جدول جو
جدول جو

معنی دانشسرا - جستجوی لغت در جدول جو

دانشسرا
(نِ سَ)
سرای دانش. خانه دانش. خانه علم. سرای علم. آنجا که خانه و محل علم و معرفت و دانش بود، در اصطلاح، آموزشگاهی که خاص تعلیم و تربیت دبیر وآموزگارست. و این کلمه بجای کلمه دارالمعلمین برگزیده شده است. و مراتب آن دو باشد: مقدماتی و عالی
لغت نامه دهخدا
دانشسرا
(دَ دَ / دِ)
سرایندۀ دانش
لغت نامه دهخدا
دانشسرا
خانه دانش، سرای علم
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
فرهنگ لغت هوشیار
دانشسرا
((~. سَ))
محل فراگیری دانش، مدرسه ای که معلم و دبیر برای آموزشگاه ها تربیت می کند
تصویری از دانشسرا
تصویر دانشسرا
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانش سار
تصویر دانش سار
جای علم و دانش، جایی که در آن علم و حکمت فراوان باشد، دانشگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داناسر
تصویر داناسر
عاقل، دانا، خردمند، راد، خردور، بخرد، فروهیده، متفکّر، فرزان، متدبّر، پیردل، لبیب، فرزانه، نیکورای، خردومند، حصیف، اریب، خردپیشه، صاحب خردبرای مثال نه جنگی سواری نه بخشنده ای / نه داناسری گر درخشنده ای (فردوسی - ۸/۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانش سرا
تصویر دانش سرا
سرای دانش، خانۀ علم، جای دانش آموختن، مدرسه ای که برای مدارس معلم تربیت می کند، دارالمعلمین
دانش سرای عالی: مدرسه ای که در آن دبیر برای دبیرستان ها تربیت می کنند
دانش سرای مقدماتی: مدرسه ای که آموزگار برای دبستان ها تربیت می کند
فرهنگ فارسی عمید
قسمتی از ادارۀ دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان آن زیر نظر دادستان کار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
دانشور، دانشمند، اهل علم ودانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
صاحب علم و دانش، عالم، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانش آرا
تصویر دانش آرا
آرایندۀ دانش، زینت دهندۀ علم ودانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش یار اوست، آنکه به دانش یاری کند، استاد دانشگاه که درجۀ او پایین تر از استاد و بالاتر از استادیار است
فرهنگ فارسی عمید
(نِ گَ)
دانشمند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). دانشور. دانشی. دانشومند. دانا و بسیاردان و عالم و فاضل. (برهان). هنرمند و خردمند و هوشیار. (ناظم الاطباء) :
چو دانشگر این قولها بشنود
پس آنگه زمانی فروآرمد.
طیان.
بیت فوق را اسدی در لغت نامه بشاهد دانشگر بمعنی دانشمند آورده است و گمان میکنم که در اصل دانشور بوده است چه دانشگر نیامده و ظاهراً درست هم نمی نماید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ وَ)
دانشمند. دارای دانش. صاحب علم و دانش. دانا. عالم. دانشگر. دانشی. دانشومند. مرد دانا و فاضل و عالم و صاحب فضل و کمال. (ناظم الاطباء). خداوند و دارندۀ دانش باشد چه ورصاحب و خداوند و دارنده است. (برهان) :
مر این جان ما را گهر دیگرست
که بینا و گویا و دانشورست.
اسدی.
نه گویا نه بینا و دانشورند
نه جفت خرد نز هنر رهبرند.
اسدی.
حاصل آنک از هر ذکر ناید نری
هین ز جاهل ترس اگر دانشوری.
مولوی.
این طبیبان بدن دانشورند
بر سقام تو ز تو واقف ترند.
مولوی.
اگر همچنین سر بخود دربرم
چه دانند مردم که دانشورم.
سعدی.
نه پرهیزگار و نه دانشورند
همین بس که دنیا بدین میخرند.
سعدی.
بتدبیر دستور دانشورش
به نیکی بشد نام در کشورش.
سعدی.
فرق گویم من میان هر دو معقول و درست
تا دهد انصاف آن کز هر دو دانشور بود.
امیرخسرو دهلوی.
خاندان رموز عیسی را
ملک دانشور تو خاتون باد.
عرفی.
ز حرف حق نشود رنجه مرد دانشور.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 5هزارگزی خاور رضوان ده و یک هزارگزی راه آهن پونل به کپورچال. محلی است جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و دارای 586 تن سکنه است. آب آن از چاف رود و شفارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، ابریشم، صیفی و شغل اهالی زراعت و مکاری است. 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پارکه. ادارۀ مدعی العموم. محل کار دادستان و دادیاران و بازپرسان. و آن سه باشد: 1- دادسرای شهرستان، دادسرایی که در معیت دادگاههای شهرستان کار کند و دارای دادستان و بازپرس است. 2- دادسرای استان، دادسرایی که در معیت دادگاه استان بکار پردازد و دارای دادستان و دادیار است ولی بازپرس ندارد و بر دادسرای شهرستان نظارت کند. 3- دادسرای تمیز، دادسرایی که در معیت دیوان عالی تمیز (دیوان کشور) کارکند و فاقد بازپرس است اما دارای دادستان (دادستان کل کشور) و معاونینی است و بر همه دادسراهای کشور نظارت کند. دادسرای دیگری در تشکیلات عدلیه هست و آن دادسرای عالی انتظامی قضاه است که در معیت دادگاه عالی انتظامی قضاه بکار بپردازد و بتخلفات قضاه رسیدگی کند و دارای دادستان و معاونین است و منحصراً در مرکز کشور باشد.
لغت نامه دهخدا
(نِ)
محل دانش. (انجمن آرا) (آنندراج). دانشکده. (ناظم الاطباء) ، کثرت علم زیرا که زار و سار جای انبوه بودن چیزی است. (آنندراج) (انجمن آرا). جایی که در آن حکمت فراوان باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ وَ)
عمل دانشور. حالت و چگونگی دانشور. دانشمندی. دانائی. حکمت و علم. (ناظم الاطباء). عالمی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دانش آرای. دانش پیرا. (آنندراج). آرایندۀ دانش. زینت دهنده فضل و دانش:
ردی دانش آرای یزدان پرست
زمین حلم و دریادل و راددست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
دانشسرا. رجوع به دانشسرا شود
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ تَ / تِ)
دانش سرا. سرایندۀ دانش:
چو شد بر سر آن بارگاه و سرای
برآورد سر شاه دانش سرای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
قسمتی از اداره دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان زیر نظر دادستان کار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
اداره ای در دادگستری که تحت نظر داد ستان کار کند اداره مدعی عمومی یا دادسرای نظامی استان اداره ای در دادگستری که مرکب است از یک دادستان و یک دادیار برای هر شعبه پارکه استیناف. یا دادسرای شهرستان اداره ای در دادگستری که مرکب است یک دادستان و یک دادیار پارکه بدایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
دانشگر، فاضل، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
اهل علم و دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشوری
تصویر دانشوری
عالمی دانشمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
کسی که دانش ملازم او است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشگری
تصویر دانشگری
دانشمندی، دانایی فضل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانشیار
تصویر دانشیار
((نِ))
معاون استاد دانشگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشگر
تصویر دانشگر
((~. گَ))
دانشمند، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
((~. وَ))
دانشمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادسرا
تصویر دادسرا
((سَ))
اداره ای در دادگستری که تحت نظر دادستان کار کند، اداره مدعی عمومی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانشور
تصویر دانشور
محصل
فرهنگ واژه فارسی سره
کمک استاد، معید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دانشمند، دفیبروتیزاسیون
دیکشنری اردو به فارسی