خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
خارج شدن، بیرون آمدن، بیرون رفتن، در علوم ادبی از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنان که در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وصل و «م» خروج است، بیرون شدن از اطاعت، طغیان، عصیان خروج کردن: طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوال، شوالک، شوات، سرخاب، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوال، شَوالَک، شَوات، سُرخاب، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیری، هیری، زراوشان، برای مثال تا خوید نباشد به رنگ لاله / تا خار نباشد به بوی خیرو (فرخی - ۴۵۴)
شَب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شَب اَنبوی، خِیری، هِیری، زِراوِشان، برای مِثال تا خوید نباشد به رنگ لاله / تا خار نباشد به بوی خیرو (فرخی - ۴۵۴)
مرغی است که سر و گردن او ساده و بی پر میباشد و هر ساعتی برنگی می نماید و از بالای منقار او پوستی مانندخرطوم فیل آویخته است و فیلمرغ همانست، (برهان)، صاحب انجمن آرا گوید آن غیر بوقلمون است، و صاحب جهانگیری گوید: مرغی است مأکول اللحم که در جنگلهای پرتقال و مغرب زمین بهم رسد و آن را پیل مرغ نیز خوانند، (جهانگیری)، اما این نام مفرس از زبان پرتقالی است چه بوقلمون را اول بار پرتقالیها پس از فتح کردن بعض ازبنادر هند به هندیها دادند و خود پرتقالیها هم مرغ مذکور را از کشور پروی آمریکا به اروپا برده اند، از این جهت آنرا پرو نامیدند که به پیروج مفرس شده، مرغ مذکور را چون گوشت گلو منقارش برنگ مختلف درمی آید در ایران بوقلمون گفته اند و در زمان تألیف فرهنگ جهانگیری (عهد صفویه) در ایران نبوده است که نامی داشته باشد، و جان ملکم سفیر انگلیس که در زمان فتحعلیشاه (جلوس 1212) در ایران بوده در سفرنامۀ خود می نویسد: ’چون به کازرون رسیدیم شنیدیم در دو فرسخی شهر در دهی کسی یک جفت مرغ دارد که مثل مردان ریش دارند و عربی حرف میزنند، یک صاحب منصب همراه من با وجود خستگی حاضر شد برود و مرغها را ببیند، رفت و برگشت و خندان گفت آن دو مرغ بوقلمون است که از یک کشتی شکستۀ هندیها در خلیج فارس بدست یک کازرونی افتاده و به آن ده آورده است، گوشت آویزان زیر گلوی او را ریش میدانند و غات غات خشن ویرا زبان عربی’، (فرهنگ نظام)
مرغی است که سر و گردن او ساده و بی پر میباشد و هر ساعتی برنگی می نماید و از بالای منقار او پوستی مانندخرطوم فیل آویخته است و فیلمرغ همانست، (برهان)، صاحب انجمن آرا گوید آن غیر بوقلمون است، و صاحب جهانگیری گوید: مرغی است مأکول اللحم که در جنگلهای پرتقال و مغرب زمین بهم رسد و آن را پیل مرغ نیز خوانند، (جهانگیری)، اما این نام مفرس از زبان پرتقالی است چه بوقلمون را اول بار پرتقالیها پس از فتح کردن بعض ازبنادر هند به هندیها دادند و خود پرتقالیها هم مرغ مذکور را از کشور پروی آمریکا به اروپا برده اند، از این جهت آنرا پرو نامیدند که به پیروج مفرس شده، مرغ مذکور را چون گوشت گلو منقارش برنگ مختلف درمی آید در ایران بوقلمون گفته اند و در زمان تألیف فرهنگ جهانگیری (عهد صفویه) در ایران نبوده است که نامی داشته باشد، و جان ملکم سفیر انگلیس که در زمان فتحعلیشاه (جلوس 1212) در ایران بوده در سفرنامۀ خود می نویسد: ’چون به کازرون رسیدیم شنیدیم در دو فرسخی شهر در دهی کسی یک جفت مرغ دارد که مثل مردان ریش دارند و عربی حرف میزنند، یک صاحب منصب ِ همراه من با وجود خستگی حاضر شد برود و مرغها را ببیند، رفت و برگشت و خندان گفت آن دو مرغ بوقلمون است که از یک کشتی شکستۀ هندیها در خلیج فارس بدست یک کازرونی افتاده و به آن ده آورده است، گوشت آویزان زیر گلوی او را ریش میدانند و غات غات خشن ویرا زبان عربی’، (فرهنگ نظام)
خطمی باشد، بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد، (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری)، هبس، منثور، نمام، (از منتهی الارب)، شب بو، (یادداشت مؤلف) : تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو، فرخی، همیشه تا نباشد لاله چون گل گل بابونه تا نبود چوخیرو، شمس فخری، در باغ به خیرو رخ خوب ار بنمایی خیره شود از شرم رخ خوب تو خیرو، فریدالدین احول (از آنندراج)
خطمی باشد، بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد، (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری)، هبس، منثور، نمام، (از منتهی الارب)، شب بو، (یادداشت مؤلف) : تا خوید نباشد برنگ لاله تا خار نباشد ببوی خیرو، فرخی، همیشه تا نباشد لاله چون گل گل بابونه تا نبود چوخیرو، شمس فخری، در باغ به خیرو رخ خوب ار بنمایی خیره شود از شرم رخ خوب تو خیرو، فریدالدین احول (از آنندراج)
بیرون شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (لسان العرب) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. (یادداشت بخط مؤلف). بیرون آمدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل. (قرآن 11/40). کذلک الخروج. (قرآن 11/50). فاستأذنوک للخروج. (قرآن 83/9). و لو ارادوا الخروج. (قرآن 46/9). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. (تاریخ بیهقی). گر خبر خواهی از این دیگر خروج سوره برخوان و السماوات البروج. مولوی (مثنوی). نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول در سرای بهم کرده از خروج و دخول. سعدی (طیبات). - سفر خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است: 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسلۀ سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد. 2- جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3- گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4- اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5- تحریر معجزات مختلفه که درباره قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6- اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. (از قاموس کتاب مقدس) ، برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. (ترجمه طبری بلعمی). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. (تاریخ بیهقی). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی. (تاریخ بیهقی). قصۀ این خروج زید دراز است. (تاریخ بیهقی). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی. (کتاب النقض). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). پس همان ترکان بر او خروج کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، روز قیامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، عید. (یادداشت از مؤلف)
بیرون شدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (لسان العرب) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن. مقابل ولوج. بیرون رفتن. (یادداشت بخط مؤلف). بیرون آمدن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل. (قرآن 11/40). کذلک الخروج. (قرآن 11/50). فاستأذنوک للخروج. (قرآن 83/9). و لو ارادوا الخروج. (قرآن 46/9). خروج الامیر مسعود... من بلخ الی غزنین. (تاریخ بیهقی). گر خبر خواهی از این دیگر خروج سوره برخوان و السماوات البروج. مولوی (مثنوی). نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول در سرای بهم کرده از خروج و دخول. سعدی (طیبات). - سِفْرِ خروج، اسم کتاب دوم از کتب مقدسه ای است که موسی تصنیف نمود. مبنی است بر ذکر کوچ اسرائیلیان از مصر و بالاستمرار تاریخ متعجب و مهمی را که سفر پیدایش آغاز نموده است تألیف می نماید. ظاهراً بتوسط شاهد عینی نوشته شده و زمانی که در آن مذکور گفته تخمیناً 145 سال مینمود. مطالب متعدد این کتاب از قرار ذیل است: 1- تعدی بر اسرائیلیان در زمان تجدید سلسلۀ سلطنتی که بعد از وفات یوسف در مصر واقع شد. 2- جوانی و تأدیب و تعلیم و وطن پرستی و فرار موسی. 3- گماشتگی موسی و تمرد فرعون و نزول بلاهای عشره. 4- اختراع عید فصح و کوچ فوری اسرائیلیان و عبور از دریای قلزم. 5- تحریر معجزات مختلفه که درباره قوم در هنگام مسافرت ایشان بسوی کوه سینا بجا آورده شده. 6- اشتهار شریعت در کوه سینا و این محتویست بر مستعد شدن قوم بتوسط موسی و اشتهار شریعت اخلاقی. (از قاموس کتاب مقدس) ، برخاستن بر دشمنی و خصومت پادشاه پس از آنکه در تحت اطاعت وی بودن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) : یوسف بن عمرو از زید همی ترسید که خروج کند کس فرستاد که باید از این شهربروی. (ترجمه طبری بلعمی). زید را طاقت برسید از جور بنی امیه وی خروج کرد. (تاریخ بیهقی). بیم بود دو لشکر از ضرورت بی علفی خروجی کردی و کار از دست بشدی. (تاریخ بیهقی). قصۀ این خروج زید دراز است. (تاریخ بیهقی). و دشمنان او از اطراف جهان برمی غالیدند تا از همه جوانب خروج کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). من می شنوم که جماعتی از اهل حشو و ضلال نزد تو می آیند ومی خواهند که تو بر ما خروج کنی. (کتاب النقض). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و بمعاندان آن دولت التجاء ساختند و بتشویش وفتنه و تفریق کلمه گرائیدند. (ترجمه تاریخ یمینی). پس همان ترکان بر او خروج کردند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، ظاهر شدن نجابت وی و متوجه گشتن به ابرام امور. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) ، روز قیامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، عید. (یادداشت از مؤلف)
آتش و شعلۀ آن (از لغت گنابادیان) ، خروش. بانگ بلند. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است در خروس. (فرهنگ جهانگیری) : سگالیدۀ جنگ مانند قوج تبر برده بر سر چو تاج خروج. رودکی (از فرهنگ جهانگیری)
آتش و شعلۀ آن (از لغت گنابادیان) ، خروش. بانگ بلند. (ناظم الاطباء) ، کلمه ای است در خروس. (فرهنگ جهانگیری) : سگالیدۀ جنگ مانند قوج تبر برده بر سر چو تاج خروج. رودکی (از فرهنگ جهانگیری)