جدول جو
جدول جو

معنی داتستان - جستجوی لغت در جدول جو

داتستان
(تِ)
شکل پهلوی کلمه دادستان: داتستان دینیک، احکام دینی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغستان
تصویر داغستان
دل داغدار و پردرد و غم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن، برای مثال من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم برد دادستان او (مولوی - ۴۰۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر می کند، مدعی العموم، کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد، ستانندۀ داد، داور، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
از دیه های ساوه... (تاریخ قم ص 140)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
از: داغ، به معنی نشان آهن تفته و غم و اندوه و درد و مصیبت + ستان، پسوند مکان:
به داغستان دل دادی سپه سالاری دردم
به ملک غم ز آهم منصب صاحب لوائی ده.
مخلص کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. واقع در 13000گزی جنوب ساوه و دارای 31 سکنه است و محل قشلاقی چند خانوار از ایل بغدادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ رُ تَ / تِ)
ستانندۀ داد. گیرندۀ داد. منتقم. (دهار) (مهذب الاسماء). انتقام گیرنده. دادر. (برهان). مجری عدل. دادرس. (برهان). دادگیر. (انجمن آرا) :
نالۀ خاقنی اگر دادستان شد از فلک
نالۀ من نبست غم دادستان من کجا.
خاقانی.
، کنایه از پادشاه، فتوی. (برهان) ، در اصطلاح دادگستری، مدعی العموم. وی بر ادارۀ دادسرا ریاست کند و وظیفۀ کلی او تعقیب جرم و دخالت در موارد ابلاغ و نظارت در حسن اجرای قوانین است. دادستان سه باشد: یکی دادستان شهرستان که ریاست دادسرای شهرستان دارد و در معیت دادگاه شهرستان (جنحه و غیره) کارکند. و دیگر دادستان استان که ریاست دادسرای استان دارد و در معیت دادگاه استان و دادگاه عالی جنائی کارکند و بر اعمال دادسراهای شهرستان حوزۀ خود ناظر باشد. سوم دادستان تمیز که ریاست دادسرای تمیز دارد و بر تمامی دادسراهای کشور نظارت کند. وی دادستان کل کشور نیز هست. دادستانهای دیگری نیز در تشکیلات عدلیه و جز آن هستند نظیر دادستان دادسرای عالی انتظامی قضاه و دادستان محاکم اداری و دادستان دیوان محاسبات وجز آن.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مرکب از ’داد’ به معنی عدل و ’ستان’ از ادات اتصاف به مکان، یعنی محل داد وجای داد. در پهلوی دادستان لغهً به معنی جای داوری و مجازاً به معنی فتوی و قانون است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.
مولوی.
، شریک شدن و راضی گردیدن در کاری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
مرکب از داش، تاش به معنی، سنگ و دگمه، کوفت، به معنی کوفته بسنگ یا سنگ کوفته. و در تداول به معنی سخت محکم، که بدین زودیها پاره نشود (جامه). پرتاب. داش دیمه
لغت نامه دهخدا
فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
((س))
اجراکننده عدالت، نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است، مدعی العموم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
قانون، فتوا، فتوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
المدّعي العامّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
Prosecutor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
procureur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
прокурор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
mwendesha mashtaka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
прокурор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
Staatsanwalt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
سرکاری وکیل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
সরকারি কৌঁসুলি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
อัยการ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
검사
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
prokurator
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
検察官
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
תובע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
अभियोजक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
jaksa
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
fiscal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
procuratore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
promotor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
检察官
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دادستان
تصویر دادستان
aanklager
دیکشنری فارسی به هلندی