معنی دار زدن - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دار زدن
جار زدن
- جار زدن
- بانگیدن بانگ زدن به آواز بلند درکویها و برزنها امری را به اطلاع عموم رسانیدن ندا در دادن
فرهنگ لغت هوشیار
داو زدن
- داو زدن
- بنوبت خود بازی کردن، ادعای امری کردن، نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جار زدن
- جار زدن
- مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن، جار کشیدن
کنایه از فاش کردن
فرهنگ فارسی عمید