جدول جو
جدول جو

معنی داموس - جستجوی لغت در جدول جو

داموس
کازۀ صیاد، قتره، او ما یستتر به، ج، دوامیس: و فی غربی المدینهالمارده قنطره کبیره ذات قسی، عالیهالذروه، کثیرهالعدد عریضهالمجاز و قد بنی علی ظهر القسی اقباء تتصل من داخل المدینه الی آخر القنطره و لایری الماشی بها و فی داخل هذا ’الداموس’ قناه ماء تصل المدینه، و مشی الناس و الدواب علی تلک الدوامیس، (الحلل السندسیه ص 89 ج 1)
لغت نامه دهخدا
داموس
نام بلده ای است بمغرب در بلاد بربر قریب مزغنای، ابوعمران موسی بن سلیمان اللخمی الداموسی از آنجاست وی از قراء است و بر ابی جعفر احمد بن سلیمان الکاتب معروف به ابن الربیع قرائت کرده است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامون
تصویر دامون
(پسرانه)
در گویش مازندران دامنه جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دامور
تصویر دامور
(پسرانه)
آواز نرم و لطیف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاموس
تصویر کاموس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان کوشانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاموس
تصویر عاموس
(پسرانه)
یار، نام شبانی که به نبوت رسید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
کتاب لغت، فرهنگ. در اصل نام کتاب «قاموس المحیط» در لغت عربی تالیف فیروزآبادی است، مجموعۀ واژگان تعریف شده در ذهن، ذهنیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داموز
تصویر داموز
سله، سبد، زنبر، پاروبی بزرگ که با آن برف می روبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناموس
تصویر ناموس
شرف، عفت، عصمت، کنایه از خواهر یا مادر یا همسر مرد که وظیفۀ حفظ حرمت آن ها بر عهدۀ اوست، کنایه از صاحب سر، آگاه و مطلع به باطن امور، راز، سر، مرد ماهر و کاردان، کمین گاه صیاد
ناموس اکبر: کنایه از جبرئیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاموس
تصویر جاموس
گاومیش، حیوانی از خانواده گاو با جثۀ بزرگ تر، پوست ضخیم و شاخ های بلند که شیر آن غلیظ و پر چرب است
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
تاریک: لیل ادموس، شب نیک تاریک. (منتهی الارب). شب سخت تاریک، تیس ٌ ادناء، سرودوتاشده. (مهذب الاسماء). مؤنث: دنأی ̍
لغت نامه دهخدا
مرزنجوش، رجوع به آذان الفار شود، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
داحس، ریش یا دانه ای است که میان ناخن و گوشت پیدا شود و از آن ناخن بیفتد، (منتهی الارب)، کژدم، کژدمک، خوی درد، عقربک، گوشه، ناخن پال، ناخن خوار، کرمیشک، (مهذب الاسماء)، درد ناخن، ج، دواحیس، رجوع به داحس و نیز رجوع به داخس شود
لغت نامه دهخدا
به معنی عفو و بخشودن گناهی است که بسهو از کسی صادر شده است، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام قبیله ای از سیاهان، (دمشقی)
لغت نامه دهخدا
بمعنی عجله، . اول اشیا 17: 34) زن اتینائی بود که بواسطۀ موعظۀ پولس به دین مسیح گروید و بعضی بر آنند که او زوجه یونیسیوس اریوپانی بوده است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان است، دوست پیتیاس و معاصر دنیس جبار سیراکوس و جبار مذکور وی را محکوم باعدام کرد اما پیش از اجرای حکم اذن یافت که برای تمشیت امور خانه خویش بزادگاه خود رود و دوستش پیتیاس ازو پایندانی کرد، چون مهلت مقرر سرآمد دامون فرانرسید، پیتیاس را بجای وی برای اعدام بردند اما مقارن اجرای حکم دامون از راه برسید و میان این دو دوست بر سر کشته شدن مناقشه گونه ای درگرفت چه هر یک میخواست خویشتن را در راه دیگری ایثار کند، این حالت دنیس را برقت آورد و بر هر دوان ببخشود، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
حجر داموغ، سنگ سرشکن چنانکه شکستگی را بدماغ رساند، (منتهی الارب)، داموغه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فریاد و فغان و ناله و زاری باشد، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سله و سبدی باشد بزرگ که دو چوب بر دوطرف آن بندند و بدان سرگین و مثال آن کشند. (برهان). صاحب انجمن آرا گوید: اما در سامی داموز بضم میم وسکون واو دیده شده است. (انجمن آرا) (آنندراج). وذوذ. (یادداشت مؤلف). داموزه. سبد خاشاک. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
و آن از جزیره های یونان است و چندان از خشکی دور نیست طولش 28 میل و عرضش 10 میل است و مساحتش 165 میل مربع میباشد و مرکز عبادت جونو و مکان ولادت فیثاغورث بوده و برای کوزه های نفیسه اش مشهور شده است، ساکنان جزیره تخمیناً شصت هزار، محصولش زیت و شراب و پرتقال و انگور و مویز و حریر میباشد، (از قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به سامس شود
لغت نامه دهخدا
یوم داموق، روز بسیار گرم، (منتهی الارب)، سخت گرم از روزها و جز آن، و این کلمه فارسی معرب است، (اقرب الموارد)، (اصل فارسی آن شاید دموک از دم، بخار گرم و اوک باشد)، و یقال یوم داموق، اذاکان ذا عکه و حر، قال ابوبکر قال ابوحاتم: هو فارسی معرب لان ’الدمه النفس فهو دمه کر’ ای یأخذ بالنفس فقالو داموق، (المعرب جوالیقی ص 149)
لغت نامه دهخدا
جزیرۀ شاموس شهری است از بلاد یونان و بعضی گویند نام جزیره ای است، (برهان قاطع) (آنندراج)، رجوع به شامس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناموس
تصویر ناموس
احکام الهی، شرف، عصمت، عفت
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در فرهنگ لاروس پارسی تازی گشته دانسته شده در هیچ یک از فرهنگ ها یافته نشد آتش آتشدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
میانه دریا، دریای عظیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحوس
تصویر داحوس
داحس: ناخن پال
فرهنگ لغت هوشیار
سبدی بزرگ که دو چوب بر دو طرف آن ببندند و بدان سرگین و مانند آن کشند سله سبد زنبر، پاروب بزرگ برف روبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داموع
تصویر داموع
سنگ سنگ سر شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داموق
تصویر داموق
روز داغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاموس
تصویر جاموس
پارسی تازی گشته گاو میش از جانوران، غارچ سماروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راموس
تصویر راموس
گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموس
تصویر ناموس
آبرو، نیک نامی، قانون و شریعت الهی، عصمت، شرف، جمع نوامیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاموس
تصویر قاموس
میانه دریا، کتاب لغت، رازدار، صاحب سر، ذات، طبیعت، ذهنیت، نظر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داموز
تصویر داموز
((وَ))
سبد، پاروی بزرگ برف روبی
فرهنگ فارسی معین