جدول جو
جدول جو

معنی داغولی - جستجوی لغت در جدول جو

داغولی
عیاری مکاری
تصویری از داغولی
تصویر داغولی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغول
تصویر داغول
مکار، حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغول
تصویر داغول
مکار، حیله گر، دغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغول
تصویر داغول
مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادعلی
تصویر دادعلی
(پسرانه)
داد (فارسی) + علی (عربی)، آنکه عدل و دادی چون علی (ع) دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ادغالی
تصویر ادغالی
پیچمالی: گروهی بوده اند راهزن که دستارآشفته بر سر می پیچدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزفولی
تصویر دزفولی
منسوب به دزفول از مردم دزفول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوقولی
تصویر دوقولی
دو زبانی دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغولو
تصویر زاغولو
دارای چشمان زاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوغولی
تصویر چوغولی
خبر گیری، خبر آوردن برای کسی، شکایت کردن از کسی پیش کسی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
دانه ها و گرههای باندازه گردو که در گلو و دیگر اعضای مردم برآید و درد نکند سلعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
منگوله، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
طره و ریشۀ دستار، منگوله، شاشوله، برای مثال شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابن یمین - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داوودی
تصویر داوودی
مربوط به داوود مثلاً زره داوودی، لحن داوودی، در علم زیست شناسی نوعی گل درشت و پرپر به رنگ های سرخ، زرد و سفید، در علم زیست شناسی گیاه این گل با شاخه های راست و بلند و برگ های بریده که بلندیش تا یک متر می رسد و در تابستان و پاییز گل می دهد
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به کابول ب کابلی} یک سیه رو دیو کابولی زنی گشت بر شهزاده ناگه رهزنی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
اشتغال سرگرمی در کار و شغل یا مشغولی دل. گرفتاری فکر: خداوند زاده برقاعده درست حرکت کند و به ری آید و مشغولی دل نمانده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوودی
تصویر داوودی
نوعی گل درشت و پر پر به رنگ های سرخ، زرد و سفید، داودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامغول
تصویر دامغول
غده های زیر پوستی که درد ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغولو
تصویر زاغولو
کسی که چشمان زاغ دارد
فرهنگ فارسی معین
غده ای سفت و سخت و بی درد به اندازۀ گردو که در زیر پوست بدن پیدا شود، دیوغول، غول، غول بیابانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارویی
تصویر دارویی
Medicinal, Pharmaceutical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
медицинский , фармацевтический
دیکشنری فارسی به روسی
medizinisch, pharmazeutisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
лікарський , фармацевтичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
leczniczy, farmaceutyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
药用的 , 药品的
دیکشنری فارسی به چینی
medicinal, farmacêutico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
medicinale, farmaceutico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
medicinal, farmacéutico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
médicinal, pharmaceutique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
medicinaal, farmaceutisch
دیکشنری فارسی به هلندی
औषधीय , औषधीय
دیکشنری فارسی به هندی