جدول جو
جدول جو

معنی داراگرد - جستجوی لغت در جدول جو

داراگرد
(گِ)
همان دارابگرد است و گرد به معنی شهر است یعنی شهر دارا. (فرهنگ لغت شاهنامه ص 126). ’شهری است خرم و آبادان و بسیار خواسته و هوای بد، به ناحیت پارس. و از وی مومیائی خیزد که بهمه جهان جایی دیگر نبود. و اندر نواحی وی کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی...’. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحراگرد
تصویر صحراگرد
بیابان گرد، صحرانشین
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
یکی از پنج کوره (شهرستان) ایالت فارس در قدیم ’خشکی فارس را در قدیم پنج کوره گرفته اند چون اردشیرخوره، واصطخر و دارابجرد و شاپورخوره و قبادخوره و در هر یک چند ولایت و شهر بوده و هست. و حدود آن کورها تا ولایت عراق عجم و خوزستان و لرستان شبانکاره و بحر فارس پیوسته است’. (نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن ص 113). رجوع به دارابجرد و داراگرد شود
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
دستۀ اره. (آنندراج). دسته و قبضۀ اره. (ناظم الاطباء). دستاکرد
لغت نامه دهخدا
(اِ زِ)
بیابان گرد، آنکه در بیابان گردد و کشت هاو مزارع را بپاید چهارپا ومردمان بدان گزند نرسانند. رجوع به صحراگردی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد دانا. خردمند. دانشمند. عالم. دانشی مرد:
مرد دانا شود زدانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است در مازندران، رابینو مینویسد: ’این نهر بدون شک دارارود (دارارو) است که ناپیر گفته در شش میل و نیم مغرب نکا است’، (رابینو مازندران و استرآباد ترجمه وحید مازندرانی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان هنام و بسطام، بخش سلسله. شهرستان خرم آباد. بیست و پنج هزارگزی جنوب خاوری الشتر. بیست و سه هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور. سردسیر مالاریایی با 60 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، لبنیات، حبوبات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. ساکنین از طایفه حسن وند میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مرسل یا برکه سلوام، در نزدیکی اورشلیم میباشد و آنرا شیلونیزگویند. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به سلوان شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی شهرستان اهواز که در 24هزارگزی شمال باغ ملک و 3هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفت گل به ایزه (ایذه) در کوهستان واقعست. هوایش معتدل و دارای 170 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و قنات ومحصولش غلات، برنج، حبوبات و میوه است. شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صحراگرد
تصویر صحراگرد
بیابان گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروبرد
تصویر داروبرد
((بَ))
کر و فر، گیرودار
فرهنگ فارسی معین
بادیه نشین، صحرانشین، صحرانورد
متضاد: شهرنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
متسامحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
Lenient
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
indulgent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
نرم دل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
indulgente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
nachsichtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
pobłażliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
снисходительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
поблажливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
mild
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
ใจกว้าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
indulgente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
mpole
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
סלחן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
寛大な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
宽容的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
관대한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
hoşgörülü
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
indulgente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
নম্র
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مداراگر
تصویر مداراگر
उदार
دیکشنری فارسی به هندی