خفه خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خپک، کیارا، خبک، خبه، اختناق
خفه خَفِگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، خَپَک، کیارا، خَبَک، خَبَه، اِختِناق
خفه خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اختناق، خبه، خپه، خبک
خفه خَفِگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اِختِناق، خَبَه، خَپِه، خَبَک
چاردیواری باشد که شبها گوسفند و خر و گاو را در آن کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشستگاه گوسفندان. (شرفنامۀ منیری). آغل: هزار کس که چو گوساله رانده ام بخپاک. حکیم سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
چاردیواری باشد که شبها گوسفند و خر و گاو را در آن کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشستگاه گوسفندان. (شرفنامۀ منیری). آغل: هزار کس که چو گوساله رانده ام بخپاک. حکیم سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
نان بزرگ. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) : آدمیا دست ز دنیا بدار چونکه ببستند ورا با تو جنگ ورنه خود این دنیا دارد ترا بر سر ره چون بچگان را خپک. (کذا؟) . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). از جگر تنور شرق امر تو می برآورد قرصۀ زر مغربی از پس سیمگون خپک. خواجه عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری). ، کلفت. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، {{حاصل مصدر}} گلو فشردن. خفه کردن. خپه نمودن. (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). خبه. خپه. رجوع به خپه و خفه شود: بعدل عهد تو دزدان معذب و خپه اند خنک کسی که بود ایمن از عذاب خپک. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)
نان بزرگ. (از برهان قاطع) (شرفنامۀ منیری) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری) : آدمیا دست ز دنیا بدار چونکه ببستند ورا با تو جنگ ورنه خود این دنیا دارد ترا بر سر ره چون بچگان را خپک. (کذا؟) . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری). از جگر تنور شرق امر تو می برآورد قرصۀ زر مغربی از پس سیمگون خپک. خواجه عمید لوبکی (از فرهنگ جهانگیری). ، کلفت. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، {{حاصِل مَصدَر}} گلو فشردن. خفه کردن. خپه نمودن. (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج). خبه. خپه. رجوع به خپه و خفه شود: بعدل عهد تو دزدان معذب و خپه اند خنک کسی که بود ایمن از عذاب خپک. شمس فخری (از فرهنگ جهانگیری)
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 32 هزارگزی خاور شاه آباد و دو هزارگزی شاهی، این ناحیه در دامنۀ کوه واقع و ناحیتی سردسیر و دارای 322 تن سکنه میباشد. زبان مردم آنجا کردی و فارسی است و از رود خانه شیدان مشروب میشود. محصولات آنجا غلات، لبنبات و چغندرقند است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه این دهکده مالرو است و از قلعۀ شیان میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
خپک. (از جهانگیری). فشردن گلو. (برهان قاطع) (آنندراج) : چو این پیل شد خسته در دام او سواران خپه در خم خام او. حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری). دهر گردنده بدین پیسه رسن پورا خپه خواهدت همی کرد خبرداری. ناصرخسرو. خپه گشتم دهن و حلق فزونست چو نای وز سر ناله سما نیز چو نایید همه. خاقانی. به آب اندر خپه گشتن چو ماهی. نظامی (از فرهنگ جهانگیری). ، نوعی بیماری است و عربان آنرا خناق میگویند. (یادداشت بخط مؤلف)
خپک. (از جهانگیری). فشردن گلو. (برهان قاطع) (آنندراج) : چو این پیل شد خسته در دام او سواران خپه در خم خام او. حکیم اسدی (از فرهنگ جهانگیری). دهر گردنده بدین پیسه رسن پورا خپه خواهدت همی کرد خبرداری. ناصرخسرو. خپه گشتم دهن و حلق فزونست چو نای وز سر ناله سما نیز چو نایید همه. خاقانی. به آب اندر خپه گشتن چو ماهی. نظامی (از فرهنگ جهانگیری). ، نوعی بیماری است و عربان آنرا خُناق میگویند. (یادداشت بخط مؤلف)