شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون، چنبر، حلقه، در موسیقی از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف، محدوده
شکل مسطح گردی که همۀ نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون، چنبر، حلقه، در موسیقی از آلات موسیقی ضربی به صورت چنبری چوبی که در یک طرف آن پوست نازکی چسبانده شده، باتره، تبوراک، دف، محدوده
موافق نوشتۀ موسی خورنی مورخ ارمنی اسم نهمین پادشاه اشکانی یعنی همان کسی است که ما بعنوان بلاش اول میشناسیم. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 3613 شود و ظاهراً این کلمه صورتی از واژه ’دارا’ است که در پارسی امروز داریوش میگوییم. (ایران باستان ج 3 ص 2597)
موافق نوشتۀ موسی خورنی مورخ ارمنی اسم نهمین پادشاه اشکانی یعنی همان کسی است که ما بعنوان بلاش اول میشناسیم. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 3613 شود و ظاهراً این کلمه صورتی از واژه ’دارا’ است که در پارسی امروز داریوش میگوییم. (ایران باستان ج 3 ص 2597)
دائره. دایره. خط گرد. (منتهی الارب) (غیاث). چنبر. گرده. برهون. گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی. حلقه. هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبله. (منتهی الارب). ج، دوائر: بسا که از پی جست جهان چون پرگار چو دائره همه تن گشته بود زنارم. خاقانی. وی دل که به نیم نقطه مانی در دائرۀ عنات جویم. خاقانی. صدر تو دائرۀ جاه و جلال است مقیم در تن دائره هر جا که نشینی صدر است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 838). تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت مزبلۀ آب و خاک دائرۀ باد و نار. خاقانی. کفف، دائره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب). کفف، دائره های نگار. (منتهی الارب) ، در اصطلاح هندسه مکان هندسی مجموعۀ نقاطی است که این نقاط را از نقطۀ ثابتی بنام مرکز به یک فاصله است. بیرونی در التفهیم آرد: دایره شکلی است بر سطحی که گرد بر گرد او خطی بود که نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست. (التفهیم ص 8). جرجانی در تعریفات گوید: فی اصطلاح علماءالهندسه شکل مسطح یحیط به خط واحدو فی داخله نقطه کل الخطوط المستقیمه الخارجه منها الیها متساویه و تسمی تلک النقطه مرکز الدائره و ذالک الخط محیطها. (تعریفات). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عندالمهندسین و اهل الهیئه هی سطح مستو احاط به خط مستدیر. و تعریف ایضاء بانها سطح مستویتوهم حدوثه من اثبات احد طرفی الخط المستقیم و ادارته حتی یعود الی وضعه الاول. والمراد بالخط المستدیر خط توجد فی داخله نقطه تکون الخطوط الخارجه منها الیه ای الی ذلک الخط متساویه، وتلک النقطه مرکز الدائره. و تلک الخطوط انصاف اقطارالدائره و الخط المستدیر محیط الدائره و یسمی الدائره ایضاً مجازاً و قیل الامر بالعکس. و تحقیق ذلک انه اذا اثبت احد طرفی خط مستقیم وادیر دوره تامه یحصل سطح دائره یسمی بها لان هیئه هذا السطح ذات دوره علی ان صیغه اسم الفاعل للنسبه. و اذا توهم حرکه نقطه حول نقطه دوره تامه بحیث لایختلف بعد النقطه المتحرکه عن النقطه الثابته یحصل محیط دائره سمی بها لان النقطه کانت دائره فسمی ما حصل من دورانها دائره. فان اعتبر الاول ناسب ان یکون اطلاق الدائره علی السطح حقیقه. و علی المحیط مجازاً. و ان اعتبر الثانی ناسب ان یکون الامر بالعکس. هکذا حقق الفاضل عبدالعلی البرجندی فی حاشیه الچغمینی. اعلم ان الدوائر المفروضه علی الکرهعلی نوعین: عظام و صغار. فالدائره العظیمه هی التی تنصف الکره و الصغیره هی التی لاتنصفها. و الدوائر العظام المبحوث عنها فی علم الهیئه هی معدل النهار و دائره البروج و تسمی بفلک البروج ایضاً و دائره الافق ودائره الارتفاع و دائرهالمیل و دائرهالعرض و دائره نصف النهار و دائره وسط سماء الرؤیه. هذه و هی المشهوره و غیر المشهوره منها دائرهالافق الحادث و دائره نصف النهار الحادث. ، از نظر هندسۀ تحلیلی، شکلی است دارای معادلۀ ذیل: معادله دائره، اگر در دستگاه محورهای متعامد دکارتی مرکز دائره بمختصات (a و b) باشد معادلۀ دائره چنین است: R2 = 2 (b -y) + 2 (a - x) که در اینجا R شعاع دائره است، از نظر هندسۀ تصویری، دائره مقطع مخروطیی است که از پنج نقطۀ سازندۀ آن (بنابر قضیۀ اشتاینر درمقاطع مخروطی) سه نقطۀ آن معین و دو نقطۀ آن، نقاط موهومی (سیکلیک) خط بی نهایت صفحه است. و اگر در بیضی (که یکی از مقاطع مخروطی است دو کانون در مرکز آن بر هم منطبق شوند بیضی تبدیل بدایره میشود) ، نام ساز معروف. (غیاث). دورویه. دایره. سازی که به انگشتان نوازند. (آنندراج). از آلات طرب و آن پوستی مدور بر چنبری چوبین کوتاه دیواره گسترده باشد و گاه بر دیوارۀ این چنبر بفاصله کم حلقه ها کوبند و هم چند جای بر جدار آن سوراخی تعبیه کنند و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار دهند تا چون دایره را بنوازند از آن حلقه ها و یا از آن سنجها آوا برآید و این اخیر را ’دائره زنگی’ گویند، یعنی دورویۀ دارای زنگ: ای خوشا دائرۀ دامن صحرا که در او پرزنان همچو جلاجل بفغان آمده جل. شاه طاهر (از جهانگیری ذیل کلمه جل). ، موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو، هزیمت. (منتهی الارب) ، گرد نامه. نامۀ توزیع. و با کشیدن صرف شود. رجوع به دایره شود، در اصطلاح اداری دستگاهی دون اداره و فوق شعبه چون: دائرۀ احصائیه، دائره اطفائیه، دائرۀ آتش نشانی و جز آن. ج، دوائر، دائرۀ نون، انحنایی که هنگام تحریر نون (ن) رسم شود، دائرۀ افق، دائره ای که تنصیف فلک کند میان مرئی و غیرمرئی یعنی میان بالای زمین که بدیده در آید و پائین زمین که بدیده در نیاید. دائره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا سازد، دائرۀ ارتفاع و انحطاط، هی عظیمه یمر بقطبی الافق و بکوکب ما و تسّمی بالدائره الشمسیه ایضاً. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، دائرۀ اول سموات، هی عظیمه تمر بقطبی الافق و بقطبی نصف النهار سمیت بها لان الکوکب اذا کان علیها لم یکن له سمت و تسمی ایضاً بدائره المشرق و المغرب لمرورها بنقطتیها. و تفصل بین النصف الشمالی و الجنوب من الفلک و قطباها نقطتا الشمال و الجنوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به دائره عظیمه شود. - از دائره افتادن، از حلقه افتادن و بی مرتبه شدن: صوفی هر کس که بوالفضول افتاده ست از دائرۀ رد و قبول افتاده ست از گردش چرخ است که بد میرقصم این دائره سخت بی اصول افتاده ست. صوفی شیرازی (از آنندراج)
دائره. دایره. خط گرد. (منتهی الارب) (غیاث). چنبر. گرده. برهون. گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی. حلقه. هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبله. (منتهی الارب). ج، دوائر: بسا که از پی جست جهان چون پرگار چو دائره همه تن گشته بود زنارم. خاقانی. وی دل که به نیم نقطه مانی در دائرۀ عنات جویم. خاقانی. صدر تو دائرۀ جاه و جلال است مقیم در تن دائره هر جا که نشینی صدر است. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 838). تا فلک آکنده باد از دل و جان عدوت مزبلۀ آب و خاک دائرۀ باد و نار. خاقانی. کِفَف، دائره های نگار که بر دست عروس نهند. (منتهی الارب). کَفَف، دائره های نگار. (منتهی الارب) ، در اصطلاح هندسه مکان هندسی مجموعۀ نقاطی است که این نقاط را از نقطۀ ثابتی بنام مرکز به یک فاصله است. بیرونی در التفهیم آرد: دایره شکلی است بر سطحی که گرد بر گرد او خطی بود که نام او محیط است و دور نیز خوانند و بمیان او نقطه ای است که او را مرکز گویند و همه خطهای راست که از مرکز بیرون آیند و بمحیط رسند همچند یکدیگر باشند راست. (التفهیم ص 8). جرجانی در تعریفات گوید: فی اصطلاح علماءالهندسه شکل مسطح یحیط به خط واحدو فی داخله نقطه کل الخطوط المستقیمه الخارجه منها الیها متساویه و تسمی تلک النقطه مرکز الدائره و ذالک الخط محیطها. (تعریفات). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عندالمهندسین و اهل الهیئه هی سطح مستو احاط به خط مستدیر. و تعریف ایضاء بانها سطح مستویتوهم حدوثه من اثبات احد طرفی الخط المستقیم و ادارته حتی یعود الی وضعه الاول. والمراد بالخط المستدیر خط توجد فی داخله نقطه تکون الخطوط الخارجه منها الیه ای الی ذلک الخط متساویه، وتلک النقطه مرکز الدائره. و تلک الخطوط انصاف اقطارالدائره و الخط المستدیر محیط الدائره و یسمی الدائره ایضاً مجازاً و قیل الامر بالعکس. و تحقیق ذلک انه اذا اثبت احد طرفی خط مستقیم وادیر دوره تامه یحصل سطح دائره یسمی بها لان هیئه هذا السطح ذات دوره علی ان صیغه اسم الفاعل للنسبه. و اذا توهم حرکه نقطه حول نقطه دوره تامه بحیث لایختلف بعد النقطه المتحرکه عن النقطه الثابته یحصل محیط دائره سمی بها لان النقطه کانت دائره فسمی ما حصل من دورانها دائره. فان اعتبر الاول ناسب ان یکون اطلاق الدائره علی السطح حقیقه. و علی المحیط مجازاً. و ان اعتبر الثانی ناسب ان یکون الامر بالعکس. هکذا حقق الفاضل عبدالعلی البرجندی فی حاشیه الچغمینی. اعلم ان الدوائر المفروضه علی الکرهعلی نوعین: عظام و صغار. فالدائره العظیمه هی التی تنصف الکره و الصغیره هی التی لاتنصفها. و الدوائر العظام المبحوث عنها فی علم الهیئه هی معدل النهار و دائره البروج و تسمی بفلک البروج ایضاً و دائره الافق ودائره الارتفاع و دائرهالمیل و دائرهالعرض و دائره نصف النهار و دائره وسط سماء الرؤیه. هذه و هی المشهوره و غیر المشهوره منها دائرهالافق الحادث و دائره نصف النهار الحادث. ، از نظر هندسۀ تحلیلی، شکلی است دارای معادلۀ ذیل: معادله دائره، اگر در دستگاه محورهای متعامد دکارتی مرکز دائره بمختصات (a و b) باشد معادلۀ دائره چنین است: R2 = 2 (b -y) + 2 (a - x) که در اینجا R شعاع دائره است، از نظر هندسۀ تصویری، دائره مقطع مخروطیی است که از پنج نقطۀ سازندۀ آن (بنابر قضیۀ اشتاینر درمقاطع مخروطی) سه نقطۀ آن معین و دو نقطۀ آن، نقاط موهومی (سیکلیک) خط بی نهایت صفحه است. و اگر در بیضی (که یکی از مقاطع مخروطی است دو کانون در مرکز آن بر هم منطبق شوند بیضی تبدیل بدایره میشود) ، نام ساز معروف. (غیاث). دورویه. دایره. سازی که به انگشتان نوازند. (آنندراج). از آلات طرب و آن پوستی مدور بر چنبری چوبین کوتاه دیواره گسترده باشد و گاه بر دیوارۀ این چنبر بفاصله کم حلقه ها کوبند و هم چند جای بر جدار آن سوراخی تعبیه کنند و در هر سوراخ دو سنج کوچک قرار دهند تا چون دایره را بنوازند از آن حلقه ها و یا از آن سنجها آوا برآید و این اخیر را ’دائره زنگی’ گویند، یعنی دورویۀ دارای زنگ: ای خوشا دائرۀ دامن صحرا که در او پرزنان همچو جلاجل بفغان آمده جل. شاه طاهر (از جهانگیری ذیل کلمه جل). ، موهای گرد بر جانب سر آدمی یا بر جای گیسو، هزیمت. (منتهی الارب) ، گرد نامه. نامۀ توزیع. و با کشیدن صرف شود. رجوع به دایره شود، در اصطلاح اداری دستگاهی دون اداره و فوق شعبه چون: دائرۀ احصائیه، دائره اطفائیه، دائرۀ آتش نشانی و جز آن. ج، دوائر، دائرۀ نون، انحنایی که هنگام تحریر نون (ن) رسم شود، دائرۀ افق، دائره ای که تنصیف فلک کند میان مرئی و غیرمرئی یعنی میان بالای زمین که بدیده در آید و پائین زمین که بدیده در نیاید. دائره ای است که آسمان فوق زمین را از آسمان زیر زمین جدا سازد، دائرۀ ارتفاع و انحطاط، هی عظیمه یمر بقطبی الافق و بکوکب ما و تسّمی بالدائره الشمسیه ایضاً. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، دائرۀ اول سموات، هی عظیمه تمر بقطبی الافق و بقطبی نصف النهار سمیت بها لان الکوکب اذا کان علیها لم یکن له سمت و تسمی ایضاً بدائره المشرق و المغرب لمرورها بنقطتیها. و تفصل بین النصف الشمالی و الجنوب من الفلک و قطباها نقطتا الشمال و الجنوب. (کشاف اصطلاحات الفنون). و نیز رجوع به دائره عظیمه شود. - از دائره افتادن، از حلقه افتادن و بی مرتبه شدن: صوفی هر کس که بوالفضول افتاده ست از دائرۀ رد و قبول افتاده ست از گردش چرخ است که بد میرقصم این دائره سخت بی اصول افتاده ست. صوفی شیرازی (از آنندراج)
تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء) ، پس سنب. سپس سم، آخر ریگ توده، هزیمت، بدفالی، پی پاشنۀ مردم، نوعی از بندهای کشتی، چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد، ناخن که بر بازی ستور برآید، پنجم انگشت که بر پای مرغان برآید برتر از دیگرها. (منتهی الارب)
تأنیث دابر. پس رو. پس خود. (مهذب الاسماء) ، پس سنب. سپس سم، آخر ریگ توده، هزیمت، بدفالی، پی پاشنۀ مردم، نوعی از بندهای کشتی، چیزی که محاذی آخر خرد گاه چاروا افتد، ناخن که بر بازی ستور برآید، پنجم انگشت که بر پای مرغان برآید برتر از دیگرها. (منتهی الارب)
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
با تره خمک ازابزارهای خنیا مونث دایر (دائر) دور زننده گردنده، خطی گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، سطحی که خطی مدور گرد آنرا احاطه کرده باشد بطوری که فاصله هر یک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی بود، جمع دوایر (دوائر) یا دایره صغیره. دایره ایست مفروض که کره را نصف نکند. مقابل دایره عظیمه دایره عظمی (عظیم) دایره ایست مفروض که کره را نصف کند. مقابل دایره صغیره. دایره های عظیمه که اهل هیئت بر فلک فرض کرده اند نه اند: معدل النهار، منطقه البروج، دایره ماره بالاقطاب الاربعه دایره ای است که بر هر دو قطب منطقه البروج وهر دو قطب معدل النهار و بر هر دو میل کلی گذشته، دائره الافق دایره ایست که فلک را نصف کند در میان مرئی و غیر مرئی، دایره نصف النهار، دائره الارتفاع چون قوس ارتفاع کواکب از این دایره ماخوذ است بدین نام نامیده شد، این دایره از سمت الراس و القدم میگذرد و در روز و شب دوباره بر دایره نصف النهار منطبق میشود، دائره اول السموات دایره ای است که مرور میکند بسمتین الراس و القدم و بدو نقطه مشرق و مغرب و قطبین، دائره المیل و این دایره ایست که مرور میکند بهر دو قطب معدا النهار و بدان بعد کواکب سیاره از معدل النهار و میل منطقه البروج از معدا النهار شناخته میشود، دائره العرض دایره ایست که مرور میکند بدو قطب بروج و بان عرض کوکب شناخته میشود. یا دایره مینا آسمان فلک. یا دایره هندی صفحه ای که در روی آن تعیین ساعات نمایند. یا روی دایره ریختن مطلبی را. آنرا اظهار کردن در کمال وضوح آنرا شرح دادن، لشکری که بر جای فرود آید، مهمیز پرندگان، خار، بخت بد. روزگار نامساعد، حادثه پیشامد جمع دایرات، خانقاه صومعه، جمعیت حلقه مجلس، موهای گرد بر جانب سر آدمی، سازی است از آلات ضربی دف داریه، در موسیقی قدیم کشورهای اسلامی بیک نوع درآمدمخصوص که از در آمد خواننده میشد اطلاق میشد، هر چند به هر مناسب جزو یک دستگاه کرده آنرا دایره نامیده و هر دایره را اسمی نهادند. شش دایره مشهور با نام بحرها که از هر دایره منشعب میشود از این قرار است: متفقه مختلفه موتلفه مجتلبه مشتبهه منتزعه، شعبه ای از یک اداره دولتی جمع دوایر
دورزننده، گردنده، شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد، جمع دوایر، یکی از سازهای ضربی، شعبه ای از یک اداره، مجازاً، حوزه میدان
دورزننده، گردنده، شکلی گرد که فاصله هریک از نقاط محیط آن نسبت به نقطه مرکزی مساوی باشد، جمع دوایر، یکی از سازهای ضربی، شعبه ای از یک اداره، مجازاً، حوزه میدان