جدول جو
جدول جو

معنی خییل - جستجوی لغت در جدول جو

خییل(خُ یَیْ)
مصغر خال یعنی نقطۀ سیاه کوچک که بر اندام باشد و یا نشان کوچک. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیل
تصویر خلیل
(پسرانه)
دوست یکدل، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
لقب ابراهیم پیامبر، دوست مهربان و یکدل، دوست صادق
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع ابداع کردن وجوه خیالی برای ستایش یا نکوهش چیزی به طوری که در شنونده و خواننده تاثیر کند و اثری از حزن یا نشاط یا بیم وامید پدید بیاورد، ایهام، به خیال افکندن، به کسی تهمت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیول
تصویر خیول
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر
زمانی زیاد، چندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیال
تصویر خیال
صورتی که در خواب یا بیداری به ذهن آید، پندار، گمان، وهم، نیرویی که به وسیلۀ آن صورت هایی که در زمانی دیده شده در ذهن تجدید و احیا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در منارۀ زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دوست. رفیق. یار. (از منتهی الارب). ج، اخلاء، خلان:
لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل.
مولوی.
حریف عهد مودت شکست و من نشکستم
خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم.
سعدی.
، سوراخ نافذکرده، دل. (دهار) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بینی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
صادق در دوستی. خالص در دوستی. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). دوستی که خلل در آن نیست. ناصح. (یادداشت بخط مؤلف) ، لاغر. مختل الجسم، درویش. مفلس. (منتهی الارب) (از تاج العروس) : رجل خلیل، مرد درویش مفلس
لغت نامه دهخدا
(خَ)
فرومایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خسائل خسال، دون. ناکس از قوم. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، خسائل، خسال
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خس و خاشاک سیل آورده که خشک شده باشد. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ صَ)
نام جایگاهی است در شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 9500 گزی باختری کلیبر و 20 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل الله نیز می گویند:
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم.
سوزنی.
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.
سوزنی.
کمان گروهۀ گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
خاقانی.
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل.
سعدی.
دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست.
سعدی.
بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم.
سعدی.
مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست.
سعدی.
یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل.
حافظ.
- خلیل الرحمن، نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل الله ، نام حضرت ابراهیم پیغمبر
ابن محمد مغربی الاصل و مصری المولد و المنشاء والوفاه. از فقیهان زمان بود و او را کتب چندی است که از آنجمله است: ’شرح المقولات العشر’ مرگ او بسال 1177 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299)
ابن ولی بن جعفر. او راست: المقصد التام فی معرفه احکام الحمام. وفات او بسال 1106 ه. ق. اتفاق افتاد. (یادداشت بخط مؤلف)
(مولانا...). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است. (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 340)
لغت نامه دهخدا
(اِلْ)
کسی را به خیالی و ظنی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). کسی را در خیال انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
عین آن تخییل را حکمت کند
عین آن زهراب را شربت کند.
مولوی.
، (اصطلاح بدیع) تصوروقوع نسبت و لاوقوع آن بدون تردد در قسمتی از استعاره. در جامع الصنایع گوید: تخییل آنست که لفظ مشترک مشتمل معانی آورده شود، چنانکه سیاق ترکیب بر یک معنی تام حاکی بود. و مراعات نظیر کرده آید. و بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و آن معنی تام نباشد. و این صنعت نزدیک ایهام و خیال است. و فرق آنست که در خیال یک معنی که مجاز و مصطلح و لطیفه آمیز و یا ضرب المثل مراد باشد و بر معنی حقیقی خیال رود. و در ایهام هر دو معنی تام باشد، لکن یک قریب، دوم بعید. و بعید بسبب سیاق ترکیب باشد. و مراد معنی بعید بود و اینجا همان یک معنی تام بود. الاّ آنکه بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و ثابت نباشد و این صنعت در غایت دلاویزی است. مثاله شعر:
کوکب ازنور ماه پاره از او
دف خورشید در حراره از او.
لفظ حراره دو معنی دارد، یکی گرمی، دوم دف زدن معروف که در شادیها رسم باشد. و اینجا مراد معنی اول است. در همین معنی تام است، ولکن بسبب ذکر دف، گمان بر حراره میرود. و آن معنی تام نیست و بسبب طوق نظیر دلاویز است. مثال دیگر شعر:
صد گره طول صفش از مردم
لیک در عرض بیشتر زانجم.
لفظ عرض دو معنی دارد، یکی مناسب طول، دوم لشکر. و این معنی دوم که تمامست مراد است وبمعنی اول که مناسب طول است مراد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، متوجه کردن تهمت را بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). خیّل علیه تخییلاً و تخیّلاً و هو مصدر ثان شاذ، وجّه التهمه الیه. (اقرب الموارد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته بود تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153) ، تفرس کردن در کسی خیر را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال نهادن بهر بچۀ ناقه تا گرگ از آن بترسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باران ناک شدن آسمان. (تاج المصادربیهقی). آمادۀ باران گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رعد و برق زدن ابر و آمادۀ باران شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بازاستادن و بددل شدن از قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیعل
تصویر خیعل
پوستین، جامه نادوخته ، پیراهن بی آستین، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیطل
تصویر خیطل
گربه از جانوران گربه نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیل
تصویر خصیل
جمع خصیله، پاره گوشت ها، گوشت های پی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیل
تصویر خسیل
فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیول
تصویر خیول
جمع خیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیل
تصویر خمیل
خوراک نرم، ابر انبوه، تا کلکینه (خیمه مخملی)، آبچین، درختناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار، بس، فراوان، بی نهایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییل
تصویر تخییل
تهمت بکسی متوجه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال
تصویر خیال
پندار، ظن، گمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
((خَ))
دوست خالص، صادق، جمع اخلاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیول
تصویر خیول
((خُ))
جمع خیل، گروه اسبان، گروه سواران، لشکرها، سپاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
((خَ یا خِ))
گروهی، عده ای، بسیار، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیال
تصویر خیال
گمان، وهم، آنچه که در خواب دیده شود، یکی از حدود اسماعیلیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخییل
تصویر تخییل
((تَ))
به خیال افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیال
تصویر خیال
پندار، گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیلی
تصویر خیلی
بسیار
فرهنگ واژه فارسی سره
خیال، پندار، گمان، ایهام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایده
دیکشنری اردو به فارسی