جدول جو
جدول جو

معنی دئن - جستجوی لغت در جدول جو

دئن
دادن، ادا کردن، دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دون
تصویر دون
پست، سفله، فرومایه، خسیس، مقابل فوق، پایین و فرود، غیر، سوا، جز. در این صورت لازم الاضافه است و در فارسی اغلب حرف با در اول آن درمی آورند و «بدون» می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دان
تصویر دان
خوراکی از گندم و ارزن و مانند آنکه به پرندگان می دهند، تخم گیاه، برای مثال فراخی در جهان چندان اثر کرد / که یک دان غله صد دان بیشتر کرد (نظامی - لغت نامه - دان)

جا، مکان، پسوند متصل به واژه به معنای ظرف مثلاً آبدان، آتشدان، پیه دان، چایدان، چینه دان، روغندان، زهدان، سرمه دان، سوزندان، شمعدان، کاهدان، گلدان، نمکدان، یخدان
پسوند متصل به واژه به معنای داننده مثلاً آداب دان، بسیار دان، تاریخ دان، حسابدان، سخندان، غیب دان، قدردان، موسیقی دان، نکته دان
دان کردن: از پوست درآوردن دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژن
تصویر دژن
هر چیزی که طعمش تند و تیز باشد، تند و تیز، تندخو و خشمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهن
تصویر دهن
دهان، عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندان ها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دین
تصویر دین
کیش، آیین
روز بیست و چهارم از هر ماه خورشیدی در ایران باستان
فرشتۀ موکل بر قلم و روز دین، کلمۀ دین در فارسی و عربی مشترک است
واحد اندازه گیری انرژی در سلسلۀ c.g.s برابر با نیرویی که به جسمی که جرمش یک گرم باشد شتابی برابر یک سانتی متر می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفن
تصویر دفن
چیزی را زیر خاک کردن و پنهان ساختن، پنهان کردن، به خاک سپردن مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درن
تصویر درن
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دائن
تصویر دائن
وام دهنده، وام خواه، بستانکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمن
تصویر دمن
دامن
مزبله، خاکروبه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخن
تصویر دخن
ارزن، گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، الم، تنگس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دخن
تصویر دخن
ارزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبن
تصویر دبن
کنام آغل کاز کازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجن
تصویر دجن
باران پیاپی روز بارانی، تاریکی انبوه، تاریکی ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائن
تصویر دائن
قرض دهنده، وام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان
تصویر دان
مخفف دانه است، دانه هر چیز، تخم میوه، هسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنن
تصویر دنن
خمیده پشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دهان، مخف دهان، دهان و فم و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل، تنگ حوصله، غنچه، لعل، نون تنوین، صبح از تشبیهات اوست نفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دئل
تصویر دئل
بچه گرگ بچه شغال
فرهنگ لغت هوشیار
وام، قرض مذهب، کیش، آیین، طاعت و نام فرشته ای که به محافظت قلم مامور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن
تصویر دفن
پوشیده وپنهان کردن در خاک، مستور و مخفی کردن چون دفن میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقن
تصویر دقن
باز داشتن، بی بهره کردن، مشت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشن
تصویر دشن
دستلاف فروش اول کاسب
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درن
تصویر درن
چرک، ریم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژن
تصویر دژن
طعم تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دون
تصویر دون
خسیس، ضعیف و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان
تصویر دان
دانه، بذر گیاه
دان پاشیدن: کنایه از تطمیع کردن و به جانب خود آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دان
تصویر دان
((وَ))
ریشه دانستن، مفرد امر حاضر از «دانستن»، در ترکیبات به معنی «داننده» آید، حساب دان، ریاضی دان. قدردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درن
تصویر درن
((دَ رَ))
چرک، ریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفن
تصویر دفن
خاکسپاری، گوراندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دین
تصویر دین
بدهی
فرهنگ واژه فارسی سره
از انواع بازی های بومی که در عروسی ها و در شب حنابندان انجام
فرهنگ گویش مازندرانی