جدول جو
جدول جو

معنی خپ - جستجوی لغت در جدول جو

خپ
خفه، ساکت، برای مثال رو بگرداند به سوی دست چپ / در تبار و خویش گویندش که خپ (مولوی - ۴۱۹)
تصویری از خپ
تصویر خپ
فرهنگ فارسی عمید
خپ
کوتاه، پهن و کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خپل
تصویر خپل
خپله، انسان چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خپه
تصویر خپه
خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خپک، کیارا، خبک، خبه، اختناق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خپک
تصویر خپک
خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اختناق، خبه، خپه، خبک
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَ/ رِ)
چست. چالاک. تیزرو. تیزدست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 379). جلد. تند. سریع در امور
لغت نامه دهخدا
(بَ تِ گُ تَ)
خفه شدن. خبه گردیدن. رجوع به خفه گردیدن و خفه شدن و خفه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاردیواری باشد که شبها گوسفند و خر و گاو را در آن کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشستگاه گوسفندان. (شرفنامۀ منیری). آغل:
هزار کس که چو گوساله رانده ام بخپاک.
حکیم سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ چَ / چِ)
شاخۀ درخت باریک و راست رسته را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ)
نان بزرگ. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) :
آدمیا دست ز دنیا بدار
چونکه ببستند ورا با تو جنگ
ورنه خود این دنیا دارد ترا
بر سر ره چون بچگان را خپک. (کذا؟) .
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
از جگر تنور شرق امر تو می برآورد
قرصۀ زر مغربی از پس سیمگون خپک.
خواجه عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری).
، کلفت. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)،
{{حاصل مصدر}} گلو فشردن. خفه کردن. خپه نمودن. (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). خبه. خپه. رجوع به خپه و خفه شود:
بعدل عهد تو دزدان معذب و خپه اند
خنک کسی که بود ایمن از عذاب خپک.
شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خِ پِ کَ / کِ)
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَپَ)
خفگی. خبگی. حالت خفه شدن. حالتی که براثر بیرون نیامدن نفس دست دهد. رجوع به خفگی شود
لغت نامه دهخدا
(خِپِ)
در تداول عامه، کوتاه قد. کوتوله. این کلمه همین خپله مصطلح امروزیان است. رجوع به خپله شود
لغت نامه دهخدا
(خِ پِ لَ / لِ)
کوتوله. کوتاه بالای درشت استخوان فربه و سطبر. کوتاه قد گوشت ناک. عنبط. حبقّه. بحتر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ پَ / پِ)
خپک. (از جهانگیری). فشردن گلو. (برهان قاطع) (آنندراج) :
چو این پیل شد خسته در دام او
سواران خپه در خم خام او.
حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری).
دهر گردنده بدین پیسه رسن پورا
خپه خواهدت همی کرد خبرداری.
ناصرخسرو.
خپه گشتم دهن و حلق فزونست چو نای
وز سر ناله سما نیز چو نایید همه.
خاقانی.
به آب اندر خپه گشتن چو ماهی.
نظامی (از فرهنگ جهانگیری).
، نوعی بیماری است و عربان آنرا خناق میگویند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ مِ عِ زَ دَ)
خبه شدن. مردن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه شدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ خوَرْ /خُرْ دَ)
خفه کردن. کشتن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ کَ دَ)
خفه کردن. و رجوع به خفه گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ چَ / چِ دَ)
خفه شدن. و رجوع به خفه گردانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ زَ دَ)
خفه کردن. خفه گردانیدن. رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ کَ دَ)
خمیده شدن. کج گشتن. (ناظم الاطباء). خمیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
خمیده. خم شده. (از برهان قاطع) (آنندراج). خم. کج. منحنی. مایل. (ناظم الاطباء). چفته. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خپه
تصویر خپه
آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده، 0 فشردگی گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپیده
تصویر خپیده
خمیده، خم، منحنی، کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
خفه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چهار دیواری سر گشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپگی
تصویر خپگی
حالت خفه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپل
تصویر خپل
کوتاه قد، کوتوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپه شدن
تصویر خپه شدن
خفه شدن انخناق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپک
تصویر خپک
((خَ پَ))
فشردگی گلو، خفگی، خبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپله
تصویر خپله
((خِ پِ لِ))
چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپیدن
تصویر خپیدن
((خَ دَ))
خفه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپه
تصویر خپه
خفه
فرهنگ واژه فارسی سره