جدول جو
جدول جو

معنی داناکیل - جستجوی لغت در جدول جو

داناکیل
نامی که عرب بمردم حبشه داده اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانایی
تصویر دانایی
زیرکی، هوشیاری، خردمندی، برای مثال هرکه در او جوهر دانایی است / در همه چیزیش توانایی است (نظامی۱ - ۸۳)، عالم بودن، دانا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانادل
تصویر دانادل
دانا و خردمند، آگاه و هوشیار، دل آگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اناجیل
تصویر اناجیل
انجیل ها، کتب در شرح زندگانی حضرت عیسی ها، مژده ها، بشارت ها
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
سنت دانیل، از اعزه و بزرگان کریستانیان است در 410 نزدیک سمیساط در سوریه متولد شد و در 490 میلادی درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام کاتب مونس خادم بعهد معتضد بالله خلیفۀ عباسی. (عیون الانبیاء ص 431 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اثکال و اثکول
لغت نامه دهخدا
(دِ)
که دلی دانا دارد. داناضمیر. دانشمند و خردمند. (آنندراج). هوشیار. خردمند. دل آگاه:
بپاسخ چنین گفت ای پادشا
که دانادل و مردم پارسا...
فردوسی.
جوان گرچه دانادل و پرفسون
بود نزد پیر آزمایش فزون.
اسدی.
، کنایه از عرفا و فضلا و مردم سنجیده است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
مقابل نادانی، علم، وقوف، فقه، فهم، شعر، بصیرت، هنگ، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، دانشمندی، دانش، (آنندراج)، ملح، (منتهی الارب)، مقابل کانائی، نظار، درک، ادراک، قرابه، (منتهی الارب) :
خرد بهتر از چشم و بینائی است
نه بینائی افزون ز دانائی است،
ابوشکور،
بمردی و دانائی و فرّهی
بزرگی و آیین شاهنشهی،
فردوسی،
چنین داد پاسخ که ای سرفراز
بدانایی از هر کسی بی نیاز،
فردوسی،
بگویم که این گرد بهرام گور
بمردی و دانائی و فر و زور،
فردوسی،
که آمد بنزدیک ما آگهی
ز دانائی شاه و از فرهی،
فردوسی،
بنزد چون تو بی جنسی چه دانائی چه نادانی
بدست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روهینا،
سنائی،
زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان
کرا استاد دانا بود چون من کرد نادانش،
خاقانی،
بنادانی خری بردم بر این بام
بدانائی فرود آرم سرانجام،
نظامی،
ضمیرش کاروانسالارغیب است
توانا را ز دانائی چه عیب است،
نظامی،
هر که درو جوهر دانائی است
در همه کاریش توانائی است،
نظامی،
گر کسی را رغبت دانش بود گو دم مزن
زانکه من دم درکشیدم تا بدانائی زدم،
سعدی،
فراسه، دانائی بنشان و نظر، نوقه، دانائی و مهارت در هر چیزی، قراب، دانائی ودریافت وی، (منتهی الارب)،
- امثال:
دانائی بینائیست،
دانائی توانائیست،
، عقل، (آنندراج)، خرد، عاقلی، خردمندی
لغت نامه دهخدا
نام چهار شهرک است در ممالک متحدۀ آمریکای شمالی: یکی در دویست هزارگزی شیکاگو، در جمهوری ایلینویس، دوم در 65گزی فرانکفورت درجمهوری کنتوکی، سوم در هشتادهزارگزی هاریسبورگ در جمهوری پنسیلوانیا، چهارم در 220هزارگزی ریچموند در جمهوری ویرجینیا، (از قاموس الاعلام ترکی) (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افواج: افاکیل من کذا، ای افواج منه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افواج و گروهها. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از نشیب و فراز و یک قرار نماندن. (آنندراج) (بهار عجم) :
ببین مدار مه و مهر و بیوفائی گل
ز دولتی مشو ایمن که افت و خیز ندارد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
نفس بسینۀ اعدا ز هیبت کند
به افت و خیز تردد چو نبض منشاری.
طالب آملی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انصوله. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به انصوله شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ انجیل. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- اناجیل اربعه، انجیل متی، انجیل لوقا، انجیل یوحنا، انجیل مرقس. (از قاموس کتاب مقدس، ذیل انجیل). رجوع به انجیل شود
لغت نامه دهخدا
زن تارکین قدیمی است که بر اثر لیاقت و نفوذ وی تارکین صاحب تاج و تخت گشت، پس از مرگ شوهرش در تحت سرپرستی ’سرویوس تولیوس’ درآمد، رجوع به تارکینیوس قدیم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خردمندی. دانائی. هوشیاری. دل آگاهی:
بجای سکندر بمان سالها
بدانادلی کشف کن حالها.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نام پنجاه دختر دانائوس پادشاه لیبی، اینان با پدر خود که از ترس پنجاه پسر اژیپتوس، برادرش، از مصر گریخته بود از آن سرزمین خارج شدند، همینکه دانائوس در آرگس استقرار یافت پنجاه برادرزاده نزد وی آمدند و طلب عفو کردند و ازو خواستند تا دختران خود را بزنی بدیشان دهد، دانائوس با آنکه باین مصالحه خوشبین نبود پیشنهادشان را پذیرفت و مراسم زناشوئی باین ترتیب انجام گرفت و دختران و پسران از راه قرعه کشی یا تناسب اسمی با هم وصلت کردند، دانائوس برای جشن عروسی مهمانی بزرگی ترتیب داد و بهریک از دختران خود خنجری هدیه کرد و آنان راواداشت شبانه شوهران خود را بقتل آرند این دستور اجرا شد و فقط هی پرمنستر، از قتل لنسه خودداری کرد چون همیشه مورد احترام وی بود، دانائوس دختر خود را توقیف کرد، دختران هر یک سر قربانی خود را جدا کردند و برای اجساد آنان مراسم عزاداری در آرگس بجا آوردند و سرهای آنان را در لرن بخاک سپردند، بنا بدستور زئوس هرمس و آتناد دختران مزبور را از قتلی که انجام داده بودند تطهیر و تبرئه کردند، چندی بعد دانائوس وصلت هی پرمنستر و لنسه را تأئید کرد و در صدد برآمد دختران خود را بشوهر دهد اما چون داوطلب کافی پیدا نشد در صدد برآمد مسابقاتی ترتیب دهد و دختران خود را بعنوان جایزه در اختیار برندگان قرار دهد داوطلبان از تقدیم هدایای معمول معاف شدند و باین ترتیب با جوانان کشور وصلت کردند و نژاد داناانس را که جانشین پلاژها شد بوجود آوردند، بعدها دختران و پسران آنها بوسیلۀ لنسه که برای انتقام خون برادران خود قیام کرده بود بقتل رسیدند، دختران مذکور در آن جهان یعنی در اقامتگاه ارواح نیز بعقوبت گرفتارند و مجازاتشان اینکه ظرف سوراخی را همیشه پر آب نگهدارند، (فرهنگ اساطیر یونان و رم، ترجمه دکتر بهمنش ج 1 ص 236 و 237)
لغت نامه دهخدا
داناکیل، نامی که از جانب عرب بمردم حبشه داده شده است
لغت نامه دهخدا
نام وزیر چاندرا گوپتا امپراطور هندوستان ’کلمه شاناق باید معرب از اسم هندی چاتاکیا وزیر معروف چاندرا گوپتا امپراطور هندوستان باشد که در حدود 321 الی 298 ق میلادی سلطنت میکرده است این چاناکیا مردی دانشمند و صاحب تألیفاتی بود و بعید نیست که کتاب السموم نیز از وی باشد’، (از کتاب علوم عقلی در تمدن اسلامی کتر صفا ص 88)
لغت نامه دهخدا
اسم عجمی است، و دانال نام پیغمبری است و یا همان دانیال است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانادل
تصویر دانادل
خردمند، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
آگاهی وقوف، علم معرفت دانش: (دانایی توانایی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانائی
تصویر دانائی
بصیرت، دانش، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناجیل
تصویر اناجیل
جمع انجیل، یونانی تازی شده مژده ها مژده نامه ها جمع انجیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانادلی
تصویر دانادلی
وقوف آگاهی، دانشمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
آگاهی، وقوف، علم، دانش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانایی
تصویر دانایی
فهم
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاهی، حکمت، خرد، دانش، علم
متضاد: نادانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد