جدول جو
جدول جو

معنی دارغیاث - جستجوی لغت در جدول جو

دارغیاث
دهی است از دهستان خسروآباد شهرستان بیجار، واقع در بیست و پنج هزارگزی جنوب خاوری بیجار، در کنار راه شوسۀ بیجار بهمدان، محلی تپه ماهور، سردسیر و سکنۀ آن 810 تن است، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، انگور فراوان و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است، دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریاو
تصویر داریاو
(پسرانه)
نام یکی از شهریاران پارس در زمان سلوکیها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داریا
تصویر داریا
(پسرانه)
دارنده، ازنامهایی که در اوستا آمده است، دارا، دارنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الغیاث
تصویر الغیاث
هنگام دادخواهی و طلب دادرسی می گویند، برای مثال درد ما را نیست درمان الغیاث / هجر ما را نیست پایان الغیاث (حافظ - ۱۰۰۷)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
نام ناحیه ای به نیشابور. گویند دارای هفتادویک قریه بوده و کرسی و قصبۀ آن رادنیز باشد و گروهی از اهل علم و ادب بدانجا منسوبند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
دهی از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج است که در 26 هزارگزی شمال پاوه و 3هزارگزی جنوب رودخانه سیروان واقع است. کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 575 تن است. آب آن از چشمه ها و محصول عمده آن انار و انواع میوه جات و لبنیات و شغل اهالی مکاری و گله داری است و راه آن مالرو است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نهری است در شوشتر که گویند دارا احداث کرده است. (لغات محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
گذرگاهی در کوههای گرجستان بوده است که مردمان شمال نجد ایران از آن برای عبور بسمت ایران مرکزی استفاده میکرده اند. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 284 شود
لغت نامه دهخدا
(دارْ)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است که در 24هزارگزی شمال باختری نهاوند و 2هزارگزی چقا اسرائیل قرار دارد. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است. سکنۀ آن 80 تن است. آب از چشمه و محصول عمده آن غلات، دیمی، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی فلاحت و گله داری و راه آنجا مالرو است. ایل یار مطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 24هزارگزی شمال باختری قوچان و 7هزارگزی جنوب شوسۀ قدیمی قوچان به شیروان، کوهستانی است و سردسیر و دارای 116 سکنه، آب آنجا از چشمه و رودخانه و محصول آنجا غلات و انگور و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه آنجا اتومبیل روست، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پناه میخواهم و دادرس میجویم. (فرهنگ نظام). در اصل ’اطلب الغیاث’ بود، بجهت تخفیف ’اطلب’ را که فعل بود حذف کردند و الغیاث ’مفعول ٌبه’ آن باقی ماند و در استعمال عرف، الغیاث، بمعنی فریاد است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). فریاد. (مؤید الفضلاء) : شب در خواب دید که هابیل از جای دور میگوید: الغیاث الغیاث ای پدر! آدم از خواب بیدار شد. (قصص الانبیاء چ سنگی ص 26).
مرا کنف کفن است الغیاث ازین موطن
مرا مقر سقر است الامان ازین منشا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 14).
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه اختیارات خبیث.
مولوی.
ابتلایم میکنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلایت چون اناث.
مولوی.
ببوی الغیاث از ما برآید
که ای باد از کجا آوردی این بوی.
سعدی.
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ / بِ رَ / رُو)
شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ارضاع.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیث، بمعنی باران و جز آن. (از اقرب الموارد) (المنجد). غیوث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یا)
قریه بزرگ مشهوری از قریه های بخش غوطۀ دمشق است. نسبت به این قریه را بخلاف قیاس دارانی میگویند. قبر ابوسلیمان دارانی در آنجاست. (معجم البلدان). رجوع به دارانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الغیاث
تصویر الغیاث
فریاد در موقع دادخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغاث
تصویر ارغاث
نیزه بازی، شیرآوردن شیردار شدن، شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغیاث
تصویر الغیاث
((صت.))
فریاد! وای !
فرهنگ فارسی معین