جدول جو
جدول جو

معنی خیرمکی - جستجوی لغت در جدول جو

خیرمکی(خَ مَ)
نام دهی است بزرگ از یغما و اندر وی سه گونه ترک است: یغمائی، خلخی، تغزغزی. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیرعلی
تصویر خیرعلی
(پسرانه)
خیری که از علی (ع) رسیده است، آنکه خیر و نیکی اش چون خیر و نیکی علی (ع) است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
زیرک بودن، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
خیره بودن مثلاً خیرگی چشم، گستاخی، بی شرمی، لج بازی، خیره سری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمکی
تصویر برمکی
نوعی عطر مرکب، مثلث
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ)
قصد شده برای مقاصد خیر وداده شده یا دریافت شده در خیرات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ زَکْ کا)
قریه ای است در غوطۀ دمشق و عبدالله بن طاهر به اتفاق برادر خود هنگام عزیمت بمصر بدانجا فرود آمد و پس از آشامیدن شراب برادر عبداﷲ در آن مکان درگذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به بیرمس که قریه ای از قرای بخاراست. (از انساب سمعانی). و ابومحمد حمد بن عمر بخاری بیرمسی بدانجا منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از دیه های ساوه است. (از تاریخ قم ص 140 و 114 و 115)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
عبدالقادر بن عبدالکریم خیرانی شفشاوی. او راست: سعدالشموس والاقمارو زبده شریعهالنبی المختار که بسال 1310 هجری قمری در290 صفحه به چاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به خیارک.
- طاعون خیارکی، طاعونی که مبتلایان خود را به خیارک دچار کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
منسوب به خیران که از نواحی بیت المقدس است. (از انساب سمعانی)
منسوب است به خیران که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ رُلْ لاه)
دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 113هزارگزی خاور کنگان با 220 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ)
صاحب خیر. باخیر. بابرکت. باخیر و برکت:
شاه نامش خجسته دید بفال
گفت کای خیرمند چاره سگال.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ رِ مَ)
خیرمطلق. خیری که فارغ از شائبۀ شر باشد. خیر بسیط
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
خوش عاقبت. خوشبخت. (ناظم الاطباء). آنکه فرجام کار او خیر و خوبی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرمکی
تصویر کرمکی
کسی که دیگرانرا بوسیله ای آزار کند موذی، اطواری، شهوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
خودسری، خود رایی، لجاج، ستیزگی، عناد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورمی
تصویر خورمی
شادی شادمانی شعف سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
با هوش بودن هوشیاری صاحب فراست بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمکی
تصویر برمکی
خاندان برامکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
خوردنی طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
((رِ))
سرگشتگی، لجبازی، گستاخی، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
((رَ))
هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرمکی
تصویر کرمکی
((کِ مَ))
مردم آزار، موذی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیرگی
تصویر خیرگی
اکهام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوراکی
تصویر خوراکی
غذا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
کیاست
فرهنگ واژه فارسی سره
اطعمه، ارزاق، توشه، خواربار، خوردنی، غذا، مائده، خوردنی، قابل خوردن، ماکول
متضاد: پوشاکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خارکی
تصویر خارکی
Thorniness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زیرکی
تصویر زیرکی
Adroitness, Foxiness, Wit, Wittiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بچگی، از بچگی، از کوچکی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کبوترکوهی
فرهنگ گویش مازندرانی