در بدیع ابداع کردن وجوه خیالی برای ستایش یا نکوهش چیزی به طوری که در شنونده و خواننده تاثیر کند و اثری از حزن یا نشاط یا بیم وامید پدید بیاورد، ایهام، به خیال افکندن، به کسی تهمت زدن
در بدیع ابداع کردن وجوه خیالی برای ستایش یا نکوهش چیزی به طوری که در شنونده و خواننده تاثیر کند و اثری از حزن یا نشاط یا بیم وامید پدید بیاورد، ایهام، به خیال افکندن، به کسی تهمت زدن
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غزیر، درغیش، به غایت، مفرط، موفّر، بی اندازه، موفور، معتدٌ به، عدیده، کثیر، اورت، جزیل، وافر، متوافر زمانی زیاد، چندان
بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، غَزیر، دَرغیش، بِه غایَت، مُفرِط، مُوَفَّر، بی اَندازِه، مَوفور، مُعتَدٌ بِه، عَدیدِه، کَثیر، اُوِرت، جَزیل، وافِر، مُتَوافِر زمانی زیاد، چندان
نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در منارۀ زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده اند. (از معجم البلدان)
نام شهری است که آن را تا بیت المقدس یک روز راه است وقبر حضرت خلیل الرحمن و اسحاق و یعقوب و یوسف در این شهر و در منارۀ زمینی قرار دارد. نام اصلی این شهرحبرون بوده و بالای مناره در حال حاضر بنایی است که گرداگرد آن نیز توری کشیده اند. (از معجم البلدان)
دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 9500 گزی باختری کلیبر و 20 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 9500 گزی باختری کلیبر و 20 هزارگزی شوسۀ اهر کلیبر. کوهستانی و معتدل و آب آن از چشمه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آن فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل الله نیز می گویند: در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم. سوزنی. ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز. سوزنی. کمان گروهۀ گبران ندارد آن مهره که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا. خاقانی. حق کرد خلیل را اشارت تا کرد بنا بسان کعبه. خاقانی. خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی به آتش برد زآب نیل. سعدی. دگر بروی کسم دیده باز می نشود خلیل من همه بتهای آذری بشکست. سعدی. بتولای تو در آتش محنت چوخلیل گوییادر چمن لاله و ریحان بودم. سعدی. مرا چون خلیل آتشی در دلست که پنداری این شعله بر من گلست. سعدی. یا رب این آتش که بر جان منست سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل. حافظ. - خلیل الرحمن، نام حضرت ابراهیم پیغمبر. - خلیل الله ، نام حضرت ابراهیم پیغمبر ابن محمد مغربی الاصل و مصری المولد و المنشاء والوفاه. از فقیهان زمان بود و او را کتب چندی است که از آنجمله است: ’شرح المقولات العشر’ مرگ او بسال 1177 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299) ابن ولی بن جعفر. او راست: المقصد التام فی معرفه احکام الحمام. وفات او بسال 1106 ه. ق. اتفاق افتاد. (یادداشت بخط مؤلف) (مولانا...). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است. (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 340)
لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل الله نیز می گویند: در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم. سوزنی. ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز. سوزنی. کمان گروهۀ گبران ندارد آن مهره که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا. خاقانی. حق کرد خلیل را اشارت تا کرد بنا بسان کعبه. خاقانی. خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. گلستان کند آتشی بر خلیل گروهی به آتش برد زآب نیل. سعدی. دگر بروی کسم دیده باز می نشود خلیل من همه بتهای آذری بشکست. سعدی. بتولای تو در آتش محنت چوخلیل گوییادر چمن لاله و ریحان بودم. سعدی. مرا چون خلیل آتشی در دلست که پنداری این شعله بر من گلست. سعدی. یا رب این آتش که بر جان منست سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل. حافظ. - خلیل الرحمن، نام حضرت ابراهیم پیغمبر. - خلیل الله ، نام حضرت ابراهیم پیغمبر ابن محمد مغربی الاصل و مصری المولد و المنشاء والوفاه. از فقیهان زمان بود و او را کتب چندی است که از آنجمله است: ’شرح المقولات العشر’ مرگ او بسال 1177 هجری قمری اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 299) ابن ولی بن جعفر. او راست: المقصد التام فی معرفه احکام الحمام. وفات او بسال 1106 هَ. ق. اتفاق افتاد. (یادداشت بخط مؤلف) (مولانا...). او نقاش معروف و مصور مشهور به زمان شاهرخ گورکانی است. (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 340)
کسی را به خیالی و ظنی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). کسی را در خیال انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی. ، (اصطلاح بدیع) تصوروقوع نسبت و لاوقوع آن بدون تردد در قسمتی از استعاره. در جامع الصنایع گوید: تخییل آنست که لفظ مشترک مشتمل معانی آورده شود، چنانکه سیاق ترکیب بر یک معنی تام حاکی بود. و مراعات نظیر کرده آید. و بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و آن معنی تام نباشد. و این صنعت نزدیک ایهام و خیال است. و فرق آنست که در خیال یک معنی که مجاز و مصطلح و لطیفه آمیز و یا ضرب المثل مراد باشد و بر معنی حقیقی خیال رود. و در ایهام هر دو معنی تام باشد، لکن یک قریب، دوم بعید. و بعید بسبب سیاق ترکیب باشد. و مراد معنی بعید بود و اینجا همان یک معنی تام بود. الاّ آنکه بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و ثابت نباشد و این صنعت در غایت دلاویزی است. مثاله شعر: کوکب ازنور ماه پاره از او دف خورشید در حراره از او. لفظ حراره دو معنی دارد، یکی گرمی، دوم دف زدن معروف که در شادیها رسم باشد. و اینجا مراد معنی اول است. در همین معنی تام است، ولکن بسبب ذکر دف، گمان بر حراره میرود. و آن معنی تام نیست و بسبب طوق نظیر دلاویز است. مثال دیگر شعر: صد گره طول صفش از مردم لیک در عرض بیشتر زانجم. لفظ عرض دو معنی دارد، یکی مناسب طول، دوم لشکر. و این معنی دوم که تمامست مراد است وبمعنی اول که مناسب طول است مراد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، متوجه کردن تهمت را بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). خیّل علیه تخییلاً و تخیّلاً و هو مصدر ثان شاذ، وجّه التهمه الیه. (اقرب الموارد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته بود تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153) ، تفرس کردن در کسی خیر را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال نهادن بهر بچۀ ناقه تا گرگ از آن بترسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باران ناک شدن آسمان. (تاج المصادربیهقی). آمادۀ باران گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رعد و برق زدن ابر و آمادۀ باران شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بازاستادن و بددل شدن از قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
کسی را به خیالی و ظنی افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). کسی را در خیال انداختن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند. مولوی. ، (اصطلاح بدیع) تصوروقوع نسبت و لاوقوع آن بدون تردد در قسمتی از استعاره. در جامع الصنایع گوید: تخییل آنست که لفظ مشترک مشتمل معانی آورده شود، چنانکه سیاق ترکیب بر یک معنی تام حاکی بود. و مراعات نظیر کرده آید. و بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و آن معنی تام نباشد. و این صنعت نزدیک ایهام و خیال است. و فرق آنست که در خیال یک معنی که مجاز و مصطلح و لطیفه آمیز و یا ضرب المثل مراد باشد و بر معنی حقیقی خیال رود. و در ایهام هر دو معنی تام باشد، لکن یک قریب، دوم بعید. و بعید بسبب سیاق ترکیب باشد. و مراد معنی بعید بود و اینجا همان یک معنی تام بود. الاّ آنکه بسبب طوق نظیر گمان بر معنی دوم رود. و ثابت نباشد و این صنعت در غایت دلاویزی است. مثاله شعر: کوکب ازنور ماه پاره از او دف خورشید در حراره از او. لفظ حراره دو معنی دارد، یکی گرمی، دوم دف زدن معروف که در شادیها رسم باشد. و اینجا مراد معنی اول است. در همین معنی تام است، ولکن بسبب ذکر دف، گمان بر حراره میرود. و آن معنی تام نیست و بسبب طوق نظیر دلاویز است. مثال دیگر شعر: صد گره طول صفش از مردم لیک در عرض بیشتر زانجم. لفظ عرض دو معنی دارد، یکی مناسب طول، دوم لشکر. و این معنی دوم که تمامست مراد است وبمعنی اول که مناسب طول است مراد نیست. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، متوجه کردن تهمت را بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد). خَیَّل َعلیه تخییلاً و تخیّلاً و هو مصدر ثان شاذ، وجّه التهمه الیه. (اقرب الموارد) : و بر تعجیلی که از تسویل شیطان و تخییل بهتان رفته بود تأسفها خورد. (سندبادنامه ص 153) ، تفرس کردن در کسی خیر را. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال نهادن بهر بچۀ ناقه تا گرگ از آن بترسد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باران ناک شدن آسمان. (تاج المصادربیهقی). آمادۀ باران گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رعد و برق زدن ابر و آمادۀ باران شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خیال کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، بازاستادن و بددل شدن از قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)