- دابر
- سپس رو دنباله رو، پایان ، بیخ، لاد (بنا) برزمین نرم، تیر که به آماج نخورد، رفته
معنی دابر - جستجوی لغت در جدول جو
- دابر
- تیری که از نشانه درگذرد، گذشته
- دابر ((بِ))
- تابع، پیرو، دنباله، گذشته، آخر هر چیز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکست، مرغوا، پاشنه
بریده شدن از همدیگر
معشوق
قاضی
در کنار، در سینه
برنده دل، دلربا
دانش پرست
رهگذر
شمشیر، تیغ
شکسته بند، ستمکار، ستمگر، گردنکش
مردآگاه، عالم با خبر
بریده شده بشکل دال
فرومایه و ذلیل
پلید تباهکار، چوب پوسیده
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
آله (عقاب)، خوگر ، باز آینده، تبیره زن
برادر، دوست
پس زننده دور کننده
غافل، کهنه
هر حیوانی که روی زمین راه رود
دائر، گردان، گردنده، گردگرد، گرداگردان، چرخنده
روزگار سخت، از ویژه نام های تازی، سخت و شکننده
قاضی، حاکم، دادرس در اصل این کلمه دادور بود بمعنی صاحبداد، پس به جهت تخفیف دال تانی را حذف کردند
مرگ نابودی روز تیر شید (چهارشنبه)، شب تیرشید، دشمنی، کرت درکشاورزی جویبار، شکست، پیشامد رخداد
برقرار، گردنده گردنده، گردش کننده
گشن پذیری خرمای ماده
شکیبا، آرام، بردبار، حلیم
هالک، غافل، کهنه، مندرس