جدول جو
جدول جو

معنی دادگری - جستجوی لغت در جدول جو

دادگری
عمل دادگر، حکم کردن به عدل و داد
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
فرهنگ فارسی عمید
دادگری(گَ)
عمل دادگر. عادلی. دادگستری. عدل ورزی: و این قفندنه از هندوان بود ولیکن از نیکوسیرتی و دادگری همه او را فرمانبردار شدند. (مجمل التواریخ).
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دادگری
عمل دادگر عدالت، حکومت به عدل و داد
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
دادگری
عدل، احقاق، عدالت
تصویری از دادگری
تصویر دادگری
فرهنگ واژه فارسی سره
دادگری
عدالت، عدل، قسط
متضاد: بیداد، ظلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادفرخ
تصویر دادفرخ
(پسرانه)
مرکب از داد (عدل) + فرخ (فرخنده، مبارک)، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادعلی
تصویر دادعلی
(پسرانه)
داد (فارسی) + علی (عربی)، آنکه عدل و دادی چون علی (ع) دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دادفرین
تصویر دادفرین
(پسرانه)
نام یکی از سرداران زمان اسکندر مقدونی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدادگری
تصویر بیدادگری
ظلم، ستم، تعدی، بی قانونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگر
تصویر دادگر
داد دهنده، عادل، داد گیرنده، باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگیر
تصویر دادگیر
آنکه داد مظلوم از ظالم بستاند، داد گیرنده، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
لقب نوشروان پسرقباد پادشاه ساسانی. (از مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی داده. صفت داده
لغت نامه دهخدا
(گَ)
بیدادی. ظلم و تعدی و ستم و زبردستی و بی قانونی. (ناظم الاطباء). ظلم. ستم. تعدی. مقابل دادگری:
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.
فرخی.
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آن است که باید بشما بر بگریست.
منوچهری.
منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه).
ای چرخ فلک خرابی از کینۀ تست
بیدادگری عادت دیرینۀ تست.
خیام.
چونکه تو بیدادگری پروری
ترک نه ای هندوی غارتگری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دادْ وَ)
عمل دادور. عدل. عدالت ورزی. دادگری
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ کُ تَ / تِ)
که داد مظلوم از ظالم ستاند، دادستان، منتقم:
جهان دادخواه است و شه دادگیر
ز داور نباشد جهان را گزیر،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهداری
تصویر دهداری
عمل و شغل دهدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگر
تصویر دادگر
عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدابگری
تصویر آدابگری
روشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدادگری
تصویر بیدادگری
ظلم ستم تعدی مقابل دادگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
حالت و چگونگی دلدار، معشوقگی، معشوق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگر
تصویر دادگر
((گَ))
داددهنده، عادل، یکی از صفات باری تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگر
تصویر دادگر
عادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آبادگری
تصویر آبادگری
معماری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درودگری
تصویر درودگری
نجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلداری
تصویر دلداری
تسلی، تسلیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادیکی
تصویر دادیکی
حقوقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادگران
تصویر دادگران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادرسی
تصویر دادرسی
احقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیدادگری
تصویر بیدادگری
بی عدالتی
فرهنگ واژه فارسی سره
حق ستان، دادرس، دادگستر، دادور، عادل، منصف، باریتعالی
متضاد: ظالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعتساف، تعدی، جفا، جور، ستم، ستمگری، ظلم
متضاد: دادگری، عدل، معدلت
فرهنگ واژه مترادف متضاد