جدول جو
جدول جو

معنی دارگروه - جستجوی لغت در جدول جو

دارگروه
جنگلی که دارای درختان ستبر و انبوه باشد
تصویری از دارگروه
تصویر دارگروه
فرهنگ فارسی عمید
دارگروه
(گُ)
دار بدرختی گفته میشود که قطر آن بیش از ده سانتیمتر باشد. دارگروه جنگلی را میگویند که درختان آن رابتوان دار نامید. (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناوگروه
تصویر ناوگروه
دو یا سه دسته کشتی از نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگروه
تصویر سرگروه
رئیس و بزرگ تر قوم و طایفه، سردسته، سرکرده
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 6 هزارگزی خاور قلعه رئیسی واقع شده و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ)
دهی از دهستان هلیلان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد در 30هزارگزی جنوب خاوری هرسم. کنار باختری رودخانه صیمره. دشت. معتدل و سکنۀ آن 145 تن است. آب آن از چشمه و چاه و رودخانه پشت تنگ. محصول آنجاغلات، لوبیا، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است در مازندران، رابینو مینویسد: ’این نهر بدون شک دارارود (دارارو) است که ناپیر گفته در شش میل و نیم مغرب نکا است’، (رابینو مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ لِ)
دهی از دهستان آختاچی، بخش حومه شهرستان مهاباد که در 35000 گزی جنوب خاوری مهاباد و 23000 گزی باختر راه شوسۀ بوکان به میاندوآب واقع و محلی است کوهستانی. معتدل مالاریائی. سکنۀ آن 104 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
مرغ کوچکی خوش الحان. (ناظم الاطباء). دارپژه
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
سردار و رئیس جماعت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوگروه
تصویر ناوگروه
دویاسه دسته کشتی تیپ دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگروه
تصویر سرگروه
سردسته، سرکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگروه
تصویر سرگروه
((~. گُ))
سردسته، رییس قوم
فرهنگ فارسی معین
سردسته، رئیس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دررهن، گروی، مرهون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در اراضی روستای وازک از
فرهنگ گویش مازندرانی