جدول جو
جدول جو

معنی دارابزین - جستجوی لغت در جدول جو

دارابزین
(اَ)
پنجره و محجری که در پیش درخانه سازند، تکیه گاه: گفت مولانا آنجا هیچ دارابزینی یا چیزی باشد که دست در آنجا زنند و بگذرند؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158). رجوع به دارآفرین، دارافزین و داروزین شود
لغت نامه دهخدا
دارابزین
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارابین
تصویر کارابین
نوعی تفنگ لوله کوتاه سرپر، قرابین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
پناهگاه، تکیه گاه، نرده، تارم، سکو، تارمی که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، چهل هزارگزی جنوب باختر سقز، یازده هزارگزی شمال شوسۀ سقز به بانه، کوهستانی، سردسیر، سکنۀ آنجا صد و پنجاه نفر، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، لبنیات، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ص 169)
لغت نامه دهخدا
سید جعفر بن ابی اسحاق موسوی علوی دارابی، ساکن بروجرد و معروف بکشفی از اجلۀ علمای امامیۀقرن سیزدهم هجری است که اصلاً از دارابگرد پارس بوده ... و عالمی است ادیب، نحوی، عارف و در حدیث و تفسیربی نظیر، از تألیفات اوست: 1- اجابهالمضطرین فی اصول الدین و بعض فروعه ... که حاوی بیانات ایقانیه و تحقیقات عرفانیه بوده و در هند و ایران چاپ شده است، 2- ارجوزه فی الکلام، 3- ارجوزه فی المنطق، 4- ارجوزه فی النحو ... 5- برق و شرق که شرق و غرب نیز گویند در شرح بعضی از احادیث دینیه که بپارسی فصیح و مسجع و مقفی موافق مشرب اهل ذوق و عرفان شرح کرده، چنانچه اصل حدیث را بعنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 6-البلدالامین که منظومه ای است در اصول عقاید و از هزار بیت متجاوز بوده و آن را میرزا ابوالحسن اصطهباناتی، نوۀ دارابی، به عنوان کتاب الحصن الحصین شرح کرده است، 7- تحفهالملوک فی السیر السلوک که کتابی است در عقل و جهل و تعدیل قوای آنها و آن رابه پارسی بنام فتح علیشاه قاجار تألیف کرده و در آخرش قصیده ای ! در مدح سلطان گفته و از ابیات آن دو بیت نقل میشود:
مه مه ! ای طوطی سخن بسیار شد
زین سخن هر صفحه ای طومار شد
داستان عقل بی پایان بود
آنچه ناید در بیان، عقل آن بود،
کتب دیگری نیز داشته است، درگذشت او را در سال 1267 هجری قمری ثبت کرده اند، رجوع به کشفی و ریحانه الادب ج 3 شود
میرزا محمدعلی دارابی معروف به بهار پسر میرزا اسحاق شیخ الاسلام از اکابر بروجرد بوده و مانند پدر منصب شیخ الاسلامی داشته و بقضاوت مشغول بوده و در سال 1260 هجری قمری درگذشت، (ریحانه الادب ج 1 بهار)، رجوع به بهار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صفه و سکو و دکه، که در پیش خانه ها بجهت نشستن سازند. (برهان) ، تکیه گاه. (برهان). رجوع به دارابزین، دارآفرین و داربزین شود، پنجره. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
اصطلاح محلی رعایای گیلان است و به چوبهای تیز شده ای که بزمین فرومیرود و در سدسازی برای استفاده از آب رودها استعمال میشود اطلاق میکنند، شاید ترکیبی از دار (پایه) و چین باشد
لغت نامه دهخدا
میوه ای از طایفه مرکبات، شبیه بنارنج و پرتقال، (ناظم الاطباء)،
منسوب بشهر داراب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مورخ روسی و مؤلف کتاب قابل توجه ’تاریخ روسیه’، (1765- 1826م)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ولایتی است و صد پاره دیه باشد. قول و جامکو و زهر از معظمات آن و حقوق دیوانیش بیست و نه هزار دینار بر روی دفتر است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 82 چ لیدن). دارمرزین از ولایات آذربایجان قدیم بوده است
لغت نامه دهخدا
(رُ رَ)
نام جایی است در سیستان. والرهنی میگوید در کرمان است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مأخوذ از یونانی تراپزیون. طارمی. دارابزین. دارافزین. نرده. جلفق. (تاج العروس). حلفق. تفاریج. محجر و شبکۀ اطراف باغ و خانه. (ناظم الاطباء). ج، درابزینات. و رجوع به درابزینات شود: فلماتم بناؤهانقش علی دائره الدرابزین. (معجم البلدان ج 4 ص 68)
لغت نامه دهخدا
(رْ اَ)
دارآفرین. تکیه گاه و محجر تخت و صفه و بام و تکیه گاه مطلق. (انجمن آرا). دارابزین:
بخیره چشمی سوراخهای دارافزین
بسرخ رویی دیوارهای آتشدان.
روحانی سمرقندی.
رجوع به دارآفرین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای سه گانه بخش حومه شهرستان بم در باختر بخش واقع وحدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به بخش شهداد ازشهرستان کرمان از طرف خاور بدهستان مرکزی بم، از طرف جنوب و باختر بدهستان مرغک، منطقه ای است جلگه، دارای هوای گرم و معتدل که آب آن از قنوات تأمین میشودمحصول عمده آن: غلات، پنبه، خرما، حنا، و انواع مرکبات است، از چهار آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1600 تن است، راه شوسۀ کرمان به بم از مرکز این دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نوعی تفنگ کوتاه و سبک که مدتی طولانی مورد استعمال سواره نظام و شکاریان پیاده اروپای غربی بود، نوعی مدبر که در کوهنوردی هنگام استفاده از طناب بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربزین
تصویر دربزین
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داروزین
تصویر داروزین
((وِ زِ))
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، دارافزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طعمی ترش و شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارافزین
تصویر دارافزین
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، داروزین
فرهنگ فارسی معین
از انواع مرکبات
فرهنگ گویش مازندرانی