- دادفرخ (پسرانه)
- مرکب از داد (عدل) + فرخ (فرخنده، مبارک)، نام یکی از قاضیان در زمان ساسانیان
معنی دادفرخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قضاوت
عدل، احقاق، عدالت
عمل دادگر عدالت، حکومت به عدل و داد
اداره ای در دادگستری که تحت نظر داد ستان کار کند اداره مدعی عمومی یا دادسرای نظامی استان اداره ای در دادگستری که مرکب است از یک دادستان و یک دادیار برای هر شعبه پارکه استیناف. یا دادسرای شهرستان اداره ای در دادگستری که مرکب است یک دادستان و یک دادیار پارکه بدایت
کسی که حکم بسود او داده شده
قاصی، حاکم، کسیکه بداد ستمدیده ای برسد
عمل دادگر، حکم کردن به عدل و داد
آنکه عدل ورزد و عدل و داد کند، دادگر
بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی، بادافراه، بادفراه، پادافراه
باری تعالی، امر کننده به عدل و داد، داددهنده
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، یرمع، بادفر، پرپره، فرفروک، مازالاق
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
دادجو، دادخواه، خواهان عدالت، درخواست کنندۀ عدل و داد
قسمتی از ادارۀ دادگستری شامل شعبه های بازپرسی که کارمندان آن زیر نظر دادستان کار می کنند
قاضی، منصف
آنچه که با وزش باد دور خود چرخد بادفره فرفره
قاضی، خدای تعالی
عادل
آنکه به داد مظلوم رسد، کسی که به دادخواهی رسیدگی کند. داور قاضی نشسته
عادل، دادگر
دادگر، عادل، کنایه از قاضی
داد دهنده، عادل، داد گیرنده، باری تعالی
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، بادفره، یرمع، فرفروک، پرپره، مازالاق
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
بادبزن
آنچه با وزش باد دور خود می چرخد
داد دهنده، دادگر، عادل، بخشاینده، آفریننده، آفریدگار، برای مثال جز این بت که هر صبح از این جا که هست / برآرد به یزدان دادار دست (سعدی۱ - ۱۷۹)
یکی از نام ها و صفات باری تعالی،برای مثال هرآن کس که داند که دادار هست / نباشد مگر پاک و یزدان پرست (فردوسی - ۶/۲۲۵) ، هنوزت اجل دست خواهش نبست / برآور به درگاه دادار دست (سعدی۱ - ۱۹۱)
یکی از نام ها و صفات باری تعالی،