شخص تنها و مجرد و بی زن و بچه، - یکه و یالقوز، تنها و منزوی، ، آنکه تنهایی دوست دارد، آنکه از مردم گریزد، مردم گریز، (یادداشت مؤلف)، بی قید، بی بند و بار
شخص تنها و مجرد و بی زن و بچه، - یکه و یالقوز، تنها و منزوی، ، آنکه تنهایی دوست دارد، آنکه از مردم گریزد، مردم گریز، (یادداشت مؤلف)، بی قید، بی بند و بار
دیکنقوز، دنقوز، مولی شمس الدین احمد که در قرن نهم هجری میزیسته مدرس مدرسه سلطان بایزیدخان در شهر بروسا، او راست شرح تصریف احمد بن علی بن مسعود شیروانی و حواشی بر شرح آداب البحث، (از معجم المطبوعات)
دیکنقوز، دنقوز، مولی شمس الدین احمد که در قرن نهم هجری میزیسته مدرس مدرسه سلطان بایزیدخان در شهر بروسا، او راست شرح تصریف احمد بن علی بن مسعود شیروانی و حواشی بر شرح آداب البحث، (از معجم المطبوعات)
حلتیت. منتن. انگدان منتن. (یادداشت مؤلف). انغوزه. مثل: - انقوزه در قند خورانیدن، بصورت و ظاهری نیک، کسی را زیان و آسیبی رسانیدن: ز شیرین کاری شیرین دلبند فراوان خورده بود انقوزه در قند. امیرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). رجوع به انغوزه و انگدان شود
حلتیت. منتن. انگدان منتن. (یادداشت مؤلف). انغوزه. مثل: - انقوزه در قند خورانیدن، بصورت و ظاهری نیک، کسی را زیان و آسیبی رسانیدن: ز شیرین کاری شیرین دلبند فراوان خورده بود انقوزه در قند. امیرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). رجوع به انغوزه و انگدان شود
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) : مر این جان ما را گهر دیگرست که بینا و گویا و دانشورست. اسدی. نه گویا نه بینا و دانشورند نه جفت خرد نز هنر رهبرند. اسدی. حاصل آنک از هر ذکر ناید نری هین ز جاهل ترس اگر دانشوری. مولوی. این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقف ترند. مولوی. اگر همچنین سر بخود دربرم چه دانند مردم که دانشورم. سعدی. نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخرند. سعدی. بتدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورش. سعدی. فرق گویم من میان هر دو معقول و درست تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود. امیرخسرو دهلوی. خاندان رموز عیسی را ملک دانشور تو خاتون باد. عرفی. ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور. قاآنی
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) : مر این جان ما را گهر دیگرست که بینا و گویا و دانشورست. اسدی. نه گویا نه بینا و دانشورند نه جفت خرد نز هنر رهبرند. اسدی. حاصل آنک از هر ذکر ناید نری هین ز جاهل ترس اگر دانشوری. مولوی. این طبیبان بدن دانشورند بر سقام تو ز تو واقف ترند. مولوی. اگر همچنین سر بخود دربرم چه دانند مردم که دانشورم. سعدی. نه پرهیزگار و نه دانشورند همین بس که دنیا بدین میخرند. سعدی. بتدبیر دستور دانشورش به نیکی بشد نام در کشورش. سعدی. فرق گویم من میان هر دو معقول و درست تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود. امیرخسرو دهلوی. خاندان رموز عیسی را ملک دانشور تو خاتون باد. عرفی. ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور. قاآنی
دوزندۀ دال، و دال نقشها بود که بر جامه دوزند، دوزندۀ نقش ها بشکل دال، قلاب دوز، (دیوان نظام قاری ص 199)، آنکه نقش بر جامه دوزد: گوشی از دو گل که دالدوزان در شرب مقفل اندازند، (نظام قاری، دیوان البسه ص 134)
دوزندۀ دال، و دال نقشها بود که بر جامه دوزند، دوزندۀ نقش ها بشکل دال، قلاب دوز، (دیوان نظام قاری ص 199)، آنکه نقش بر جامه دوزد: گوشی از دو گل که دالدوزان در شرب مقفل اندازند، (نظام قاری، دیوان البسه ص 134)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رامیان، این ناحیه در دشت قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است، دارای 270 تن سکنه می باشد که شیعی مذهبند و زبانشان فارسی و ترکی است، آب آنجا از چشمه سار و محصول برنج و غلات و توتون و سیگار و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رامیان، این ناحیه در دشت قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است، دارای 270 تن سکنه می باشد که شیعی مذهبند و زبانشان فارسی و ترکی است، آب آنجا از چشمه سار و محصول برنج و غلات و توتون و سیگار و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو
مطلق دانه (از گندم جو ماش عدس وجز اینها)، آشی که بهنگام دندان بر آوردن کودک با گندم و ماش و عدس و جز آنها و کله و پاچه گوسفند پزند و بخانه های خویشان و دوستان فرستند دانکو