معنی خسته خسته((خَ تِ)) مجروح، آزرده، فرسوده رنجدیده، زمینی که از بسیاری آمد و شد خاک آن کوفته و نرم شده باشد تصویر خسته فرهنگ فارسی معین
خسته خسته ویژگی کسی یا چیزی که از کار و فعالیت زیاد کم توان شده است، کنایه از آزرده، مجروح، دردمند، برای مِثال به تیرش خسته شد ویس دلارام / برآمد دِلْش را زآن خستگی کام (فخرالدین اسعد - ۱۳۰)، کنایه از عاشقهسته فرهنگ فارسی عمید