جدول جو
جدول جو

معنی خیسته - جستجوی لغت در جدول جو

خیسته(تِ)
مجروح، مانده. خسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خجسته
تصویر خجسته
(دخترانه)
مبارک، مبارک، فرخنده، سعادتمند، خوشبخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
نابود، معدوم، برای مثال آس شدم زیر آسیای زمانه / نیسته خواهم شدن همی به کرانه (کسائی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسته
تصویر خسته
ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است، کنایه از آزرده، مجروح، دردمند، برای مثال به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دلش را زآن خستگی کام (فخرالدین اسعد - ۱۳۰)، کنایه از عاشق
هسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
بلند شده، قدکشیده، برخاسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
مبارک، میمون، خوب و خوش
در علم زیست شناسی همیشه بهار، برای مثال خجسته بازگشاده دهان مشکین دم / گشاده نرگس چشم دژم زخواب خمار (عنصری - ۱۰۴)
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، شادبخت، صاحب اقبال، بلنداقبال، خوش طالع، مقبل، جوان بخت، فرّخ فال، مستسعد، فرخنده بخت، نکوبخت، نیک اختر، صاحب دولت، بختیار، اقبالمند، طالع مند، سعید، خجسته فال، ایمن، بلندبخت، نیکوبخت، سفیدبخت، فرخنده طالع، خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
نیست. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). معدوم. ناچیز. (آنندراج). نابود. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیست شود:
آس شدم زیر آسیای زمانه
نیسته خواهم شدن همی به کرانه.
کسائی (از لغت فرس)
لغت نامه دهخدا
(خوَسْ / خُسْ تَ / تِ)
کنده. برکنده. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) ، گندیده. بوگرفته. (ناظم الاطباء) ، آکنده باشد یعنی درهم جسته. (صحاح الفرس). رجوع به پیخوسته شود
لغت نامه دهخدا
(خِ رِ تَ / تِ)
زلو باشد و آن کرمی است سیاهرنگ که چون بعضوی از اعضای آدمی بچسبانند خون از آن عضو بمکد. (برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری). زرو. دیوچه. دستی. (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ / تِ)
خاییده شده، در زیر دندان نرم گردیده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
بر خوان ژاژخای منه هرگز
این خوب قول پختۀ خایسته.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
حاصل شده. بهمرسیده. پیداشده، خمیرخاسته. خمیر پف کرده. خمیر ورآمده. ترش شده. فطیر: نان خشکار که خمیر او خاسته بود و نیکو پخته. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، بفحل آمده. بجفت مایل شده، قد کشیده:
که یوسف چو بالین شد و خاسته
چو بت خانه چین شد آراسته.
شمسی (یوسف وزلیخا).
، بلند شده. مقابل نشسته، بزرگ و سرور قوم شده:
صاحب هنری حلال زاده
هم خاسته و هم اوفتاده.
نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 199).
در این بیت نظامی چ وحید نوشته اند ’خاستن’ بمعنی بزرگ و رئیس قوم شدن و ’افتادن’ بمعنی خضوع و تواضع است.
- نوخاسته، تازه بدوران رسیده:
مده کار معظم به نوخاسته.
سعدی (بوستان).
، تازه اتفاق افتاده:
شاد آمدی ای ف تنه نوخاسته از غیب
غائب مشو از دیده که در دل بنشستی.
سعدی (طیبات).
، تازه رشد کرده. جوانی که در عنفوان شباب است:
بطاعات پیران آراسته
بصدق جوانان نوخاسته.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ)
سید خجسته فرزند فخرالدین بابلکانی از مردمان مازندران بوده است. نام او بروی کتیبه ای است بر بقعۀ بی بی سکینه بمشهد شهر و این کتیبه که بسال 883 هجری قمری میرسد صاحب بقعه را بی بی سکینه دخت امام موسی کاظم معرفی میکند و در آن منسوب به سید خجسته پسر فخرالدین بابلکانی است که بدست شمس الدین نجارپوراستاد احمد ساخته شده است. برای اطلاع بیشتر رجوع شود به مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 47
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
نابود، معدوم: (آس شدم زیر آسیای زمانه نیسته خواهم شدن همی بکرانه) (کسائی. لفا اق. 451) (در رشیدی: نیسته گشتم ز بس جفای زمانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسته
تصویر خرسته
زالو زلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
میمون، مبارک، با سعادت، فرخ، سعادتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
بلند شده بر خاسته، پدید آمده ظاهر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسه
تصویر خیسه
بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیسته
تصویر نیسته
((تِ))
ناپدید، معدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
((خَ))
مبارک، میمون، نیک، خوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاسته
تصویر خاسته
((تِ))
بلند شده، پدید آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسته
تصویر خسته
((خَ تِ))
مجروح، آزرده، فرسوده رنجدیده، زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسته
تصویر خسته
هسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
تبریک، مبارک، میمون
فرهنگ واژه فارسی سره
باشگون، شگون دار
متضاد: بداختر، شوم، نامبارک، نحس، گجسته، سعد، فرخ، فرخنده، مبارک، متبرک، مسعود، میمون، همایون
متضاد: نامبارک، گجسته، خوش، نیک
متضاد: بد، نکوهیده، خوشایند، مطلوب
متضاد: ناخوشایند، نامطلوب، بختیار، کامروا، نیک بخت
متضاد: ب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خسته
تصویر خسته
Drained, Exhausted, Fatigued, Tired, Tiredly, Weary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مچاله
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خسته
تصویر خسته
истощённый , измотанный , усталый , устало
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خسته
تصویر خسته
erschöpft, müde
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خسته
تصویر خسته
виснажений , втомлений , втомлено
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خسته
تصویر خسته
wyczerpany, zmęczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خسته
تصویر خسته
精疲力尽的 , 疲倦的 , 疲倦地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خسته
تصویر خسته
exausto, fatigado, cansado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خسته
تصویر خسته
esausto, stanco, stancamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی