
فردوسی.
نه دانندگان را ز دانش بهی است
نه نزدیک کس دانشی را بهاست.
ناصرخسرو.
چنان دان که نادان ترین کس بود
اگر پند دانندگان نشنوند.
(از سندبادنامه ص 234).
همه دانندگان را هست معلوم
که باشد مستحق پیوسته محروم.
نظامی.
رجوع به داننده شود
