جدول جو
جدول جو

معنی داحقون - جستجوی لغت در جدول جو

داحقون
(حِ)
جمع واژۀ داحق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامون
تصویر دامون
(پسرانه)
در گویش مازندران دامنه جنگل
فرهنگ نامهای ایرانی
آنچه شکارچی از چوب یا چیز دیگر برای به دام انداختن شکار مثل آهو یا گورخر ترتیب بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاحون
تصویر طاحون
آسیا، دستگاهی که به وسیلۀ آن غلات را آرد کنند، جایی که غلات را آرد می کنند،
فرهنگ فارسی عمید
اسم ترکی خنزیر است، خوک
لغت نامه دهخدا
صورتی از نام قوم باسق یا باسک، این قوم در دو طرف سلسله جبال پیرنه غربی میزیسته اند و بسیار جنگجو بوده اند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ صادق
لغت نامه دهخدا
(تُن)
نام شهری در ایالت اهایو از ممالک متحدۀ امریکای شمالی در کنار رود میامی. دارای 210700 سکنه
لغت نامه دهخدا
(سِ)
به لغت رومی نام بیشه و جنگلی است درروم. (برهان). در معجم البلدان و نخبه الدهر و حدودالعالم نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین) :
که او گفت در بیشۀ فاسقون
یکی گرگ یابی بسان هیون.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1463).
چنین تا لب بیشۀ فاسقون
برفتند پویان و دل پر ز خون.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1465)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ فاسق در حالت رفع
لغت نامه دهخدا
زرقون است، (آنندراج) (فرهنگ دزی)، رجوع به زرقون شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش شهرستان سراب. سکنۀ آن 701 تن است. آب آن از چاه، محصول آن غلات و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ سارق در حالت رفعی. رجوع به سارق شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
طالیقون است. رجوع به طالیقون شود. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(تُن)
ژآسیم پکسی، پاپ مسیحی (1878- 1903 میلادی مولد کارپی نتو (ایتالیا) به سال 1810 م
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
فیزیک دان و شیمی دان و طبیعی دان انگلیسی (1766-1844 میلادی). وی در فرضیۀ اتمی بهری دارد
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ داخل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در سه هزارگزی شمال شرقی هودرسفیلد به ایالت یورک انگلیس، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی است از ماوراءالنهر که جنگ امیر تیمور با قمرالدین در آنجا واقع گردید، رجوع به حبیب السیر ج 3 جزء 3 ص 134 شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ حالق در حالت رفعی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قره قریون بخش حومه شهرستان ماکو در 32 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 6 هزارگزی باختر صوفی بشوت. دره کوهستانی، معتدل، مالاریایی با210 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
مرهم داخلون. مرهم دیاخیلون. لعابات (بحر الجواهر) :
گفتاز من برو تو بنزد (بسوی) طبیب شهر
وز وی بیار مرهم شنگرف و داخلون.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
جمع واژۀ داخر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 15هزارگزی شمال طرخوران - دارای 40 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ دالخ. رجوع به دالخ شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ سابق، در حالت رفعی. رجوع به سابق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دائمون
تصویر دائمون
دایمون یونانی همزاد، دیوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحدون
تصویر واحدون
جمع واحد، تک ها یکان ها یگانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحقین
تصویر لاحقین
جمع لاحق، رسندگان، آیندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقون
تصویر انقون
یونانی گل کنده از گیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحوم
تصویر داحوم
دام روباه
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از چوب و غیره که صیاد آهوان برای بدام انداختن آنها آماده سازد جمع دواحیل. پارسی تازی گشته داخل دامی که از چوب و شاخه برای شکار آهو سازند داهول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داحوس
تصویر داحوس
داحس: ناخن پال
فرهنگ لغت هوشیار
روی، هفت جوش که عبارت از آلیاژ فلز می باشد و آنها عبارتند از: طلا و نقره و مس و قلع و سرب و آهن و روی، مس زرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاحون
تصویر طاحون
آسیا طاحونه. یا طاحون هوا (هوایی)، آس بادی آسیایی که با باد گردد
فرهنگ لغت هوشیار