خوی، سرشت، طبیعت، برای مثال دگر خوی بد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲)، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت جوال پنبه ای چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، رمص، ریمه، ژفک، کیغ
خوی، سرشت، طبیعت، برای مِثال دگر خوی بُد آنکه خوانیم خیم / که با او ندارد دل از دیو بیم (فردوسی - ۷/۲۹۲)، خوی بد، آنچه از شکنبه و رودۀ گاو و گوسفند می تراشیدند، زخم، جراحت جوال پنبه ای چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قِی، رَمَص، ریمِه، ژَفک، کیغ
جمع واژۀ خیمه. (منتهی الارب) : وز بردگان طرفه که قسم سپه رسید نخاس خانه گشت بصحرا درون خیم. فرخی. بار بربست مه روزه و برکند خیم مهرگان طبل زد و راست برون برد علم. فرخی. باد زره گر شده ست آب مسلسل زره ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم. منوچهری
جَمعِ واژۀ خیمه. (منتهی الارب) : وز بردگان طرفه که قسم سپه رسید نخاس خانه گشت بصحرا درون خیم. فرخی. بار بربست مه روزه و برکند خیم مهرگان طبل زد و راست برون برد علم. فرخی. باد زره گر شده ست آب مسلسل زره ابر شده خیمه دوز ماغ مسلسل خیم. منوچهری
خوی، طبیعت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، خوی بد، (ناظم الاطباء)، - دژخیم، بدخوی، کنایه از میرغضب: به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست، اسدی، ، جوالی از ریسمان پنبه ای، (ناظم الاطباء)، جوالی از پنبۀ کهن بافته، (فرهنگ اسدی) : سبوی و ساغر و آنین و غولین حصیر و جای روب و خیم و پالان، طیان (از فرهنگ اسدی)، ، دیوانه، مجنون، (لغت نامۀ اسدی) (ناظم الاطباء) : ببیند غم و درد و دیوانه خیم نه زاومید شاد و نه زاندوه بیم، ، رندش شکنبه و رودگانی، (فرهنگ اسدی)، رندش ازروده و شکنبه یعنی آنچه از روده و شکنبه بتراشند، (ناظم الاطباء) : بگربه آه و به غلبه سپرز و خیم همه وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن، کسائی، ، چرکی که در گوشۀ چشم بهمرسد، (ناظم الاطباء)، قی، پیخ، کیخ، رمص، (یادداشت مؤلف) : دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم، شهید، ، استفراغ، قی، لعابی که از بینی و دهان آدمی برآید، جراحت، (ناظم الاطباء)، ریم، ریش، (یادداشت مؤلف) : بسی خیمها کرده بود او درست مر آن خیمهای ورا چاره جست، عنصری، زمین است آماجگاه زمان نشانه تن ما و چرخش کمان ز زخمش همه خستگانیم زار نهان خیم و خون لیک دردآشکار، اسدی
خوی، طبیعت، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، خوی بد، (ناظم الاطباء)، - دژخیم، بدخوی، کنایه از میرغضب: به دل گفت کاین ماه دژخیم نیست گر از رازم آگه شود بیم نیست، اسدی، ، جوالی از ریسمان پنبه ای، (ناظم الاطباء)، جوالی از پنبۀ کهن بافته، (فرهنگ اسدی) : سبوی و ساغر و آنین و غولین حصیر و جای روب و خیم و پالان، طیان (از فرهنگ اسدی)، ، دیوانه، مجنون، (لغت نامۀ اسدی) (ناظم الاطباء) : ببیند غم و درد و دیوانه خیم نه زاومید شاد و نه زاندوه بیم، ، رندش شکنبه و رودگانی، (فرهنگ اسدی)، رندش ازروده و شکنبه یعنی آنچه از روده و شکنبه بتراشند، (ناظم الاطباء) : بگربه آه و به غلبه سپرز و خیم همه وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن، کسائی، ، چرکی که در گوشۀ چشم بهمرسد، (ناظم الاطباء)، قی، پیخ، کیخ، رمص، (یادداشت مؤلف) : دو جوی روان در دهانش ز خلم دو خرمن زده بر دو چشمش ز خیم، شهید، ، استفراغ، قی، لعابی که از بینی و دهان آدمی برآید، جراحت، (ناظم الاطباء)، ریم، ریش، (یادداشت مؤلف) : بسی خیمها کرده بود او درست مر آن خیمهای ورا چاره جست، عنصری، زمین است آماجگاه زمان نشانه تن ما و چرخش کمان ز زخمش همه خستگانیم زار نهان خیم و خون لیک دردآشکار، اسدی
خو، طبیعت، در این کلمه واحد و جمع یکی است، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، سیرت، خلق، خوی، منش، (یادداشت مؤلف)، منه: هو کریم الخیم، هم کریموا الخیم: دگر خوی بد آنکه خوانیش خیم که با او ندارد دل از دیو بیم، فردوسی، تا بگویند که سلطان شهید افزونتر بود از هرچه ملک بود به نیکویی خیم، ابوحنیفۀاسکافی (از تاریخ بیهقی)، مارماهی نبایدش بودن که نه این و نه آن بود در خیم، ابوحنیفۀ اسکافی، مرد شهوت پرست را در خیم بتر از بت پرست خواند حکیم، سنائی، هست طوبی شرف و عنقا نام هست هدهد لقب و کرکس خیم، خاقانی، له حرکات موجبات بانه سیعلو و خیم المرء اعدل شاهد، (المضاف الی بدایع الازمان ص 3)، جوهر شمشیر، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
خو، طبیعت، در این کلمه واحد و جمع یکی است، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، سیرت، خلق، خوی، منش، (یادداشت مؤلف)، منه: هو کریم الخیم، هم کریموا الخیم: دگر خوی بد آنکه خوانیش خیم که با او ندارد دل از دیو بیم، فردوسی، تا بگویند که سلطان شهید افزونتر بود از هرچه ملک بود به نیکویی خیم، ابوحنیفۀاسکافی (از تاریخ بیهقی)، مارماهی نبایدش بودن که نه این و نه آن بود در خیم، ابوحنیفۀ اسکافی، مرد شهوت پرست را در خیم بتر از بت پرست خواند حکیم، سنائی، هست طوبی شرف و عنقا نام هست هدهد لقب و کرکس خیم، خاقانی، له حرکات موجبات بانه سیعلو و خیم المرء اعدل شاهد، (المضاف الی بدایع الازمان ص 3)، جوهر شمشیر، (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمر بن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند (متوفی بین 515- 517 هجری قمری) . او حکیم وریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هجری قمری است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است. بموجب این روایات، او در کودکی با خواجه نظام الملک و حسن صباح همشاگرد بوده است و این خبر بسیار مستبعد است، همچنین وی را در امر تهیۀ زیج ملکشاهی (467 هجری قمری) در شمار سایر دانشمندان ذکر کرده اند که خالی از اشکال نیست. قدیمترین مآخذی که ذکر او در آنها آمده است غیر از یک نامۀ منسوب به سنائی غزنوی کتاب میزان الحکمۀ عبدالرحمن خازنی و چهارمقالۀ نظامی عروضی و تتمۀ صوان الحکمۀ ابوالحسن بیهقی است. خیام بنابر مشهور در عراق و خراسان سفر کرد و غالباً بتدریس حکمت و مطالعه در علوم ریاضی اشتغال داشت. از جمله آثاروی رساله ای در جبر و مقابله و رساله ای فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس و همچنین مختصری در طبیعیات و رساله ای در وجود و رساله ای در کون و تکلیف است، در تذکره ها چند رسالۀ دیگر به او نسبت داده اند و از آنجمله است نوروزنامه که در صحت انتساب آن بدو تردید کرده اند و غیر از اینها چند شعر عربی و تعدادی رباعی فارسی است. در هر صورت هرچند شهرت بخل او در تعلیم ظاهراً اساسی ندارد اما محقق است که وی پرگویی را دوست نمیداشته چه نه بتألیف کتابهای مفصل پرداخته و نه شاگردان معروفی دارد. حتی رباعیهای بدیع و لطیف فارسی و مشهور خود را زیاد نگفته و احتمال دارد که بسبب اشتغال به علم و حکمت تا حدی شاعری را دون شأن خود میدانسته است مضافاً به اینکه در قدیم نیز شهرت او بشاعری نبوده است. چنانکه معاصر وی نظامی عروضی سمرقندی با آنکه به وی ارادتی داشته است و از او با احترام و تقدم در علم نجوم نام می برد، از شاعری او سخنی نمیگوید، در حالی که اگر خیام را رباعی مشهور بود و یا به شاعری شهرت داشت، قاعدهً باید نظامی این دقیقه را فرونگذارد. باری در باب رباعیات منسوب به خیام و اینکه چه مقدار از این رباعیات از او است و چه مقداربنام اوست بین محققان قرن حاضر اختلاف است تا آنجا که تنی چند انتساب این رباعیات را به حکیم عمرخیام منکر شده اند! و خیام ریاضی دان و خیام شاعر را دو تن پنداشته اند اما برخلاف این تصور، از قدیمترین مآخذ که در آنها از رباعیات خیام ذکری رفته است تاریخ الحکماء شهرزوری و مرصادالعباد نجم الدین رازی است و پس از آن جهانگشای جوینی و تاریخ گزیده و مونس الاحرار را می توان ذکر کرد اگر چه در کتب قدیمتر هم اشارات بشعر فارسی او هست. از رباعیات خیام که آن همه باعث شهرت اوشده تاکنون نسخۀ جامع و کامل موثقی در دست نیست و بسیاری از آنچه بدو منسوب می باشد مجهول و منحول است و به این جهت در تعداد واقعی رباعیات او جای بحث است و از قرن نهم و دهم هجری قمری تعداد این رباعیات درنسخ مختلف روبفزونی نهاده است و بجهات مختلف هر رباعی مجهول القائلی را که مضمونش با بعضی سخنان خیام مناسبت داشته به او نسبت داده اند چندانکه تعداد رباعیات منسوب به او که در مجموع مآخذ نسبهً قدیم به سیصدرباعی نمی رسد رفته رفته از هزار نیز تجاوز می کند. شهرت فوق العادۀ رباعیات خیام در ادوار اخیر چه در ایران و چه در جهان تا حدی زیاد مدیون ترجمه معروف انگلیسی ادوارد فیتز جرالد است که قبول و رواج آن خیام را در اروپا بعنوان یکی از گویندگان بزرگ عالم مشهور کرده است و به این منتهی شده که رباعیات او به زبانهای مختلف منجمله فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی و روسی و عربی و ترکی و ارمنی و آنهم غالباً و مکرر ترجمه شود و متن آن نیز در ایران و غیره همراه با ترجمه یا بدون آن مکرر چاپ گردد و از جملۀ این چاپها می توان چاپ ژکوفسکی و چاپ آربری را نام برد. مضمون عمده غالب رباعیات او شک و حیرت وتوجه بمرگ و فنا و تذکار ضرورت اغتنام عمر است و ازبعضی جهات افکار او با افکار ابوالعلاء معری شاعر عرب شباهت دارد و این موارد شباهت نیز قابل توجه است. رجوع به خیامی شود علی بن محمد بن احمد بن خلف خراسانی ملقب به علاءالدین. اوراست: دیوانی بفارسی با شعر بسیار که در خراسان و آذربایجان مشهور است. (از معجم الالقاب ج 4 ص 176 نسخۀ مصطفی جواد بنقل احمد حامد صراف در کتاب عمرخیام)
شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولی ابوحفص غیاث الدین عمر بن ابراهیم نیشابوری است و او را خیامی نیز می نامند (متوفی بین 515- 517 هجری قمری) . او حکیم وریاضی دان و شاعر معروف ایران در قرن پنجم و ششم هجری قمری است. سبب شهرت او به خیام درست معلوم نیست و احتمال داده اند که پدرش خیمه دوز بوده است. تفصیل زندگی او نیز با روایات افسانه آمیز مخلوط گشته است. بموجب این روایات، او در کودکی با خواجه نظام الملک و حسن صباح همشاگرد بوده است و این خبر بسیار مستبعد است، همچنین وی را در امر تهیۀ زیج ملکشاهی (467 هجری قمری) در شمار سایر دانشمندان ذکر کرده اند که خالی از اشکال نیست. قدیمترین مآخذی که ذکر او در آنها آمده است غیر از یک نامۀ منسوب به سنائی غزنوی کتاب میزان الحکمۀ عبدالرحمن خازنی و چهارمقالۀ نظامی عروضی و تتمۀ صوان الحکمۀ ابوالحسن بیهقی است. خیام بنابر مشهور در عراق و خراسان سفر کرد و غالباً بتدریس حکمت و مطالعه در علوم ریاضی اشتغال داشت. از جمله آثاروی رساله ای در جبر و مقابله و رساله ای فی شرح ما اشکل من مصادرات اقلیدس و همچنین مختصری در طبیعیات و رساله ای در وجود و رساله ای در کون و تکلیف است، در تذکره ها چند رسالۀ دیگر به او نسبت داده اند و از آنجمله است نوروزنامه که در صحت انتساب آن بدو تردید کرده اند و غیر از اینها چند شعر عربی و تعدادی رباعی فارسی است. در هر صورت هرچند شهرت بخل او در تعلیم ظاهراً اساسی ندارد اما محقق است که وی پرگویی را دوست نمیداشته چه نه بتألیف کتابهای مفصل پرداخته و نه شاگردان معروفی دارد. حتی رباعیهای بدیع و لطیف فارسی و مشهور خود را زیاد نگفته و احتمال دارد که بسبب اشتغال به علم و حکمت تا حدی شاعری را دون شأن خود میدانسته است مضافاً به اینکه در قدیم نیز شهرت او بشاعری نبوده است. چنانکه معاصر وی نظامی عروضی سمرقندی با آنکه به وی ارادتی داشته است و از او با احترام و تقدم در علم نجوم نام می برد، از شاعری او سخنی نمیگوید، در حالی که اگر خیام را رباعی مشهور بود و یا به شاعری شهرت داشت، قاعدهً باید نظامی این دقیقه را فرونگذارد. باری در باب رباعیات منسوب به خیام و اینکه چه مقدار از این رباعیات از او است و چه مقداربنام اوست بین محققان قرن حاضر اختلاف است تا آنجا که تنی چند انتساب این رباعیات را به حکیم عمرخیام منکر شده اند! و خیام ریاضی دان و خیام شاعر را دو تن پنداشته اند اما برخلاف این تصور، از قدیمترین مآخذ که در آنها از رباعیات خیام ذکری رفته است تاریخ الحکماء شهرزوری و مرصادالعباد نجم الدین رازی است و پس از آن جهانگشای جوینی و تاریخ گزیده و مونس الاحرار را می توان ذکر کرد اگر چه در کتب قدیمتر هم اشارات بشعر فارسی او هست. از رباعیات خیام که آن همه باعث شهرت اوشده تاکنون نسخۀ جامع و کامل موثقی در دست نیست و بسیاری از آنچه بدو منسوب می باشد مجهول و منحول است و به این جهت در تعداد واقعی رباعیات او جای بحث است و از قرن نهم و دهم هجری قمری تعداد این رباعیات درنسخ مختلف روبفزونی نهاده است و بجهات مختلف هر رباعی مجهول القائلی را که مضمونش با بعضی سخنان خیام مناسبت داشته به او نسبت داده اند چندانکه تعداد رباعیات منسوب به او که در مجموع مآخذ نسبهً قدیم به سیصدرباعی نمی رسد رفته رفته از هزار نیز تجاوز می کند. شهرت فوق العادۀ رباعیات خیام در ادوار اخیر چه در ایران و چه در جهان تا حدی زیاد مدیون ترجمه معروف انگلیسی ادوارد فیتز جرالد است که قبول و رواج آن خیام را در اروپا بعنوان یکی از گویندگان بزرگ عالم مشهور کرده است و به این منتهی شده که رباعیات او به زبانهای مختلف منجمله فرانسوی و انگلیسی و آلمانی و ایتالیایی و روسی و عربی و ترکی و ارمنی و آنهم غالباً و مکرر ترجمه شود و متن آن نیز در ایران و غیره همراه با ترجمه یا بدون آن مکرر چاپ گردد و از جملۀ این چاپها می توان چاپ ژکوفسکی و چاپ آربری را نام برد. مضمون عمده غالب رباعیات او شک و حیرت وتوجه بمرگ و فنا و تذکار ضرورت اغتنام عمر است و ازبعضی جهات افکار او با افکار ابوالعلاء معری شاعر عرب شباهت دارد و این موارد شباهت نیز قابل توجه است. رجوع به خیامی شود علی بن محمد بن احمد بن خلف خراسانی ملقب به علاءالدین. اوراست: دیوانی بفارسی با شعر بسیار که در خراسان و آذربایجان مشهور است. (از معجم الالقاب ج 4 ص 176 نسخۀ مصطفی جواد بنقل احمد حامد صراف در کتاب عمرخیام)
جمع واژۀ خیمه، خیمه ها، (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، چادرها، سراپرده ها: باغ پرخیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده بخیام، فرخی، این چه خرگه چه تتق این چه خیام است اینجا چتر مه رایت خور ظل غمام است اینجا، نظام قاری
جَمعِ واژۀ خیمه، خیمه ها، (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)، چادرها، سراپرده ها: باغ پرخیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده بخیام، فرخی، این چه خرگه چه تتق این چه خیام است اینجا چتر مه رایت خور ظل غمام است اینجا، نظام قاری