جدول جو
جدول جو

معنی دالاندار - جستجوی لغت در جدول جو

دالاندار
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ دَ / دِ)
خداوند و مالک و دارندۀ دالان، حافظ دالان، و دالان بازار تنگ است که بردوسو دکان دارد، نگهبان سرا یا تیمچه یا بازار تنگ سرپوشیده، مناسبت آنکه مقیم دالان کاروانسرا و تیمچه و بازار است و خروج اشخاص و اجناس را مراقبت دارد
لغت نامه دهخدا
دالاندار
محافظ کاروانسرا سرایدار کاروانسرا. حافظ دالان و بازار تنگ است که بر دو سو دکان دارد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نگهبان کاروان سرا که در دالان کاروان سرا می نشیند و مراقب ورود و خروج مردم و اجناس است، سرایدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دالان داری
تصویر دالان داری
شغل و عمل دالان دار، کنایه از پولی که دالان دار از کسانی که کالایی در کاروان سرا خریداری کنند به رسم انعام می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارادار
تصویر دارادار
شان و شوکت، کروفر، جنگ وهیاهو
فرهنگ فارسی عمید
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو،
قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ کَ / کِ دَ / دِ)
دکان دارنده. دارندۀ دکان. صاحب دکان. (ناظم الاطباء). کاسب. (فرهنگ فارسی معین) :
در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان
استاده اند هر چه فروشند می خرند.
ناصرخسرو.
جان شد اینجا چه خاک بیزد تن
که دکاندار از دکان برخاست.
خاقانی.
، کاسب چرب زبان که از کالا و متاع تحسین می کند. (ناظم الاطباء). چرب زبان و مشتری گیر. و رجوع به دکانداری شود:
تا بود گربه مهتر بازار
نبود موش جلد و دکاندار.
سنائی.
، کلبه دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، ریائی و عرضه کننده متاع فریب
لغت نامه دهخدا
عمل دالاندار، شغل دالاندار، کار دالاندار،
مبلغی که به دالاندار دهند، پولی که محافظ دالان را دهند، اجرت دالاندار، قسمی خراج
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
دارای دامن. دارای ذیل: بیضه لها سابغ، خود دامن دار. (منتهی الارب) ، دامنه دار. وسیع. پی دار. دنباله دار. که دنبالۀ آن نگسلد: ابر دامن دار، که دنبال آن قطع نگردد، عریض و باپهنا. (آنندراج) :
شام غم کآشوب سودا بی تو مغزافشار شد
نونیازان جنون را جیب دامندار شد.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
دار و گیر، دیر پاییدن، ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن، (برهان) :
روز دارادار و بردابرد میدان نبرد
هر غلام شه، بمردی همنبرد زال باد،
سوزنی،
رجوع به داردار شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان دیزمار بخش ورزقان شهرستان اهر، بیست هزارگزی فروانق (مرکز دهستان) 21 هزارگزی راه شوسه تبریز بجلفا، کوهستانی معتدل، سکنه چهارصد و شصت تن، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و سردرختی است، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آن جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 204)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی بمغرب ایران میان گردنۀ خزینه و کله شین کنار جادۀ ارومیه و نزدیک آبادی اشنویه است. حد سرحدی ایران از قلۀ دالان پر میگذرد. (از جغرافیای غرب ایران ص 136)
لغت نامه دهخدا
خرکچی. آنکه الاغ به کرایه دهد. خرکدار. خداوند خران کرایه. خربنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از دکاندار
تصویر دکاندار
صاحب و دارنده دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارادار
تصویر دارادار
ثبات و پایداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالانداری
تصویر دالانداری
پولی که دالاندار بعنوان انعام از خریداران اجناس کاروانسرا گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که دالاندار به عنوان انعام از خریداران اجناس کاروانسرا می گرفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دالان دار
تصویر دالان دار
محافظ کاروانسرا
فرهنگ فارسی معین
طرفدار، حامی، بلندقد، بلند بالا، بلند قامت
متضاد: کوتاه قامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دکّان دار، مغازه دار
دیکشنری اردو به فارسی