بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، وادارنگ، واترنگ، باتس، باتو
بالَنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، تُرَنج، اُترُج، بادَرَنج، بادرَنگ، بادارَنگ، وادارَنگ، واترَنگ، باتُس، باتو
نارنج، میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
نارنج، میوه ای از نوع مرکبات شبیه پرتقال با پوست تلخ و نارنجی رنگ با پره هایی آب دار و ترش، دارای ویتامین های c، درخت این گیاه که خوش منظر و دارای گل های سفید خوش بو است و در مناطق گرم به ثمر می رسد
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
بمعنی سارنج است که مرغک سیاه ضعیف باشد. (برهان). سالنج، نام سازی است. (انجمن آرا). سازی است چون کمانچه که با کمان کشند. رجوع به سارنج شود. بمعنی عالم است که ناسوت گویند. چنانک آرنگ لاهوت و بیرنگ اجسام علوی و رنگ عناصر و رنگارنگ موالید است. (انجمن آرا) (آنندراج)
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
از امرای سلطان فیروز شاه بود، و بعدها هنگام حملۀ پیرمحمد جهانگیر پسر امیرتیمور گورکان به ملتان حکومت آنجا و صاحب اختیاری هند را داشت و مغلوب پیرمحمد گردید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 471 و 480 شود
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد. کوهستانی، هوای آن معتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و تریاک و میوه است، 85 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام موضعی است به هندوستان. (آنندراج). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است: بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر. فرخی
نام موضعی است به هندوستان. (آنندراج). در آنجا در زمان محمود غزنوی بتخانه ای بود که بدست او ویران شده است: بکشت مردم بتخانه ها و بسوخت چنانکه بتکدۀ دارنی و تانیسر. فرخی
رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست. خلنگ. (از برهان). شریجان. (منتهی الارب) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). همان جایگه دید مرد دورنگ سپید و سیه تنش همچون پلنگ. اسدی. نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند. خاقانی. خبر دارد که روز و شب دورنگ است نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است. نظامی. برآمیختم لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ. نظامی. فلک نیست یکسان هم آغوش تو طرازش دورنگ است بر دوش تو. نظامی. لیکن چه کنم هوا دورنگ است کاندیشه فراخ و سینه تنگ است. نظامی. ، هر چیز دور. (ناظم الاطباء) ، کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). منافق. (غیاث) : زین شهر دورنگ نشکنم دل کو را دل ایرمان نبینم. خاقانی. جهاندار گفت این گراینده گوی دورنگ است یک رنگی از وی مجوی. نظامی. مگر با من این بی محاباپلنگ چو رومی و زنگی نباشد دورنگ. نظامی. مباش ایمن که با خوی پلنگ است کجا یکدل شود وآخر دورنگ است. نظامی. - دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ، کنایه است از عالم و روزگار ریاکار: مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی که در طویلۀ او با شبه ست مروارید. سنایی. از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عنا. خاقانی. کیمیاکاری جهان دورنگ نعل آتش نهفته در دل سنگ. نظامی. ، کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطۀ شب و روز مختلف. (آنندراج)
رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست. خلنگ. (از برهان). شریجان. (منتهی الارب) : سپید است این سزای گنده پیران دورنگ است این سزاوار دبیران. (ویس و رامین). همان جایگه دید مرد دورنگ سپید و سیه تنش همچون پلنگ. اسدی. نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند. خاقانی. خبر دارد که روز و شب دورنگ است نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است. نظامی. برآمیختم لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ. نظامی. فلک نیست یکسان هم آغوش تو طرازش دورنگ است بر دوش تو. نظامی. لیکن چه کنم هوا دورنگ است کاندیشه فراخ و سینه تنگ است. نظامی. ، هر چیز دور. (ناظم الاطباء) ، کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). منافق. (غیاث) : زین شهر دورنگ نشکنم دل کو را دل ایرمان نبینم. خاقانی. جهاندار گفت این گراینده گوی دورنگ است یک رنگی از وی مجوی. نظامی. مگر با من این بی محاباپلنگ چو رومی و زنگی نباشد دورنگ. نظامی. مباش ایمن که با خوی پلنگ است کجا یکدل شود وآخر دورنگ است. نظامی. - دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ، کنایه است از عالم و روزگار ریاکار: مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی که در طویلۀ او با شبه ست مروارید. سنایی. از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عنا. خاقانی. کیمیاکاری جهان دورنگ نعل آتش نهفته در دل سنگ. نظامی. ، کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطۀ شب و روز مختلف. (آنندراج)
نارنج و آن میوه ای باشد معروف. (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به نارنج شود: همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون، نارنگ. فرخی. همیشه تا که شود شاخ گل چو چوگان پست چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ. فرخی. داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ. قطران (دیوان ص 439). زآن رخم زرد و پر از گرد چو آبی است که او ده دل و کژدل مانندۀ نارنگ افتاد. سیدحسن غزنوی. دور از آن مجلس ازحرارت دل همچنانم که نار یا نارنگ. سنائی. چون آبی و چون سیب ازین صدتنه حوری چون نار و چو نارنگ ازین ده دله یاری. سنائی. روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ. سنائی. رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من. خاقانی. همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس بسوی آمل و ساری نیاورد نارنگ. ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)
نارنج و آن میوه ای باشد معروف. (از برهان قاطع). در مازندران و پارس خاصه قرای فارس بسیار به عمل آید و آن را خورند واز آب آن شربت پزند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به نارنج شود: همیشه تا ز درخت سمن نروید گل برون نیاید از شاخ نارون، نارنگ. فرخی. همیشه تا که شود شاخ گل چو چوگان پست چو گوی زرین گردد ببار بر نارنگ. فرخی. داده بود اندر خزان نارنگ را شب بوی بوی شنبلید اندر بهاران بستد از نارنگ رنگ. قطران (دیوان ص 439). زآن رخم زرد و پر از گرد چو آبی است که او ده دل و کژدل مانندۀ نارنگ افتاد. سیدحسن غزنوی. دور از آن مجلس ازحرارت دل همچنانم که نار یا نارنگ. سنائی. چون آبی و چون سیب ازین صدتنه حوری چون نار و چو نارنگ ازین ده دله یاری. سنائی. روی زردان همه اعدای تو مانند ترنج روی سرخان همه احباب تو همچون نارنگ. سنائی. رنگ و بازیچه است کار گنبد نارنگ رنگ چند جوشم کز بروتم نگذرد صفرای من. خاقانی. همیشه تا بتجارت ز مرو شهجان کس بسوی آمل و ساری نیاورد نارنگ. ظهیر فاریابی (از انجمن آرا)
خیار بزرگ و معوج، ترنج و لیموی بزرگ، درخت نارنج. (ناظم الاطباء) ، در ترکیب رنگ وارنگ کلمه به معنی رنگارنگ، رنگ بارنگ، رنگ رنگ است، وارنگ در ترکیب وارنگ زدن، عکس، مخالف، مقابل، معنی میدهد: هر رنگی زدیم وارنگ آن را زد، یعنی مخالف آن رفتار کرد
خیار بزرگ و معوج، ترنج و لیموی بزرگ، درخت نارنج. (ناظم الاطباء) ، در ترکیب رنگ وارنگ کلمه به معنی رنگارنگ، رنگ بارنگ، رنگ رنگ است، وارنگ در ترکیب وارنگ زدن، عکس، مخالف، مقابل، معنی میدهد: هر رنگی زدیم وارنگ آن را زد، یعنی مخالف آن رفتار کرد