جدول جو
جدول جو

معنی خیقم - جستجوی لغت در جدول جو

خیقم
(خَ قَ)
حکایت آواز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیم
تصویر خیم
خیمه ها، چادرها، جمع واژۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیام
تصویر خیام
خیمه ها، چادرها، جمع واژۀ خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیم
تصویر خیم
خوی، سرشت، طبیعت، برای مثال دگر خوی بد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲)، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت
جوال پنبه ای
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قَ)
گشاده گلو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خَ یَ /خِ یَ)
جمع واژۀ خیمه. (منتهی الارب) :
وز بردگان طرفه که قسم سپه رسید
نخاس خانه گشت بصحرا درون خیم.
فرخی.
بار بربست مه روزه و برکند خیم
مهرگان طبل زد و راست برون برد علم.
فرخی.
باد زره گر شده ست آب مسلسل زره
ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
خوی، طبیعت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، خوی بد، (ناظم الاطباء)،
- دژخیم، بدخوی، کنایه از میرغضب:
به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست
گر از رازم آگه شود بیم نیست،
اسدی،
، جوالی از ریسمان پنبه ای، (ناظم الاطباء)، جوالی از پنبۀ کهن بافته، (فرهنگ اسدی) :
سبوی و ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان،
طیان (از فرهنگ اسدی)،
، دیوانه، مجنون، (لغت نامۀ اسدی) (ناظم الاطباء) :
ببیند غم و درد و دیوانه خیم
نه زاومید شاد و نه زاندوه بیم،
، رندش شکنبه و رودگانی، (فرهنگ اسدی)، رندش ازروده و شکنبه یعنی آنچه از روده و شکنبه بتراشند، (ناظم الاطباء) :
بگربه آه و به غلبه سپرز و خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن،
کسائی،
، چرکی که در گوشۀ چشم بهمرسد، (ناظم الاطباء)، قی، پیخ، کیخ، رمص، (یادداشت مؤلف) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم
دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم،
شهید،
، استفراغ، قی، لعابی که از بینی و دهان آدمی برآید، جراحت، (ناظم الاطباء)، ریم، ریش، (یادداشت مؤلف) :
بسی خیمها کرده بود او درست
مر آن خیمهای ورا چاره جست،
عنصری،
زمین است آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان
ز زخمش همه خستگانیم زار
نهان خیم و خون لیک دردآشکار،
اسدی
لغت نامه دهخدا
خو، طبیعت، در این کلمه واحد و جمع یکی است، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، سیرت، خلق، خوی، منش، (یادداشت مؤلف)، منه: هو کریم الخیم، هم کریموا الخیم:
دگر خوی بد آنکه خوانیش خیم
که با او ندارد دل از دیو بیم،
فردوسی،
تا بگویند که سلطان شهید افزونتر
بود از هرچه ملک بود به نیکویی خیم،
ابوحنیفۀاسکافی (از تاریخ بیهقی)،
مارماهی نبایدش بودن
که نه این و نه آن بود در خیم،
ابوحنیفۀ اسکافی،
مرد شهوت پرست را در خیم
بتر از بت پرست خواند حکیم،
سنائی،
هست طوبی شرف و عنقا نام
هست هدهد لقب و کرکس خیم،
خاقانی،
له حرکات موجبات بانه سیعلو و خیم المرء اعدل شاهد، (المضاف الی بدایع الازمان ص 3)، جوهر شمشیر، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ)
آواز موج دریا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بانگ دریا. (مهذب الاسماء) ، دریای فراخ دورتک. (منتهی الارب) (آنندراج). دریای پهناور. (اقرب الموارد) ، آواز فروبردن لقمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شترمرغ دراز. (منتهی الارب). گویند هیق است و آخر کلمه میم زاید است. (از اقرب الموارد). رجوع به هیق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَمْ مُ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیام. خیمان. خیمومه. خیوم، بددلی کردن. خیام. خیوم. خیمان. خیمومه، مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن. (منتهی الارب). خیام. خیوم. خیمان. خیمومه، برداشتن پا را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیام. خیوم. خیمان. خیمومه
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
گنده بوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترسیدن. خیم. خیمان. خیمومه. خیام، مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن. خیم. خیمان. خیمومه. خیام، برداشتن پای. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیم. خیمومه. خیمان. خیام
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ وُ)
ترسیدن و بددلی کردن، مکر و حیله کردن پس رجوع کردن بر آن، برداشتن پا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یا)
شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمر بن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند (متوفی بین 515- 517 هجری قمری) . او حکیم وریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هجری قمری است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است. بموجب این روایات، او در کودکی با خواجه نظام الملک و حسن صباح همشاگرد بوده است و این خبر بسیار مستبعد است، همچنین وی را در امر تهیۀ زیج ملکشاهی (467 هجری قمری) در شمار سایر دانشمندان ذکر کرده اند که خالی از اشکال نیست. قدیمترین مآخذی که ذکر او در آنها آمده است غیر از یک نامۀ منسوب به سنائی غزنوی کتاب میزان الحکمۀ عبدالرحمن خازنی و چهارمقالۀ نظامی عروضی و تتمۀ صوان الحکمۀ ابوالحسن بیهقی است. خیام بنابر مشهور در عراق و خراسان سفر کرد و غالباً بتدریس حکمت و مطالعه در علوم ریاضی اشتغال داشت. از جمله آثاروی رساله ای در جبر و مقابله و رساله ای فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس و همچنین مختصری در طبیعیات و رساله ای در وجود و رساله ای در کون و تکلیف است، در تذکره ها چند رسالۀ دیگر به او نسبت داده اند و از آنجمله است نوروزنامه که در صحت انتساب آن بدو تردید کرده اند و غیر از اینها چند شعر عربی و تعدادی رباعی فارسی است. در هر صورت هرچند شهرت بخل او در تعلیم ظاهراً اساسی ندارد اما محقق است که وی پرگویی را دوست نمیداشته چه نه بتألیف کتابهای مفصل پرداخته و نه شاگردان معروفی دارد. حتی رباعیهای بدیع و لطیف فارسی و مشهور خود را زیاد نگفته و احتمال دارد که بسبب اشتغال به علم و حکمت تا حدی شاعری را دون شأن خود میدانسته است مضافاً به اینکه در قدیم نیز شهرت او بشاعری نبوده است. چنانکه معاصر وی نظامی عروضی سمرقندی با آنکه به وی ارادتی داشته است و از او با احترام و تقدم در علم نجوم نام می برد، از شاعری او سخنی نمیگوید، در حالی که اگر خیام را رباعی مشهور بود و یا به شاعری شهرت داشت، قاعدهً باید نظامی این دقیقه را فرونگذارد. باری در باب رباعیات منسوب به خیام و اینکه چه مقدار از این رباعیات از او است و چه مقداربنام اوست بین محققان قرن حاضر اختلاف است تا آنجا که تنی چند انتساب این رباعیات را به حکیم عمرخیام منکر شده اند! و خیام ریاضی دان و خیام شاعر را دو تن پنداشته اند اما برخلاف این تصور، از قدیمترین مآخذ که در آنها از رباعیات خیام ذکری رفته است تاریخ الحکماء شهرزوری و مرصادالعباد نجم الدین رازی است و پس از آن جهانگشای جوینی و تاریخ گزیده و مونس الاحرار را می توان ذکر کرد اگر چه در کتب قدیمتر هم اشارات بشعر فارسی او هست. از رباعیات خیام که آن همه باعث شهرت اوشده تاکنون نسخۀ جامع و کامل موثقی در دست نیست و بسیاری از آنچه بدو منسوب می باشد مجهول و منحول است و به این جهت در تعداد واقعی رباعیات او جای بحث است و از قرن نهم و دهم هجری قمری تعداد این رباعیات درنسخ مختلف روبفزونی نهاده است و بجهات مختلف هر رباعی مجهول القائلی را که مضمونش با بعضی سخنان خیام مناسبت داشته به او نسبت داده اند چندانکه تعداد رباعیات منسوب به او که در مجموع مآخذ نسبهً قدیم به سیصدرباعی نمی رسد رفته رفته از هزار نیز تجاوز می کند.
شهرت فوق العادۀ رباعیات خیام در ادوار اخیر چه در ایران و چه در جهان تا حدی زیاد مدیون ترجمه معروف انگلیسی ادوارد فیتز جرالد است که قبول و رواج آن خیام را در اروپا بعنوان یکی از گویندگان بزرگ عالم مشهور کرده است و به این منتهی شده که رباعیات او به زبانهای مختلف منجمله فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی و روسی و عربی و ترکی و ارمنی و آنهم غالباً و مکرر ترجمه شود و متن آن نیز در ایران و غیره همراه با ترجمه یا بدون آن مکرر چاپ گردد و از جملۀ این چاپها می توان چاپ ژکوفسکی و چاپ آربری را نام برد. مضمون عمده غالب رباعیات او شک و حیرت وتوجه بمرگ و فنا و تذکار ضرورت اغتنام عمر است و ازبعضی جهات افکار او با افکار ابوالعلاء معری شاعر عرب شباهت دارد و این موارد شباهت نیز قابل توجه است. رجوع به خیامی شود
علی بن محمد بن احمد بن خلف خراسانی ملقب به علاءالدین. اوراست: دیوانی بفارسی با شعر بسیار که در خراسان و آذربایجان مشهور است. (از معجم الالقاب ج 4 ص 176 نسخۀ مصطفی جواد بنقل احمد حامد صراف در کتاب عمرخیام)
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یا)
یکی از آثار دورۀ صفوی شهر اسپاهان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یا)
چادردوز. خیمه دوز. (از ملخص اللغات حسن خطیب) (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، خیمه فروش. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
یومی از ایام معروف عربان است که درآن خیمه ها برافراشته بودند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خیمه، خیمه ها، (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، چادرها، سراپرده ها:
باغ پرخیمه های دیبا گشت
زندوافان درون شده بخیام،
فرخی،
این چه خرگه چه تتق این چه خیام است اینجا
چتر مه رایت خور ظل غمام است اینجا،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لغتی است در خیمه. (منتهی الارب). ج، خیام
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیوم
تصویر خیوم
ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
خو، طبیعت، سیرت، منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیام
تصویر خیام
خیمه، چادرها چادر دوز، خیمه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیم
تصویر خیم
خوی، طبیعت، استفراغ، قی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیم
تصویر خیم
زخم، جراحت، چرک گوشه چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیم
تصویر خیم
((خِ یَ))
جمع خیمه، چادرها، سراپرده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیام
تصویر خیام
((خَ یّ))
خیمه دوز، خیمه فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیم
تصویر خیم
طبیعت، ذات
فرهنگ واژه فارسی سره
خیمه باف، خیمه دوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خو، طبیعت، منش، استفراغ، تهوع، قی، دیوانه، مخبون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشمش بی دانه
فرهنگ گویش مازندرانی