جدول جو
جدول جو

معنی داغانی - جستجوی لغت در جدول جو

داغانی
حالت وچگونگی داغان، پراکندگی، صفت داغان
لغت نامه دهخدا
داغانی
قریه ای است بیک فرسنگی بیشتر میانۀ جنوب و مغرب خشت، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارانا
تصویر دارانا
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داغانه
تصویر داغانه
در دورۀ صفویه، پولی که به عنوان مزد داغ کردن یا باج و خراج چهارپایان گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغانی
تصویر اغانی
اغنیه، سرود، آواز، در موسیقی هر نوع ساز غیربادی، به ویژه ساز زهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغان
تصویر داغان
پراکنده، از هم پاشیده
داغان کردن: پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
منسوب به دغان که نام جد ابونصر احمد بن عفواﷲ است. (از الانساب سمعانی). رجوع به دغان شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه قم و اصفهان میان دوراهۀ کاشان و قلعه چم، در 171500گزی تهران
لغت نامه دهخدا
متلاشی، در تداول عامه، درب و داغان، سخت متلاشی و ازهم پاشیده، پراکنده، داغون (در تداول مردم تهران)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اغنیّه. سازهایی که بدون نفخ ودم نواخته میشود مثل چنگ و رباب و امثال آنها خلاف مزمار که سازی است که با نفخ دم نواخته شود مثل نی و امثال آن. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
صالح بن یحیی بن بحتر، وی از دودمان امراء مغرب است و در جمع آثار اجداد خویش و تاریخ بلد خود حریص و در اخبار موثق بود، ابن سباط گوید: امیر بزرگ و عالم مشهور به علم و فراست و خداوند عزم و حزم بود و بر اقران خود فائق گشت و علم معرفت کواکب و نجوم و اسطرلاب را بیاموخت و شعر بسرود و تاریخ مرتب ساخت، وی تاریخ بیت تنوخ را بنوشت و بسال 828 هجری قمری حاضر فتوحات قبرس بود، در کتاب اخبار الاعیان فی جبل لبنان ص 242 آرد که بسال 1424 میلادی / 829 هجری قمری ملک برسبای بفرمود تا کشتیهاو لشکریان را آمادۀ فتح قبرس سازند و امرای غرب راگفت که بسوی عماره متوجه شوند، سپس امیر صالح بن یحیی بن صالح بن حسین با صد تن از مصر برفت و لشکریان در صحرای ماغوصا (فماغوستا) فرودآمدند و بدان ناحیت حمله و غارت کردند و اسیر گرفتند و سلطان، امیر صالح رادویست دینار انعام داد و بدو خلعت پوشید و صالح به دمشق و سپس به بلاد خود رفت، از تألیفات اوست: تاریخ بیروت و اخبار الامراء البحتریین من بنی المغرب که بسال 1898 میلادی در مطبعۀ یسوعیین و با تصحیح و حواشی اب لویس شیخو بطبع رسیده است و بار دیگر بسال 1902 میلادی چاپ شده، (معجم المطبوعات ستون 1183)، صاحب معجم المطبوعات وفات وی را در حدود 840 هجری قمری نوشته است
لغت نامه دهخدا
نسبت است به صاغان و آن قریه ای است در مرو نه به صغانیان، چه نسبت بدان صغانی است و گاه این دو با یکدیگر خلط شوند، چنانکه ابوبکر محمد بن اسحاق صغانی را که به صغانیان منسوب است صاغانی گفته اند، (الانساب سمعانی)، و نیز منتهی الارب نسبت به صغانیان را صاغانی دانسته و آن خطاست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به درغان که شهری بوده است به حوالی سمرقند در ساحل جیحون:
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
زئیری برزدم چون شیر بر روباه درغانی.
ابوالعباس.
که با خرسنگ برناید سروزن گاو درغانی.
(یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
علی، قاضی القضاه بعهد قائم خلیفۀ عباسی، وی درف تنه ارسلان بساسیری، در حرم خلیفه همراه وزیر ابومسلم و خود خلیفه و رئیس الرؤسا ابن شروان و غیرهم گرفتار و بر شتر نشانیده و گرد بغداد برسوائی گردانیده و سپس کشته شده است، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 357)
الحنفی، از معاصران المقتدی خلیفۀ عباسی است، بخلافت المقتدی بامراﷲ ابوالقاسم در محضر شیخ ابی اسحاق شیرازی و ابن الصباغ واین دامغانی بیعت شده است و هم بایام مقتدی درگذشته ... رجوع به تاریخ الخلفاء سیوطی ص 280 و 282 شود
احمد قاضی، یا قاضی احمد او راست: کتاب الاستظهار یا الاستظهار الاخبار، وحمداﷲ مستوفی از آن نقل کند، (تاریخ گزیده چ اروپا ص 511 و 512) (نزهه القلوب چ اروپا مقاله سوم ص 13)
منوچهری، احمد بن قوص بن احمد، شاعر معروف قرن پنجم هجری، رجوع به منوچهری شود:
سوی تاج عمرانیان هم بدینسان
بیامد منوچهری دامغانی،
منوچهری
پهلوان حسن، یازدهم از خاندان سربداران (762-766 هجری قمری)، رجوع به پهلوان حسن و نیزرجوع به حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 3 ص 365 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به دامغان، رجوع به دامغان شود، از دامغان: دستار دامغانی، دستاری که از دامغان آورده باشند، دستاری که بدامغان بافته باشند: رکابدار ندیمی را گفت در باب غاشیه چه میفرماید ندیم بیامد و بگفت: گفت دستاری دامغانی در قبا باید نهاد چون من از اسب فرودآیم بر صفۀ زین پوشید، همچنین کردند تا آخر عمرش، (تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 360)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام قصبه ای در 114هزارگزی شمال شرقی سنت لویی در سنگال آفریقای غربی. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
از: داغ + آنه بمعنی مزد داغ کردن، داغانۀ شتر، پولی که بعنوان رسوم از شتر میگرفته اندبعهد صفویه: ایشیک آقاسی باشیان دیوان که حکومت ری با ایشان بوده و قشون مقرری نیز داشته اند و رسوم نیز برین موجب دارند... از داغانۀ شتر از پنجاه نفر، یک نفر... (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 54)
لغت نامه دهخدا
منسوب به بیت البلاط، ابوسعید مسلمه بن علی بلاطی، محدث و ساکن مصر بود. وی بسال 190 هجری قمری در مصر درگذشت. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دالان، متعلق به دالان
لغت نامه دهخدا
احمد بن فهربن بشیر الدامانی مولی بنی سلیم معروف به ’فهرالرقی’ از مردم دامان است، وی از جعفر بن رفال و از وی ایوب وزان و اهل جزیره روایت کنند، پس از سال 200 هجری قمری درگذشته است
لغت نامه دهخدا
منسوب به دامان جزیره
لغت نامه دهخدا
عبدالرحمن بن احمد بن عطیه دارانی دمشقی مکنی به ابوسلیمان از اکابر عرفا و رجال طریقت و مشایخ شام که در میان این طبقه مسلم خاص و عام و به کثرت فضل و زهد و تقوی معروف است. وفات او را بین سالهای 203 و 224 هجری قمری بروایات مختلف نوشته اند. نسبت او به دیهی بنام داریا است که از دهات غوطۀ دمشق بوده و مولد و مسکن و مدفنش همانجا است و اکنون خاک او زیارتگاه مردم است. این نسبت دارانی به داریا (ی یا برخلاف قیاس است (ریحانه الادب). هجویری درباره وی گوید: وی را کلام لطیف است اندر معاملات و حفظ قلوب و رعایت جوارح. (کشف المحجوب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرزان رود شهرستان تویسرکان، شش هزارگزی جنوب شهر تویسرکان، پنج هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه، کوهستانی سردسیر، سکنه 900 تن، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، انگور است، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آن مالرو است، در دو محل به فاصله دو هزارگز واقع و بالا و پائین نامیده شده، سکنه بالا 370 تن است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به افغان و افغانستان. ساخته افغانستان، از مردم افغانستان که معادل 2 ریال ایرانست
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغبانی
تصویر باغبانی
عمل و شغل باغبان حفاظت و نگاهبانی از باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادغالی
تصویر ادغالی
پیچمالی: گروهی بوده اند راهزن که دستارآشفته بر سر می پیچدند
فرهنگ لغت هوشیار
متفرق کردن پریشان ساختن (کله اش را با گلوله داغان کرد)، خرد کردن، یا درب و داغان کردن پریشان کردن، خردکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاقانی
تصویر خاقانی
منسوب به خاقان سلطانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اغنیه، زه سرودها: سرودهایی که همراه با ساز دهنی خوانده میشود جمع اغنیه. سرودها آوازها، سازهایی که بی نفخ دم نوازند (سازهای غیر بادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغان
تصویر داغان
از هم پاشیده، متلاشی شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغانی
تصویر اغانی
جمع اغنیه، سرودها، آوازها، سازهای غیربادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
موجودی، آکتیف، ثروت، اموال
فرهنگ واژه فارسی سره
ازکارافتاده، اسقاط، خردوخمیر، پریشان، مصدوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افغانی، اهل کشور افغانستان
فرهنگ گویش مازندرانی