جدول جو
جدول جو

معنی دارتو - جستجوی لغت در جدول جو

دارتو
دردی که در خم شراب ته نشین می شود، درد شراب
تصویری از دارتو
تصویر دارتو
فرهنگ فارسی عمید
دارتو
دردی که در ته خمرۀ شراب منجمد گردد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داریو
تصویر داریو
(پسرانه)
نام پادشاهی پیش از ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی، آنچه با آن دردی را درمان کنند، دوا، دانه ها و گردهای خوش بو و خوش طعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاه ها و درختان می گیرند و برای خوش طعم ساختن غذاها به کار می برند
داروی بیهوشی: دارویی که با آن کسی را بیهوش کنند
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان چرداول بخش شیروان شهرستان ایلام، در 6 هزارگزی جنوب چرداول و دوهزارگزی جنوب راه مالرو شیروان، کوهستانی، گرمسیر و سکنۀ آن 60 تن است، آب آن از رود خانه چرداول، محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان سلکی شهرستان نهاوند، در 25هزارگزی باختر نهاوند و 2هزارگزی مارس بان، سکنۀ آن 25 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چارلا، چارتا
لغت نامه دهخدا
چوب عود است که بهر بخورش سوزند، (برهان)، رجوع به داربوی شود
لغت نامه دهخدا
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
لغت نامه دهخدا
نام مرغی است، رجوع به داربر و دارکوب شود
لغت نامه دهخدا
پسر ’توقان’ و نوۀ ’باتو’: پسر اول ’توقان’، ’تارتو’، او را خواتین و قومایان بوده اند اما نام ایشان معلوم نشده و دو پسر داشته است، ’تولابوقا’ فرزند او معلوم نشد، ’کونچاک’ پسری داشته بوزبوقا نام، (جامع التواریخ رشیدی ج 2 چ بلوشه ص 110)، و رجوع به همان کتاب ص 108 و 109 و بخش فرانسه ص 30 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
آندراآنژلی. نقاش نامدارایتالیائی متولد شهر فلورانس (1486- 1531 میلادی) است. آثار او بسبب موضوع و رنگ آمیزی ارزش بسزائی دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دارو
تصویر دارو
هر چه با آن دردی را درمان کنند، دوا، جهت قطع بیماری بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارو
تصویر دارو
آن چه پزشک برای درمان بیمار تجویز می کند، درمان
فرهنگ فارسی معین
((رْ))
اسباب ورزش و بازی به صورت صفحه ای با دایره های تو در تو (یا شماره) که توسط پیکانی از فاصله ای معین به سوی صفحه نشانه گیری می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داربو
تصویر داربو
عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارو
تصویر دارو
دوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارو
تصویر دارو
Medication
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دارو
تصویر دارو
médication
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چوب های خرد و ریز درخت که جهت افروختن آتش مورد استفاده قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در حومه نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
یال گردن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دارو
تصویر دارو
תרופה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دارو
تصویر دارو
औषधि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دارو
تصویر دارو
obat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دارو
تصویر دارو
药物
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicinale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دارو
تصویر دارو
medicação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دارو
تصویر دارو
leki
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
ліки
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دارو
تصویر دارو
Medikation
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دارو
تصویر دارو
медикаменты
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دارو
تصویر دارو
薬物
دیکشنری فارسی به ژاپنی