جدول جو
جدول جو

معنی خیشومی - جستجوی لغت در جدول جو

خیشومی
غنه ای
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیشوی
تصویر هیشوی
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرزداری در مرز ایران و روم در زمان گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
مجرا یا قسمت درونی بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نحس، بدقدم، سیاه دست، سبز قدم، مرخشه، تخجّم، نافرّخ، منحوس، شمال، نامبارک، پاسبز، نامیمون، شنار، بدیمن، سبز پا، مشوم، خشک پی، بداغر، بدشگون، مشئوم
فرهنگ فارسی عمید
(خَیْ یا)
لقب دیگر خیام شاعر و فلکی معروف ایران است. علماء عصر وی او را گاه دستور و گاه امام و گاه حکیم و حجهالحق و فیلسوف می نامیده اند. (یادداشت مؤلف). در حواشی چهارمقالۀ عروضی شرح زیر درباره خیامی بقلم میرزا محمدخان قزوینی آمده است:
خواجۀ امام عمرخیامی ابوالفتح بن ابراهیم الخیامی او الخیام النیسابوری از مشاهیر حکماء و ریاضیین اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری و یکی از مفاخر بزرگ ایران است ولی شهرت فوق العاده ای که در بلاد شرق و در این اواخر در اروپا و آمریکا بهم رسانیده همانا بیشتر یا فقط بواسطۀ رباعیات حکمت آمیزی است که در اوقات فراغت تفریح خاطر را این دانشمند می سرود و سایر فضائل و مناقب او در تحت الشعاع شعر مستور مانده است. با توجه به تحقیقات جامع پروفسور ادوارد براون معلوم می گردد که اولاً لقب او در غالب کتب عربی که متضمن ترجمه حال اوست و همچنین در صدر رسالۀ جبر و مقابله او خیامی است با یاء نسبت و در غالب کتب فارسی و در رباعیات خود او همیشه خیام بدون یاء نسبت آمده پس هر دو شکل صحیح است و صحت هرکدام باعث بطلان دیگری نیست و اختلاف تعبیر برحسب اختلاف زبان عربی و فارسی است. ثانیاً کتبی که در آنها ذکری از عمرخیامی شده است خواه متضمن ترجمه حال او بوده یا فقط اشاره ای بنام او شده باشد برحسب ترتیب زمانی از قرار ذیل است: قدیمترین کتابی که ذکری از عمرخیام نموده چهارمقالۀ عروضی سمرقندی معاصر خیام بوده و در سنۀ 506 هجری قمری در بلخ در مجلس انس بخدمت او رسیده است و در سنه 530هجری قمری در نیشابور قبر او را زیارت کرده و دو حکایت را که در باب عمرخیامی ذکر می کند اصح و اقدم مآخذ ترجمه حال اوست. بعد از چهارمقاله اقدم مواضعی که نامی از عمرخیامی در آن برده شده است در اشعار خاقانی شروانی است که به اصح ّاقوال در سنه 595 هجری قمری وفات یافته است در یکی از قصاید خود گوید:
زان عقل بدو گفت که ای عمرعثمان
هم عمر خیامی و هم عمر خطاب.
یعنی در علم هم دارای اولین مرتبه ای مانند عمرخیامی و هم در عدل صاحب برترین درجه چون عمر بن خطاب. بعد از اشعار خاقانی شیخ نجم الدین ابوبکر رازی معروف به دایه در کتاب مرصادالعباد که بسنۀ 620 هجری قمری تألیف شده است بتقریبی ذکری از عمر خیامی نموده و عین عبارتش این است:... و معلوم که روح پاک علوی و روحانی را در صورت خاک سفلی ظلمانی کشیدن چه حکمت بود و باز مفارقت دادن و قطع تعلق روح از قالب کردن و خرابی صورت چراست و باز در حشر قالب را نشرکردن و کسوت روح ساختن سبب چیست آنکه از زمرۀ اولئک کالانعام بل هم اضل بیرون آیدو بمرتبۀ انسانی رسد و از حجاب غفلت یعلمون ظاهراًمن الحیوهالدنیا و هم عن الآخره غافلون خلاص یابد و قدم بذوق و شوق در راه سلوک نهد و آن بیچارۀ فلسفی ودهری و طبایعی که از این هر دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته تا یکی را از فضلاء که بنزد ایشان بفضل وحکمت و کیاست و معرفت مشهور است و آن عمرخیامی است از غایت حیرت و ضلالت این بیت میباید گفت:
در دایره ای کآمدن و رفتن ماست
آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی درین عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست.
و ایضاً:
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فکند اندر کم و کاست
گر زشت آمد پس این صور عیب کراست
ور نیک آمد خرابی از بهر چراست.
بعد از مرصاد العباد قدیمترین کتابی که ترجمه حالی از عمرخیامی منعقد ساخته است کتاب نزهه الارواح و روضهالافراح فی تواریخ حکماءالمتقدمین والمتأخرین شمس الدین محمد بن محمود الشهر زوری است که مابین سنوات 586 هجری قمری و 611 هجری قمری تألیف شده است و دو روایت از کتاب او موجود است یکی به زبان پارسی. بعد از شهرزوری برحسب ترتیب زمانی ابن الاثیر در کتاب کامل التواریخ که در سنۀ 628 هجری قمری تألیف شده در ذیل حوادث سنۀ 427 هجری قمری گوید: و فیها جمع نظام الملک و السلطان ملکشاه جماعه من اعیان المنجمین و جعلوا النیروز اول نقطه من الحمل و کان النیروز قبل ذلک عند حلول الشمس نصف الحوت و صار ما فعل السلطان مبدء التقاویم... واجتمع جماعه من اعیان المنجمین فی عمله منهم عمر بن ابراهیم الخیامی و ابوالمظفر الاسفزاری و میمون بن النجیب الواسطی و غیرهم و خرج علیه من الاموال شی ٔ عظیم و... الی ان مات السلطان سنه خمس و ثمانین و اربعمائه فبطل بعد موته. بعد از او قاضی اکرم جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف القفطی در کتاب تاریخ الحکماء که ظاهراً بین سنۀ 624- 646 هجری قمری تألیف شده است درباره عمرالخیامی امام خراسان شرحی نوشته است. پس از او زکریا بن محمد بن محمود القزوینی در کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد که در سنۀ 674 هجری قمری تألیف نموده است در ذیل نیسابور از خیام سخن رانده است. بعد از آثارالبلاد قدیمترین کتابی که ذکری از عمرخیامی می نماید جامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله وزیر است که در سنۀ 718 هجری قمری مقتول گردید. رشیدالدین از یکی از کتب اسماعیلیه موسوم به ’سرگذشت سیدنا’ یعنی حسن صباح حکایت معروف رفاقت نظام الملک طوسی و عمرخیامی و حسن صباح را در کودکی در مکتب نیشابور و تعهد نمودن با یکدیگر که هر یک از ایشان بدرجه عالی رسد که از دیگران مساعدت نماید الخ... نقل میکند و کتاب مذکور از جمله کتب اسماعیلیه است که در کتاب خانه قلعۀ الموت بود وهلاکو علاالدین عطاملک جوینی صاحب تاریخ جهانگشای را مأمور نمود که کتاب خانه ایشان را تجسس و تصفح نموده هر کتابی را که مفید داند نگاه داشته باقی را بسوزاند عطاملک نیز حسب الامر رفتار نموده غالب آن کتب رابسوخت و فصل بسیار نفیس مفیدی که در جلد سوم جهانگشای از تاریخ اسماعیلیه مندرج است منقول از همان کتب قلعۀ الموت است و عجب آنست که عطاملک خود بدین حکایت هیچ اشارتی نمی نماید باری حکایت مزبور یعنی داستان رفاقت عمرخیامی و حسن صباح و نظام الملک در اوان طفولیت معروف و مشهور است و در غالب کتب تاریخ از قبیل جامعالتواریخ و تاریخ گزیده و روضهالصفا و حبیب السیرو تذکره دولتشاه و کتاب مجعول ’وصایای نظام الملک’ وهمچنین در مقدمۀ هر طبعی از رباعیات عمرخیامی بفارسی و انگلیسی و غیرهما مسطور است و حاجت بتکرار آن در این موضع نیست ولی باید این نکته را ناگفته نگذاریم که بعقیدۀ غالب مستشرقین اروپا این حکایت اصلی ندارد بلکه مجعول و افسانه است زیرا که تولد نظام الملک در سنۀ 408 هجری قمری است و تولد عمرخیامی و حسن صباح اگرچه معلوم نیست ولی وفات عمرخیامی علی المشهور درسنۀ 517 هجری قمری و وفات حسن صباح در سنۀ 518 ه. ق. است و اگر عمر خیام و حسن صباح همسن یا متقارب السن با نظام الملک بودند چنانکه مقتضای این حکایت است بایستی هر یک از حسن صباح و عمرخیام بیشتر از صد سال عمر کرده باشند و این اگر چه عاده محال نیست ولی مستبعد است باز اگر فقط یکی ازین دو نفر یعنی حسن صباح و عمرخیام موضوع این حکایت و صاحب عمر صد و بیست ساله می بود چندان استبعادی نداشت ولی حکایتی مستلزم این باشد که دو شخص معروف تاریخی که هیچ دلیلی از خارج بر بلوغ ایشان بعمر فوق العاده نداریم هر دو معاً قریب صد و بیست سال عمرکرده باشند بعید الوقوع و ضعیف الاحتمال است و اﷲاعلم بالصواب. بعد از جامعالتواریخ برحسب ترتیب زمانی در کتاب فردوس التواریخ تألیف مولانا خمروابرقوهی در سنۀ 808 هجری قمری فصلی در ترجمه حال عمرخیامی منعقد است و عین عبارت آن این است: خیامی و هو عمر بن ابراهیم خیامی در اکثر علوم خاصه درعلم نجوم سرآمد زمان خود بود رسائل جهانگیر و اشعاربی نظیر دارد من اشعاره:
هر ذره که در روی زمینی بوده ست
خورشید رخی زهره جبینی بوده ست
گرد از رخ نازنین به آرام فشان
کان هم رخ و زلف نازنینی بوده ست.
حکایت - ابوالحسن البیهقی گوید من بمجلس امام عمر در آمدم در سنۀخمس و خمسمأته پس از من معنی بیتی از حماسه پرسید و آن این است:
ولایرعون اکناف الهوینا
اذا حلوا ولاارض الهدون.
گفتم هوینا تصغیر است که اسم مکبر ندارد همچنانک تریا و حمیا و شاعراشارت کرده است بعز آن طایفه و منع طرفی که دارند یعنی در مکانی که حلول نمایند یا موردش بستانید و در معالی ایشان تقصیری واقع نشود بلکه همت ایشان بسوی معالی امور باشد معاصر او پادشاه سلطان ملکشاه سلجوقی خلیفه...
وفات خیامی - امام محمد بغداد داماد عمرالخیامی می گوید مطالعۀ کتاب الهی از کتاب الشفاء می کرد چون بفصل واحد و کثیر رسید چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت جماعت را بخوان تا وصیت کنم چون اصحاب جمع شدند بشرایط قیام نمود و بنماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد نماز خفتن بگذارد و روی بر خاک نهاد و گفت اللهم انی عرفتک علی مبلغ المکانی فاغفرلی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک و جان بحق سپرد و گویند آخر سخنان نظم او این بود:
سیر آمدم ای خدای از هستی خویش
از تنگ دلی و از تهی دستی خویش
از نیست چو هست میکنی بیرون آر
زین نیستیم بحرمت هستی خویش.
آخرین مأخذی که پرفسور ژکوفسکی روسی در شرح حال خیامی بدست می دهد تاریخ الفی است و آن مشتمل است بر کلیۀ وقایع تاریخی اسلام از اول هجرت تا سنۀ 1000 هجری قمری و همین است وجه تسمیۀ آن بتاریخ الفی و کتاب مذکور را احمد بن نصرالله تتوی هندی بنام اکبرشاه هندی معروف تألیف نموده است و عین عبارت کتاب مذکور در باب خیامی این است: حکیم عمرخیام، وی از پیشوایان حکماء خراسان است او را در حکمت قریب بمرتبه ابوعلی میدانند از تاریخ فاضل محمد شهرزوری معلوم میشود که مولد وی در نیشابور بوده و آباء وی نیز نیشابوری بوده اند بعضی او را از قریه شمشاد تابع بلخ دانسته اند و بعضی مولدش را در قریه بسنگ من توابع استرآباد، الحاصل توطن اکثر اوقات در نیشابور داشته حکیم مزبور بواسطه بخل و ضنت در نشر علوم در تصنیف چندان اثری ظاهر نکرد و آنچه از وی شهرت دارد رساله ای است مسمی بمیزان الحکم در بیان یافتن قیمت چیزهای مرصع بدون کندن جواهر از آن و دیگر رساله ای مسمی بل و ازم الامکنه غرض از آن رساله دریافتن فصول اربعه است و علت اختلاف هوای بلاد و اقالیم. وفات عمرخیام را غالب مصنفین اروپا در سنۀ 517 ه. ق. دانسته اند و بروکلمن در تاریخ علوم عرب در سنۀ 515 هجری قمری ذکر می کند ولی سند موثقی برای هیچ یک از این دو تاریخ بدست نیست در هر صورت از چهارمقاله واضح میشود که وفات او مابین سنۀ 508 تا 530 هجری قمری بوده است زیرا که در سنۀ 508 هجری قمری در حیات بوده است و در سنۀ 530 هجری قمری که نظامی عروضی قبر او را در نیشابور زیارت کرده چندین سال ازوفات او گذشته بود. آنچه از مصنفات عمرخیامی باقی است یا آنکه مورخان ذکر کرده اند بدین شرح است: 1- رساله ای در جبر و مقابله که مسیو وپکه متن عربی آنرا با ترجمه فرانسوی آن در سنۀ 1851 میلادی در پاریس بطبع رسانیده است. 2- رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس که در کتاب خانه لیدن در هلاند محفوظ است. 3- زیج ملکشاهی که خیام یکی از مؤلفان آن بوده است. 4- مختصری در طبیعیات. 5- رساله ای در وجود که بزبان پارسی است و آنرا بنام فخرالملک بن مؤید تألیف نموده است و این رساله در موزۀ بریطانیه در لندن موجود است و عنوانش در نسخۀ مذکور چنین است ’رساله بالعجمیه لعمر بن الخیام (کذا) فی کلیات الوجود’. 6- رساله در کون و تکلیف. این سه رساله اخیر را شهرزوری به او نسبت داده است. 7- رساله فی الاحتیال معرفه مقداری الذهب والفضه فی جسم مرکب منهما که در کتاب خانه گوته در آلمان محفوظاست. 8- رساله مسمی به لوازم الامکنه در فصول و علت اختلاف هوای بلاد و اقالیم این دو رسالۀ اخیر را تاریخ الفی بدو نسبت داده است. 9- رباعیات عمرخیامی: رباعیات عمرخیامی علاوه بر آنکه به کرات و مرات در ایران و هند بطبع رسیده است و به بسیاری از زبانهای اروپایی از لاتین و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و دانمارکی و روسی و غیر آن ترجمه شده است و شهرت خیامی را در اروپا و مخصوصاً در انگلستان و آمریکا بمراتب بیشتر از شهرت او در وطن خود یعنی ایران نموده است و علت عمده این اشتهار فوق العاده آن است که یکی از مشاهیر و اعاظم شعراء انگلیس موسوم به ادوارد فیتزجرالد رباعیات عمرخیامی را به اشعار انگلیسی در نهایت سلامت و عذوبت ترجمه کرده است که در فصاحت لفظ و بلاغت معنی تقریباً معادل اصل فارسی آن است این ترجمه در سنۀ 1859 میلادی در لندن منتشر شد و چنان مطبوع طباع خواص گردید و چندان قبولیت عامه بهم رسانید که پس از آن چندین مرتبه کرهً بعد اخری و مره بعد اولی در انگلستان و آمریکا طبع شد و نسخ آن بزودی تمام گردید. جمعی کثیر از ادباء و فضلاء نیز بترجمه رباعیات او پرداختندو بسیاری دیگر بتقلید و سبک رباعیات خیامی رباعیات ساختند و طبع نمودند به اندازه ای که می توان گفت از حیز احصاء بیرون است و اکنون در انگلستان و آمریکا ’ادبیات عمری’ خود یک طریقه و سبک مخصوصی از ادبیات و اشعار گردیده است و هرکس خواهد که از تفصیل ترجمه های رباعیات عمرخیامی به السنۀ مختلفۀ اروپا و مقایسه آنها با یکدیگر و شرح حال مترجمین و ترجمه حال عمرخیامی و شرح مشرب و مسلک او در فلسفه و غیر ذلک بتفصیل و اشباع تمام مطلع شود باید رجوع نماید به کتاب نفیس که مسترنثان هسکل دول در این موضوع تألیف نموده و در سنۀ 1898 میلادی در دو مجلد مصور در لندن بطبع رسانیده است. و بعد از انتشار ترجمه فیتز جرالد تاکنون اقبال عمومی مردم از عوام و خواص برباعیات عمرخیامی و طرز خیالات و مسلک و فلسفۀ او روز بروز در تزاید است تا اینکه در این اواخر انجمنی بنام عمرخیام در لندن منعقد گردید.
انجمن عمرخیامی: در سنۀ 1892 میلادی در لندن انجمنی تأسیس شد بنام ’عمرخیام کلوب’ یعنی انجمن عمرخیام و مؤسسان آن از فضلاء و ادباء و بعضی ارباب جراید بودند در سنۀ 1893 میلادی انجمن مذکور بار سوم در تشریفات شایان اهمیت دو عدد بوتۀ گل سرخ بر سر قبر فیتز جرالد مترجم رباعیات عمرخیامی نشانیده و سرلوحه ای که حاوی کتیبۀ ذیل بود در آنجا نصب کردند:
این بوتۀ گل سرخ که در باغ کیو پرورده شده و تخم آنرا سیمپسن از سر مقبره عمرخیامی در نیشابور آورده است و بدست چندین تن از هواخواهان ادوارد فیتزجرالد از جانب انجمن عمرخیام غرس شد. در هفتم اکتبر 1893 میلادی اشعار بسیار که اعضاء انجمن مذکور بمناسبت مقام انشاء نموده بودند درین موقع خوانده شد و همچنین ترجمه بسیاری از رباعیات خیامی بزبان انگلیسی قرائت گردید از جمله این رباعی:
هفتاد و دو ملتند در دین کم و بیش
از ملتها عشق تو دارم در کیش
چه کفر و چه اسلام چه طاعت چه گناه
مقصود تویی بهانه بردار از پیش.
و دیگر:
هین صبح دمید و دامن شب شد چاک
برخیز و صبوح کن چرایی غمناک
می نوش دلا که صبح بسیار دمد
او روی بما کرده و ما روی بخاک.
و دیگر:
سنت بکن و فریضۀ حق بگذار
و آن لقمه که داری ز کسان باز مدار
غیبت مکن و مجوی کس را آزار
در عهدۀ آن جهان منم باده بیار.
و دیگر:
ای دل تو به اسرار معما نرسی
در نکتۀ زیرکان دانا نرسی
اینجا بمی و جام بهشتی میساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی.
اما بوتۀ گل سرخ مذکور که بر سر قبرفیتز جرالد غرس نمودند آنرا مستر سیمپسن که بسمت وقایعنگاری مخصوص از جانب جریدۀ ’ایلوستریتد لندن نیوز’ در مصاحبت کمیسیون سرحدی افغان در تحت ریاست ’سرپترلمسدن’ بصفحات شرقی ایران فرستاده شده بود از نیشابور از سر مقبره عمرخیامی به انگلستان فرستاد. (از حواشی چهارمقاله عروضی بقلم علامۀ قزوینی اختصاراً). در سالهای اخیر در آرامگاه حکیم عالیقدر بکوشش انجمن آثار ملی بنائی زیبا و باغی دلگشا ساخته شده است.
لغت نامه دهخدا
(خُ)
برکات بن شیخ ابی اسحاق ابراهیم شیخ ابوالفضل طاهر بن برکات بن ابراهیم دمشقی جیرونی از محدثان است که بسال 510 هجری قمری متولد شدو بسال 598 هجری قمری درگذشت. (یادداشت بخط مؤلف). محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
منسوب به خشرم که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بینی کوه بر وادی یا زمین هموار. (منتهی الارب) ، کوه بزرگ، زمین سخت و درشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو)
محمد افندی بیومی. (1268 هجری قمری) ریاضیدان مصری، وی در نخستین هیأت علمی بسال 1241هجری قمری از طرف حکومت مصر به فرانسه رفت و پس از نه سال توقف در فرانسه بسال 1250 هجری قمری بمصر بازگشت و در مدرسه مهندسی بولاق در قاهره به تدریس آغاز کردو به اتفاق رفاعه بک بترجمه کتابهای تاریخی و جغرافیایی پرداخت. او راست: ثمرهالاکتساب (در علم حساب). جامع الثمرات (در مثلثات). الجبر و المقابله. و میکانیک و هندسۀ توصیفی. (از معجم المطبوعات العربیه)
لغت نامه دهخدا
(فَیْ یو)
منسوب به فیوم که جایی است در مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یو)
قیوم بودن. قائم بالذات بودن. پایندگی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
درختی است مانند سخبر. (از اقرب الموارد). درختی است که با درخت سخبر ماند، و او را در وقت وزیدن باد آوازی باشد که آواز شتر را بدان تشبیه کنند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گیاه خشک، وشورگیاه خشک شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از ’حماض’ خشک شده باشد. واحد آن عیشومه است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ریشمینه. ابریشمین. (ازناظم الاطباء). ریشمی و ریشمینه از عالم پشمی و پشمینه. (از آنندراج). رجوع به ریشمینه و ابریشمی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مشؤومه. مشؤوم. میشوم. رجوع به میشوم و مشؤوم شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به خیوق. (یادداشت مؤلف). از مردم خیوه. اهل خیوه. رجوع به خیوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
واحد عیشوم. یکی عیشوم. رجوع به عیشوم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب است به عیشون. و ازجملۀ کسانی که بدین نسبت شهرت دارند، ابوداود سلیمان بن فیروزبن عبداﷲ خیاط عیشونی وابوجعفر عبدالله بن محمد بن عیشون حرانی عیشونی هستند که هر دو از محدثانند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بزعم افسانه پردازان مصر قدیم، بزرگترین ارباب انواع است و بغیرمرئی بودن وی اعتقاد داشتند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خی)
منسوب به خیلام که بلده ای است از بلاد فرغانه. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَمْ می)
ترسیدن، مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن، برداشتن پای. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خیم، خیمان، خیوم، خیام در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
صنعتکار رومی:
یکی پیره سر بود هیشوی نام
جوانمرد وبیدار و با فر و کام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بداغر. (لغت فرس اسدی). نامبارک و ناخجسته و نافرجام وضد میمون و باشآمت و بداختر و منحوس و بدشگون و بدفال و بدبخت و مطرود و ملعون. (ناظم الاطباء). این لفظغلط است، صحیح مشؤوم به فتح میم و سکون شین است. (از غیاث) (از آنندراج). استعمال این کلمه در کتب دیگر نیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب در آن یا ’مشؤوم’ است بر وزن مفعول یا ’مشوم’ به حذف همزه تخفیفاً و آن اسم مفعول از شأم است و میشوم به هیچ وجه صحیح نیست چه، فعلی از مادۀ ’ی ش م’ در لغت عربی نیامده است و ظاهراً اصل در آن ’مشوم’ بوده که در اثرکثرت استعمال و تقابل با ’میمون’ که نقیض بر آن است بی اراده یایی در مشوم افزوده اند و حمل کلمه بر مجاور آن لجامعالتناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است. (از حاشیۀ مرحوم قزوینی بر مرزبان نامه ص 269). بدشگون. بدیمن. شوم. نامبارک. نحس. در تداول فارسی مشؤوم. (از یادداشت مؤلف). بداختر. (دهار) :
غلیواج از چه میشوم است از آنکه گوشت برباید
هما ایرا مبارک شد که قوتش استخوان باشد.
عنصری.
پوک بادات بر سرای میشوم
بیش از آن کز بر ده انبار است.
؟ (از لغت فرس اسدی نسخۀ خطی کتاب خانه نخجوانی).
ابداً در میان آن قوم میشوم و گروه مذموم شایع شد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مشؤوم و شوم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بینی، بن بینی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). بیخ بینی، اقصای انف. (یادداشت مؤلف) ، اندرون بینی. (زمخشری) (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، پردۀ دماغ. (ملخص اللغات حسن خطیب). استخوان بینی. (یادداشت مؤلف) ، قسمت شامه از رأس، دماغۀ کوه و پیش آمدگی کوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیشیم در همه معانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیشومیات الاطراف
تصویر خیشومیات الاطراف
آبشش پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوم
تصویر خشوم
فراخ بینی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میشوم
تصویر میشوم
میشوم در فارسی در تازی مشووم: بد شگون مرخشه مشئوم: (و مخدوم یا بتفرس ذهن یا بتجسس ازنیک خواهان مخلص ومشفقان مخالص از خباثت وآگاهی یابدظن میشوم مرجوم لعنت... بقدم تجاسرپیش آید. {توضیح مرحوم قزوینی درحاشیه همین صفحه درباره این کلمه نوشته: (کذافی جمیع النسخو استعمال این کلمه در کتب دیگرنیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب درآن یا} مشووم {است بر وزن مفعول یا} مشوم {بحذف همزه تخفیفا و آن اسم مفعول ازشام است و میشوم بهیچ وجه صحیح نیست چه فعلی از ماده ش م درلغت عرب نیامده است و بنظر این ضعیف چنان می آید که اصل درمیشوم} مشوم {محذوف الهمزه بوده است و بواسطه کثرت استعمال مشوم معا با} میمون {که نقیض آن است من حیث لایشعر و من غیر اداره یایی در مشوم زیاد کرده اند تا هم وزن میمون گردد و هرچند این کلمه بخصوص درکتب لغت مذکور نیست ولی اصل این عمل یعنی حمل کلمه بر مجاورآن لجامع التناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است... {کلمه مورد بحث در عربی هم استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
بیخ بینی
فرهنگ لغت هوشیار
به خود ایستایی ورجاوندی خودمانی قیوم بودن قائم بالذات بودن پایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیشوم
تصویر عیشوم
گیاه خشک کاه، شور گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرشوم
تصویر خرشوم
کوه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشرمی
تصویر بیشرمی
بیحیایی بی آزرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیشوم
تصویر خیشوم
((خِ))
بینی، بن بینی، جمع خیاشیم
فرهنگ فارسی معین
بینی، دماغ، غنه، دماغه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدقدم، بدیمن، شوم، مشئوم، نامبارک
متضاد: مسعود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابریشمی
دیکشنری اردو به فارسی