- دادستان
- قانون، فتوا، فتوی
معنی دادستان - جستجوی لغت در جدول جو
- دادستان
- فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
- دادستان
- جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن،
برای مثال من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم برد دادستان او (مولوی - ۴۰۱)
- دادستان ((س))
- اجراکننده عدالت، نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است، مدعی العموم
- دادستان
- نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر می کند، مدعی العموم، کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد، ستانندۀ داد، داور، دادرس
- دادستان
- Prosecutor
- دادستان
- прокурор
- دادستان
- Staatsanwalt
- دادستان
- прокурор
- دادستان
- prokurator
- دادستان
- promotor
- دادستان
- procuratore
- دادستان
- procureur
- دادستان
- aanklager
- دادستان
- مدّعٍ
- دادستان
- अभियोजक
- دادستان
- mwendesha mashtaka
- دادستان
- อัยการ
- دادستان
- সরকারি কৌঁসুলি
- دادستان
- سرکاری وکیل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
داد خواهی، انتقام
ستاندن داد کسی از دیگری، در علم حقوق شغل و عمل دادستان
شغل دادستان، محل دادگاه، دادسرا
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
دل داغدار و پردرد و غم
ستانندۀ درد، آنکه یا آنچه درد و مرض را بردارد و برطرف سازد، دردبرچین، دردچین
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه