- داراب (پسرانه)
- نام پسر بهمن پادشاه کیانی و همای چهرزاد، از شخصیتهای شاهنامه
معنی داراب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طعمی ترش و شیرین
اموال
زراعت آبی مقابل دیم
کروفر داروگیر: بدرود که پیش ملکان در صف محشر دارات نمودی چو علی در صف صفین. (معزی)
دنیا و آخرت. در عربی در حالت رفعی استعمال شود ولی در فارسی مراعات این قاعده نکنند
زراعت آبی، زراعتی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود، پاریاب، پاریاو، فاراب
زراعت آبی، زراعتی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود، پاریاب، پاراب، پاریاو
پاراو. فاراب، زراعت آبی، مقابل دیم
کر و فر، شکوه و عظمت
شان و شوکت، کروفر
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
مالدار، ثروتمند، از نامهای خداوند، صورت دیگری از داراب و داریوش، نام پادشاه کیانی در شاهنامه و منظومه نظامی
واجد، متمول
جمع درب، پارسی تازی گشته درها دروازه ها
دارنده، چیزدار، ثروتمند
آله (عقاب)، خوگر ، باز آینده، تبیره زن
دارنده، چیزدار، مال دار، ثروتمند
دارنده، مال دار، خدای تعالی
داربزین دار بزین یونانی تازی گشته پیشگاه پیشسرا ستناوند، تارمی یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی