جدول جو
جدول جو

معنی دارفزین - جستجوی لغت در جدول جو

دارفزین
(رَ)
صفه و سکو و دکه، که در پیش خانه ها بجهت نشستن سازند. (برهان) ، تکیه گاه. (برهان). رجوع به دارابزین، دارآفرین و داربزین شود، پنجره. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادفرین
تصویر دادفرین
(پسرانه)
نام یکی از سرداران زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
به دار آویختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
پناهگاه، تکیه گاه، نرده، تارم، سکو، تارمی که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگزین
تصویر کارگزین
آنکه کاری برای کسی برگزیند، کارگزیننده، برگزینندۀ کار
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به دیروز، رجوع به دیروز شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
رئیس کارگزینی. (فرهنگستان). رجوع به کارگزینی شود. تعیین کننده کار خدمت گزاران
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مأخوذ از یونانی تراپزیون. طارمی. دارابزین. دارافزین. نرده. جلفق. (تاج العروس). حلفق. تفاریج. محجر و شبکۀ اطراف باغ و خانه. (ناظم الاطباء). ج، درابزینات. و رجوع به درابزینات شود: فلماتم بناؤهانقش علی دائره الدرابزین. (معجم البلدان ج 4 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(یِ ن ن)
سرود ملی که پس از انقلاب 1830م. 1245/ هجری قمری دلاوینی بساخت و آهنگ آنرا اوبر تصنیف کرد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ولایتی است و صد پاره دیه باشد. قول و جامکو و زهر از معظمات آن و حقوق دیوانیش بیست و نه هزار دینار بر روی دفتر است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 82 چ لیدن). دارمرزین از ولایات آذربایجان قدیم بوده است
لغت نامه دهخدا
اصطلاح محلی رعایای گیلان است و به چوبهای تیز شده ای که بزمین فرومیرود و در سدسازی برای استفاده از آب رودها استعمال میشود اطلاق میکنند، شاید ترکیبی از دار (پایه) و چین باشد
لغت نامه دهخدا
دارابزین، هرچیز که مردم بر آن تکیه کنند خواه آن شخص باشد و خواه آن محجری و خواه ستونی، (برهان) (آنندراج)، پنجره و محجری را گویند که در پیش خانه مابین دو بازوی در سازند، (برهان) (آنندراج)، دکه و صفۀ در خانه را نیز گویند و به این معنی دارآفزین هم آمده است، (از برهان) (از آنندراج)، گردبرگرد دارآفرینهای صفه، غلامان خاصگی بودند، (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قصبه ای از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 72 هزارگزی جنوب باختری اهواز کنار رودخانه کارون. کنار راه اهواز به آبادان. دشت، گرمسیر، دارای 600 تن سکنه است. آب آن از رود خانه کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن درتابستان اتومبیل رو است یک دبستان و پمپ فشار به لوله نفت. تلفن دولتی و شرکت نفت. پاسگاه ژاندارمری و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رُ رَ)
نام جایی است در سیستان. والرهنی میگوید در کرمان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
بر دار کردن. بدار کشیدن. حلق آویز کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پنجره و محجری که در پیش درخانه سازند، تکیه گاه: گفت مولانا آنجا هیچ دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158). رجوع به دارآفرین، دارافزین و داروزین شود
لغت نامه دهخدا
(رْ اَ)
دارآفرین. تکیه گاه و محجر تخت و صفه و بام و تکیه گاه مطلق. (انجمن آرا). دارابزین:
بخیره چشمی سوراخهای دارافزین
بسرخ رویی دیوارهای آتشدان.
روحانی سمرقندی.
رجوع به دارآفرین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای سه گانه بخش حومه شهرستان بم در باختر بخش واقع وحدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به بخش شهداد ازشهرستان کرمان از طرف خاور بدهستان مرکزی بم، از طرف جنوب و باختر بدهستان مرغک، منطقه ای است جلگه، دارای هوای گرم و معتدل که آب آن از قنوات تأمین میشودمحصول عمده آن: غلات، پنبه، خرما، حنا، و انواع مرکبات است، از چهار آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن است، راه شوسۀ کرمان به بم از مرکز این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارسین
تصویر دارسین
پارسی تازی گشته دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دافع، رانایان سپوزکان جمع دافع این جمع در عربی حالت نصبی و جری استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربزین
تصویر دربزین
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که در هندوستان وچین می روید، شاخه های آن دراز و باریک و بشکل بوته و بلندیش تا دو متر می رسد، که برای خوشبو کردن اغذیه بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزین
تصویر دیروزین
منسوب به دیروز، تازه پدید آمده: کودک دیروزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاریزین
تصویر پاریزین
فرانسوی پاریسی (سعید نفیسی)
فرهنگ لغت هوشیار
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
بر دار کردن به صلیب آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارفانی
تصویر دارفانی
ناپایدار، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دکارت باور دکارتی: کسی که نهاده های فرزانی دکارت را باور دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، داروزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروزین
تصویر داروزین
((وِ زِ))
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، دارافزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دار زدن
تصویر دار زدن
((زَ دَ))
به دار آویختن
فرهنگ فارسی معین
نوعی سبزی خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بخش بهنمیر بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه های چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی